کد مطلب: ۴۴۴۴
تاریخ انتشار: پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

پدر سرگئی، آینه‌ی تمام نمای تالستوی

هادی مشهدی: لف تالستوی، در هفته‌ی جاری میهمان مرکز فرهنگی شهر کتاب بود؛ آثار، آرا و احوال وی، از نظرگاه‌های متعدد، به همت افراد مختلف بررسی و تبیین شد. در این میان نشستی نهم و دهم اردیبهشت، با عنوان «همایش آرا و افکار تالستوی»، برگزار شد.
آن‌چه در ادامه می‌‌آید، گزارش دومین روز این همایش است، که در آن دکتر غلامرضا خاکی، دکتر معصومه معتمدنیا، فاطمه قاسمی، دکتر زهرا محمدی و علی‌اصغر محمدخانی، حضور داشتند. در این نشست موضوعاتی چون، تالستوی در برابر تالستوی، تاثیر فلسفه‌ی شرق در آثار تالستوی، و تحول درون از منظر تالستوی و عطار مطرح شد.
انسان‌ها، چون رود!
محمدخانی، ابتدا بخش‌هایی از نامه‌ی تالستوی در دفاع از خود در محضر کلیسا را خواند. پس از آن، با اشاره به این بخش‌ها، برخی ویژگی‌های اخلاقی و اعتقادی تالستوی را برشمرد: او همواره به مساله‌ی خشونت اهمیت می‌داده است؛ نظریه‌ی عدم خشونت از طریق تالستوی بر دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی گاندی تاثیر گذاشت. قانون عشق و محبت، دیگر مساله‌ای است که نزد او اهمیت داشته و همواره بر آن تاکید کرده است. تالستوی به آموزش و پرورش نیز توجه ویژه کرده است؛ او در این‌باره از نوشته‌های روسو و مونتسکیو متاثر بوده است.
وی، در ادامه اهمیت ادبیات و نوشتن نزد تالستوی را با استناد به نامه‌ای از وی تشریح کرد: «مسیر حرکت من ادبیات است؛ نوشتن، نوشتن. از فردا به بعد می‌خواهم یا تمام زندگی‌ام را کار کنم یا از همه‌چیز چشم بپوشم، مقررات، دین، رفتار خوب، همه‌چیز.» ادامه‌ی زندگی او موید این معنا است که راه اول را برگزیده است.
محمدخانی ادامه داد: بررسی نگاه تالستوی به شخصیت انسانی نیز حائز اهمیت است؛ او در این‌باره می‌گوید: «این خرافات بسیار مرسوم و شایع است که هر انسانی خصوصیات ثابتی دارد، این‌که ما خوب یا بد، باهوش یا نادان، فعال یا غیرفعال، و غیره هستیم؛ اما انسان‌ها چنین نیستند، می‌توان گفت انسان، بیشتر از آن که بد باشد، اغلب خوب، باهوش و فعال است. این درست نیست که بگوییم انسان، صرفا خوب، یا باهوش، بد، یا نادان است، اما همواره انسان‌ها را این‌گونه دسته‌بندی می‌کنیم و این نادرست است. انسان‌ها مانند رودها هستند، آبی که در آن‌ها جاری است در هر صورت یکسان است، اما هر رودی در جایی باریک، در جایی دیگر عریض، گاهی آرام، یا زلال، یا سرد، و گاهی اوقات کدر و گاهی اوقات گرم است. انسان‌ها دقیقا چنین هستند، هر انسانی، تمام ویژگی‌های انسانی را در خود دارد و همه‌ی آن‌ها در زمان‌های متفاوت در معرض دید قرار می‌گیرند و به رغم این‌که او همان انسان است، اغلب بی‌شخصیت رفتار می‌کند. در مورد برخی از انسان‌ها این دگرگونی‌ها بسیار ناگهانی رخ می‌دهد.»
محمدخانی، ضمن اشاره به نکاتی، تالستوی و داستایوسکی را با هم قیاس کرد، وی تصریح کرد:‌ داستایوسکی بیشتر جنبه‌های غیر معمول، بیمارگونه و غیرمتعارف انسان‌ها و زندگی را مدنظر داشته است؛ می‌توان گفت او بر درونیات انسان‌ها تاکید کرده است، از این‌روی رویکرد روانشناسانه در آثارش بیشتر مدنظر قرار می‌گیرد. اما تالستوی بر خلاف وی، بیشتر مسائل بیرونی انسان‌ها را دستمایه‌ی کار خود قرار داده است؛ جنبه‌های معمولی، سالم و متعارف زندگی انسان، در آثار او نمود بیشتری دارند.
