نشستی که اختصاص داشت به نقد و بررسی کتاب «فلسفه ذهن: یک راهنمای مقدماتی» اثر ایان ریونزکرافت. کتاب را حسین شیخرضایی، عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ترجمه و انتشارات صراط منتشر کرده است. نشستی که تقریباً همه اعضای گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و چند تن از همکاران و اساتید دیگر مؤسسه نیز