فیلسوف یا ادیب!
معتمدنیا، تاثیر فلسفه‌ی شرق در آثار تالستوی را در مباحث خود بررسی کرد. به زعم وی، مطالعه‌ی آثار فلاسفه‌ی معروف، آشنایی با عادات، زندگی و مذهب مردم قفقاز، اهمیت ویژه‌ای در رشد و بالندگی تالستوی داشته است. وی با اشاره به این نکته، تاکید کرد:‌ رساله‌های فلسفی، کارهای مکتوب و متعدد مذهبی ـ اخلاقی و مقالات، همه بیانگر این حقیقت است که شخصیت لف تالستوی را به عنوان حکیمی خردمند و برجسته روسی، که تمام جهان به آن اذعان دارند، بشناسیم.
وی، بر اهمیت پژوهش حول آثار، آرا و افکار تالستوی تاکید کرد و ادامه داد: استفاده از نامه‌ها، یادداشت‏‌های روزانه و آثار وی در ترکیب روند ادبی جهان، بیانگر این است که تحقیق مستمر بر روی اندیشه و افکار این هنرمند کلام ـ انسانی که از اهمیت جهانی برخوردار است، همچنان در جریان است. تالستوی تنها نویسنده‌ی مکتب کلاسیسیزم است، که در زمان حیات خود شناخته و معروف شد. در اواخر قرن نوزدهم بود که نام او نه تنها در روسیه و غرب، بلکه در شرق نیز بعنوان نویسنده‌ای محبوب مطرح شد.
معتمدنیا، افزود:‌ مکاتبات مستمر وی با رهبران معروف روحانیت ملل شرق از قبیل مهاتما گاندی، محمد عبده و غیره، و همچنین ترویج ایده‌های اخلاقی و مذهبی او در مطبوعات اسلامی به زبان‌های عربی، فارسی و نیز ترکی نقش مؤثری در جهانی شدن این فیلسوف بزرگ ایفا کرد. لف تالستوی هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان فیلسوفی شناخته شد که با اصول اخلاقی و خشونت‌پرهیزی اصیل خود، انسان را به خود‌شناسی واقعی ترغیب می‌کرد. تالستوی سه دهه‌ی پایانی عمرش را صرف اصولی کرد که برای آموزش، تدوین کرده بود. میراث فلسفی او به قدری بزرگ است که برخی پیش از آنکه او را نویسنده بنامند، فیلسوف می‌پندارند.
وی، علاقه‌ و توجه ویژه‌ی تالستوی به شرق را منبع بسیاری از الهامات وی دانست و تصریح کرد: لف نیکلایویچ، غالب افکارش را متوجه سرچشمه‌ی فرهنگ ملل باستان می‌کرد، و در آن‌ها در جستجوی نیروی حیات بخش تجدید آینده‌ی بشریت بود. نویسنده این نیرو‌ها را در شیوه زندگی کشورهای شرقی، در صلح‌جویی و سخت‌کوشی مداوم آن‌ها و نیز در میراث غنی فرهنگی مشرق زمین می‌دید. علاقه به مطالعه‌ی فلسفه‌ی شرق در تالستوی خیلی زود پدیدار شد. در سال‌های 46-1845 نویسنده در زمینه‌ی مطالعه و بررسی فلسفه، مساله‌ی مفهوم زندگی و راه‌های معنوی تکامل نفس، متحمل رنج‌های فراوانی شد. تالستوی در طول زندگی خود پژوهش‌های فلسفی خود را‌‌ رها نکرد، و آثار اندیشمندان چین باستان، هند، ایران، یونان، حکمت اقوام کهن، رساله‌های فلاسفه‌ی قرون وسطی، فلسفه‌ی عصر نوزایی، عصر جدید و معاصر را مورد مطالعه قرار داد و از جملات قِصار و حکیمانه‌ی بزرگ‌ترین فرازنگان جهان و همچنین افکار شخصی خود در تدوین کتاب‌هایی مبتنی بر حکمت ایده گرفت.
معتمدنیا، چگونگی آشنایی تالستوی با فرهنگ و فلسفه‌ی شرق را به تفصیل تشریح کرد و ادامه داد: اولین آشنایی او با شرق در قازان صورت گرفت، شهری که یکی از متفکران روس در قرن نوزدهم آن را «کاروانسرایی در راه رواج ایده‌های اروپایی به آسیا و خصوصیات آسیایی به اروپا» نامید. قازان یکی از بزرگ‌ترین مراکز مسلمان‌نشین روسیه بود. در سال ۱۸۴۴ تالستوی جوان به دانشگاه قازان در رشته‌ی زبان‌های خارجی دانشکده‌ی فلسفه وارد شد. با اینکه مدت کمی در آنجا ماند، زبان عربی و ترکی را زیر نظر دانشمند برجسته، میرزا کاظم بیگ (۱۸۷۰-۱۸۰۲) یکی از بنیان‌گذاران خاور‌شناسی روسیه، آموخت و مشخصا در دروس ادبیات خود نمونه‌ی آثار فردوسی، رومی، سعدی، حافظ، جامی و دیگر نمایندگان اشعار فارسی را فرا گرفت. همزمان با قیام سال‌های ۱۸۵۲-۱۸۴۸ در ایران، تالستوی علاقه‌ی وافر خود را به اسلام، فرهنگ زبان فارسی و تاجیکی ابراز داشت.
معتمدنیا، حضور تالستوی در کریمه را نیز یکی از مهم‌ترین عوامل آشنایی وی با دین اسلام دانست و به شرح جزئیات آن پرداخت: در کریمه او در آرزوی «دین جدیدی»، تصفیه شده و کاربردی‌تر از مسیحیت بود. بعد‌ها او با محمد عبده، فقیه، حقوقدان و اصلاح‌گر دین اسلام که از سال ۱۸۹۹ مفتی اعظم مصر شد مکاتبه پیدا کرد. ارتباط با این دانشمند عرب که خود صاحب زبان و سنت‌های پیامبر اسلام بود، برای تالستوی بسیار مهم شمرده می‌شد، چرا که نویسنده، خود، احادیث اسلامی را به روسی ترجمه و با مهارتی خاص به آن‌ها جلوه‌ای ویژه می‌بخشید. تالستوی اعتقاد داشت آگاهی از این احادیث به اندازه‌ی دانستن حکمت ملت‌های دیگر، برای خوانندگان روسی حائز اهمیت است.
وی، به ابعاد مطالعات تالستوی در حوزه‌های مختلف فلسفه‌ی شرق و هم نامه‌نگاری‌های وی با افراد برجسته‌ی فرهنگی و سیاسی آن منطقه اشاره کرد. معتمدنیا، از آن پس، به مطالعات و پژوهش‌های دیگر افراد، در باب این موضوع پرداخت و گفت: رومن رولان به مناسبت صدمین سالروز تولد تالستوی، در سال ۱۹۲۸ میلادی، مقاله‌ی «پاسخ آسیا به تالستوی» را به رشته‌ی تحریر در آورد. رولان بر این باور بود که این مقاله مکمل کتاب «زندگی تالستوی» وی است. او با شروع نگارش مقاله خاطر نشان کرد که: کتاب «زندگی تالستوی» بدون این شرح ناتمام می‌ماند. زیرا تأثیر تالستوی بر تاریخ آسیا بسیار با اهمیت‌تر از تأثیر او بر تاریخ اروپا به نظر می‌رسد. او اولین کسی بود که ساکنان قاره‌ی کهن را از غرب تا شرق به هم پیوند داد.
تالستوی، یک سنت‌گرا!
خاکی، فقر مسیح‌وار را جنبه‌ای از زندگانی تالستوی دانست و مباحث خود را حول این نگره آغاز کرد. وی گفت: نیچه، معتقد است که برای گام برداشتن در مسیر ترقی و تکامل، ابتدا می‌باید تهوع را تجربه کرد. در طول تاریخ تنها چند نفر از این‌گونه را می‌توان نام برد؛ به قطع یکی از ایشان تالستوی است. سارتر نیز معتقد است که برای دریافت پیام وجودی یک انسان، تنها می‌باید پس از مرگ وی بر زندگی‌اش نظر کرد. تالستوی، خود هم بر این رویکرد تاکید داشته است، به اعتقاد وی، انسان می‌میرد، اما رابطه‌اش با جهان هم‌چنان بر مردم تاثیر می‌گذارد، نه چون دوران زندگی، بلکه بیش از آن.
وی، مدفن افراد را به مثابه نماد و چکیده‌ای از زندگی آن‌ها دانست و تاکید کرد:‌ از پس دیدن گور تالستوی سوالی نزد من مطرح شد:‌ آیا قبر یک هنرمند می‌تواند این‌گونه باشد؟ من بین شکل و صورت مزار وی و نگاه عارفانه‌ی مولانا نسبتی یافتم: «گورخانه و قبه‌ها و کنگره/ نبود از اصحاب معنی آن سره.»
توجه به این مفهوم باعث شد من بیشتر بر شخصیت تالستوی تمرکز کنم تا دریابم تحولات روحی او از کدام گونه بوده است. تالستوی را چون بیشتر فلاسفه و اهل علم و هنر می‌توان به متقدم و متاخر بخش کرد؛ هرچند این دو با هم مرتبط هستند. چرخش و دگرگونی وی را می‌توان با ارجاع به کتاب اعترافتش، که در حدود پنجاه سالگی، نوشته است، دریافت. او در این مرحله از عمرش به آن‌چه قبل از آن گذرانده، به شدت تاخته است؛ آن‌چنان که نویسنده‌ی جنگ و صلح و آناکارنینا را به شپش تعبیر کرده است. به‌نظر می‌رسد این سبک زندگی را می‌توان با احوال افرادی که تجربیات عرفانی دارند مشابه دانست.
خاکی ادامه داد: درباره‌ی نوع قضاوت او از خودش به قطعه‌ای از کتاب اعترافات اشاره می‌کنم: «من نمی‌توانم آن سالها را بدون ترس و وحشت و نفرت و درد جانسوز به‌یاد آورم، جرمی نبود که من مرتکب نشده باشم، مردم را در جنگ، کشتم، مردان را با هدف کشتن به دوئل طلبیدم و در قمار باختم، من حاصل رنج دهقانان را حیف و میل کرده و سپس ‌آن‌ها را اعدام کردم، من یک شهوت‌پرست و یک حقه‌باز بودم» او در تجربه‌ی چنین احوالی در همان کتاب اشاره می‌کند که انسان‌ها اگر هوشیار باشند، حتما به پوچی زندگی پی خواهند برد. تالستوی این افراد را به چهار دسته تقسیم کرده است. اول: آن‌ها که برای عدم رویاروی با این واقعیت تلاش می‌کنند.
وی، دومین نوع را این‌گونه تعریف کرد: آن‌ها هستند که این واقعیت را دریافته‌اند، اما با رویکردی اپیکوری و لذت‌گرایانه آن را وا می‌نهند. گروه سوم:‌ این افراد صادق‌ترند از آن دیگران؛ آن‌ها در رویارویی با این واقعیت، با اراده، خودکشی می‌کنند. چهارم: آن‌هایی هستند که خود را به غفلت دچار می‌کنند و تلاش می‌کنند رویارویی با این مهم را به تاخیر اندازند؛ این روند باعث می‌شود، نوعی از ایمان در آن‌ها پدیدار ‌شود. تالستوی خود را در این دسته جای می‌دهد. به طبع انسانی که به چنین اندوهی دچار می‌شود، نتوانسته از گذشته‌اش بگذرد. تالستوی از ورای این رویکرد، به واگویه‌های درونی پرداخته است.
خاکی افزود: تالستوی، زندگی اشرافی‌اش را با آن‌چه ترویج می‌کرد، سازگار نمی‌دانست. همین نکته باعث شده است که برخی منتقدان، او را فردی شهرت‌طلب بدانند؛ اما او، در واگویه‌ای با خود، به نوع دیگری این وضعیت را تعریف کرده است: «تالستوی، آیا موافق با اصولی که ترویج می‌کنی، زندگی می‌کنی؟ و مدام به خود پاسخ می‌دادم زندگی من چنان که باید، با آن‌چه معتقدم و آن را تبلیغ می‌کنم، همگام نیست.» به هر روی او در تناقض‌هایی از این‌دست گرفتار بوده است.
به‌زعم خاکی، تالستوی در رویارویی با این وضعیت، راهبردی داشته است. وی در شرح راهبرد او گفت: رویکرد و استراتژی تالستوی در رویارویی با افسردگی، تناقض و غفلتی که دچارش بود را می‌توان به نوعی امی‌ شدن تعبیر کرد. او خود می‌گوید: «اکنون ایمان می‌گوید، برای درک مفهوم زندگی، باید از عقل چشم بپوشم، یعنی آن عقلی را نادیده بیانگارم که روال معمول زندگی به آن نیاز دارد. تمامی آثار  انسانی، در این زمینه را به فراموشی سپردم، و کوشیدم به شیوه‌های جدید، بر پایه‌ی افکار خویش، این زندگی را از نو بنیان نهم، من در پی ذاتی برآمدم که زندگی بدون آن ممکن نیست.» اگر بخواهیم تالستوی را در دسته‌ای جای دهیم باید، سنت‌گرا بنامیمش؛ نه به مفهوم کلاسیک این مفهوم، بلکه از آن دست سنت‌گرایانی که به دنبال قوانین حاکم بر هستی هستند، آن‌ها که به دنبال گوهر ادیان هستند.
در انتها، خاکی، برخی از دیدگاه‌های تالستوی درباره‌ی هنر را بیان کرد. وی گفت: تالستوی متاخر را نباید یک هنرمند دید، او کسی است شبیه صوفیان ما که دستاوردها، تجربیات و عذاب‌های درونی‌شان را در قالب شعر و داستان و رمان و چون آن‌ها ابراز می‌داشتند. تالستوی معتقد است که تنها دو نوع هنر می‌تواند هنر خوب به‌شمار آید: هنر دینی که از شناسایی رابطه‌ی انسان و خداوند سرچشمه می‌گیرد و هنر عمومی که احساسات و عواطف مشترک نوع بشر را بیان می‌نماید. اولی در پرتو اوضاع و شرایط تخیلی، احساس برادری و محبت را در دل افراد پدید خواهد آورد، و دومی با متحد ساختن افراد متفاوت در یک احساس و از میان برداشتن جدایی و نفاق، آن‌ها را برای اتحاد با یکدیگر تربیت خواهد کرد و با آن‌ها نه از راه تخیل، بلکه به وسیله‌ی خود زندگانی، لذت اتحاد عمومی را علیرغم موانع حیات نشان خواهد داد.
وی افزود:‌ او بتهون را اغواکننده به نفسانیات می‌نامید، هم‌او که بارها با شنیدن سمفونی‌هایش گریسته بود، نمایشنامه‌‌های شکسپیر را مشتی لاطاعلات محض می‌نامید، آثار نیچه را چرندیاتی بی‌معنی و پر از اشاره و کنایه می‌دانست، آثار پوشکین، به زعم تالستوی، تنها به این کار می‌آمدند که کاغذشان، صرف پیچیدن سیگار توده‌ی مردم شود. او در نهایت می‌گوید: «فرزندان خدا همه‌ی کسانی بودند که به احکام عیسا گردن نهاده بودند. هر زندگی که اخلاقی باشد، جاودانه می‌شود.»
تحول درون و گناه!
قاسمی، طی سخنان خود، افکار و آرای تالستوی و عطار نیشابوری را با رویکردی قیاسی، ضمن نگاه به پدر سرگئی و شیخ صنعان بررسی کرد. وی تصریح داشت: فلسفه‌ی گناه، ارتباطی معنایی با بحث تحول درون، در این دو شخصیت دارد. از دیدگاه عطار، فکر گناه هم‌واره در ذهن بشر وجود دارد و همین میل به گناه وسیله‌ای است برای رسیدن به کمال. در آثاری که پیرامون این مساله نوشته شده است، شخصیت اصلی، یا ظرفیت ارتکاب گناه را داشته و بعد از ارتکاب آن به کمال رسیده است، و یا به آن دست نمی‌یابد و سقوط می‌کند. معمولا پس از ارتکاب گناه، حقیقتی بر گناه‌کار روشن می‌شود که تا پیش از آن بر او پوشیده بوده است؛ البته این عقیده پیرامون گناه، به درجه‌ی کمال آدمی بستگی دارد. گاه رفتاری برای کسی گناه است، اما برای دیگری گناه محسوب نمی‌شود.
وی ادامه داد: از دید عرفانی گناه معنایی دیگر دارد و البته نقشی مهم در مسیر رسیدن به کمال حقیقی. بر اساس نگاه ایشان، گناه به مثابه توقف در مرحله‌ی از کمال، و تنزل است، چیزی است که انسان را از حقیقت باز می‌دارد. عطار معتقد است که پس از پا گذاشتن در مسیر سلوک، گناهان گذشته‌ی سالک پاک می‌شود و در نتیجه‌ی تحمل رنج، توبه‌ی وی پذیرفته. اما سوال این است که چگونه صوفی دوباره مرتکب گناه می‌شود؟ در پاسخ باید گفت، که ارتکاب گناه از جانب صوفی به دلیل نقص وی در آن مرحله از کمال، صورت می‌گیرد. این گناه همان است که مانع گام برداشتن او به مرحله‌ی بعد می‌شود. اختلاف میان متشرعین و عرفا در فلسفه‌ی گناه از آن‌جا ناشی می‌شود که گروه اول گناه را رفتاری متاثر از شیطان می‌دانند، اما گروه دوم بر این عقیده‌اند که ارتکاب گناه تحت اراده‌ی خداوند صورت می‌گیرد.
وی به مصادیقی در تایید معنا، برگرفته از شیخ صنعان اشاره کرد. قاسمی، در ادامه آرای تالستوی در این‌باره را تشریح کرد: به زعم وی، زندگی بشری ارتباطی ناگسستنی با خیر و خوبی دارد، اگر خرافات، بدعت‌ها و گناهان، مانع از رسیدن آدمی به آن نشود. تالستوی از میان گناهان بشری، بیش از هرچیز به گناه شهوت می‌پردازد؛ از دیدگاه او، گناه، عدم توانایی در کنترل شهوت و نیاز جسمانی است. تالستوی معتقد است که گناه نه‌تنها عقل بشر، که روح او را به گمراهی می‌کشاند؛ همان‌گونه که انسان در جوانی نمی‌داند هدف اصلی زندگی، عشق حقیقی است و تنها به ارضای نیازهای جسمانی خود، می‌پردازد.
وی، در ادامه، به آموزه‌های مسیحی درباره‌ی عشق اشاره و تاکید کرد:‌ عشق دو گونه است؛ عشق حقیقی به خداوند، با تمام قلب و جان و هوش، و دیگر، عشق به نزدیکان مثل عشق به خود. از این‌روی هرچه مخالف این‌دو صورت گیرد، گناه محسوب می‌شود. عقیده‌ی تالستوی در این‌باره چون تمامی افکار و عقاید او، دست‌خوش تحولات روحی و معنوی‌اش در اواخر دهه‌ی هشتاد بوده است؛ یعنی زمانی که او به معنای حقیقی، برای اولین بار خداوند را همان‌گونه که هست، احساس کرد؛ چون وجودی بی‌پایان و نامحدود. بر این اساس دیدگاه‌های تالستوی، درباره‌ی گناه، بر پایه‌ی تعالیم حقیقی مسیحی بوده و هیچ نسبتی با تعالیم کلیسای ارتدوکس نداشته است.
قاسمی تاکید کرد:‌ به زعم عطار و تالستوی، گناه، هر چیزی است که انسان را از خداوند به عنوان حقیقت و خیر مطلق دور کند. عطار معتقد است، گرچه گناه در مقطعی انسان را از خدا دور می‌کند، اما پس از توبه وسیله‌‌ی نزدیکی بیشتر او به خدا می‌شود. از دیگرسو تالستوی عقیده دارد که زندگی آرام و یکنواخت، یک گناه کشنده است، در چنین موقعیتی، انسان برای رسیدن به چیزی تلاش نمی‌کند و به جستجوی حقیقت نمی‌پردازد و تنها به عشق زنی اکتفا می‌کند.
وی در ادامه، برخی تفاوت‌ها و شباهت‌های پدر سرگئی و شیخ صنعان را برشمرد: شیخ صنعان پس از پنجاه سال معتکف حرم الهی بودن، مرتکب گناهی بزرگ شد، اتفاقی مشابه آن نیز برای شخصیت اصلی داستان پدر سرگئی می‌افتد، او نیز اختیار از کف می‌دهد، به گناه آلوده می‌شود و همه‌چیزش را می‌بازد. دیگر شباهت این دو اثر تلاش خالقان آن‌ها برای دست دادن تصویری از انسان آرمانی است. این مبحثی است که بسیاری از نویسندگان، براساس دیدگاه‌ها و عقاید خود، به آن پرداخته‌اند.
قاسمی افزود: در هر دوی این آثار، شخصیت‌ها دارای نقایصی در مرحله‌ی تکامل خود هستند و این مانع رسیدن آن‌ها به حقیقت می‌شود. تکبر و خودبزرگ‌بینی مهم‌ترین این نقایص است. من وجودی آن دو آن‌قدر بر وجودشان تسلط یافته که دیگر قادر به دیدن حقیقت محض یا همان خدا نیستند. آن‌ها به وجودی که از خود ساخته‌اند، رضایت دارند و برای رسیدن به مرحله‌ی بالاتر تلاش نمی‌کنند. پدر سرگئی، پس از گناه، از خود و خدایی که برای خود ساخته بیزاز می‌شود و همه‌چیز و همه‌کس را ترک می‌گوید. شیخ صنعان نیز پس از ارتکاب گناه، از شناخت عقلی و خدا فاصله می‌گیرد و به شناخت عرفانی او می‌رسد. به عقیده‌ی عطار، شناخت حقیقی خدا در عشق مطلق و حقیقی نهفته است.
وی، به شرح معنای عشق نزد تالستوی پرداخت و ادامه داد:‌ عشق از منظر او معنایی دیگر دارد؛ او بر اساس تعالیم مسیحی، باور دارد که عشق به دیگران در راستای عشق به خداوند صورت می‌یابد، بنابراین آن‌که نزدیکانش را دوست دارد، می‌تواند خداوند را نیز دوست بدارد. پدر سرگئی، هیچ‌گاه معنای عشق به دیگران را به صورت حقیقی درک نکرده بود و از این‌روی قادر به عشق به خدا نبود. این دو داستان می‌توانند حدیث نفس آفرینندگانشان باشند. عطار خود روزی در کسوت شیخ صنعان زیسته است؛ پدر سرگئی را نیز می‌توان به نوعی تجربه‌ی تالستوی دانست، از آن‌جا که این آخرین اثر اوست، شاید اگر زندگی او در ایستگاه قطار به پایان نمی‌رسید، می‌شد او را در حال کار کردن بر روی زمین کشاورزی در یک روستای دورافتاده تصور کرد.
تالستوی خردگرای جزم‌اندیش!
دکتر محمدی، بحث خود با عنوان «تالستوی در برابر تالستوی» را، ضمن اشاراتی به جایگاه وی، در گستره‌ی ادبیات جهان و طرح سوالاتی در این‌خصوص آغاز کرد: بزرگی تالستوی، به عنوان معروف‌ترین فرد روس در جهان، چقدر واقعی است؟ اعتراف به این بزرگی چقدر واقعی است؟ او، خود چقدر به بزرگی خویش معترف بوده و چه میزان از آن رضایت داشته است؟ پدیده‌ای با عنوان تالستوییزم در زمان حیات وی، هم‌زمان با رفتار مریدانه‌ی اطرافیانش، شکل گرفت. تالستوی، در یادداشت‌های خود، پنهان و آشکار از این موقعیت ناراضی بود، از این‌که دیگران، همواره او را به عنوان خالق جنگ و صلح می‌دانستند و موقعیتی را که در آن قرار داشت،‌ نمی‌دیدند. او در این موقعیت با سوالی رویارو بود: «به‌فرض که من از گوگول و پوشکین و شکسپیر بزرگ‌تر شوم و یا اصلا باشم؛ چه سود؟»
وی، شناخت انواع تالستوی را راهی برای پاسخ به این پرسش دانست و تاکید کرد:‌ اگر بخواهیم از ورای خواندن آثار تالستوی او را بشناسیم باید به یاد داشته باشیم، که او نویسنده‌ی نود جلد اثر ارزشمند است. چاپ آکادمیک آثار او این نود جلد را شامل می‌شود؛ مجموعه‌ی آثارش در این حجم چاپ نمی‌شود؛ بسیاری از قسمت‌هایی که حاوی دیدگاه‌های مذهبی و فلسفی او بوده‌اند، در زمان فروپاشی به قطع منتشر نشده‌اند؛ پس از آن نیز حلقه‌ی پژوهش‌گران آثار تالستوی به این آثار توجه داشته‌اند. او که بخواهد اثری از تالستوی بخواند، جنگ و صلح و آناکارنینا و آثار شناخته‌شده‌ی او را می‌خواند، و به طبع نمی‌توان با خواندن این آثار بر شناخت او ادعا کرد. البته از این میان آثاری هستند که می‌توان حقیقی‌ترین تالستوی را در آن‌ها بازشناخت؛ مثل پدر سرگئی.
محمدی افزود:‌ او با نشان دادن قهرمانان خود از جنبه‌های مختلف، در پی بازنمایی و معرفی وجوه مختلف شخصیت خود است؛ از همین روی هیچ‌یک از آثارش را بدون حضور خودش نیافریده است. تالستوی در این آثار خود را توصیف می‌کند و جالب توجه است که هرگز خود را به عنوان یک انسان تمام و کمال بازنمایی نکرده است، همواره اشکالات طبیعی انسانی در وجود خود را نمایانده است، گاه بسیار زشت‌تر از آن‌چه هستند، تا رنج بیشتری نصیب صاحب آن عیوب کند. شاید همین شناخت ما از او، باعث بروز این تصور می‌شود که تالستوی یک معلم اخلاق بزرگ بوده است. اما فراموش نکیم که این قضاوت‌ها را تالستوی خردگرای جزم اندیش صورت می‌دهد.
وی، به نوعی دیگر از تالستوی، هنرمند عشق‌گرا، اشاره، و تاکید کرد:‌ او همانی است که به رغم صدور آموزه‌های اخلاقی، مخاطب خود را بر آناکارنینا می‌گریاند و احترام او را نسبت به این شخصیت بر می‌انگیزاند. او در جامعه‌ای با مصادیق فساد، آناکارنینا را آن‌گونه نشان می‌دهد که شهامت اعتراف به عشق در پیشگاه همسرش را دارد. این شهامت در میان زنان جامعه‌ی روسیه در آن مقطع، بسیار ستودنی است. او خود این دو «من» را در وجودش دارد و در مقابل هم قرارشان می‌دهد، شاید همین است که زیبایی آثارش را صدچندان می‌کند.
محمدی، ترتیب‌ دادن آگاهانه‌ی این تضاد را به عنوان یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های آثار تالستوی برشمرد و در این‌باره گفت: از این‌روی می‌توان بر نوعی خودشناسی واقعی در تالستوی تاکید کرد و این ستودنی است. تالستوی، ضعف‌های خود را به خوبی می‌شناخته است، او مدام به خود نهیب می‌زند، تا بتواند به عنوان یک انسان معمولی، مراحل کمال را طی کند. وقتی او پدر سرگئی را می‌نویسد، در پی آن است که به تمام دنیای بگوید، راه درست را بی‌نیاز به هر کلیسایی می‌توان یافت. نوع رابطه‌ی او با کلیسا، بسیار جالب توجه است. تالستوی هم‌چنان از جانب کلیسای ارتدوکس مترود است؛ این موضوع هم‌چنان از ابعاد مختلف بررسی می‌شود. بارزترین مصداق شکل رویارویی او با کلیسا را می‌توان در پدر سرگئی دید، اثری که به رغم کوچک بودن، آیینه‌ی تمام‌نمای شخصیت اوست. در این اثر می‌توان کل وجوه شخصیت وی را دید.
وی ادامه داد: در هیچ‌یک از آثار تالستوی، هیچ انسان ایده‌آلی توصیف نمی‌شود، مگر در پدر سرگئی؛ زنی که چون انسان‌های عادی زندگی می‌کند، شعار نمی‌دهد و با تمام وجود وقف خداوند است. به گمان من این انسان ایده‌آل، همان است که تالستوی خود می‌خواست شبیه او باشد. به‌نظر می‌رسد که او با نوشتن این اثر، چون پدر سرگئی، راه رستگاری را یافته است؛ پدر سرگئی به این نتیجه رسید، که باید معلم باشد، با کودکان همراه باشد، که به آسمان نزدیک‌ترند، تازه از راه رسیده‌اند و بوی بهشت می‌دهند.

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST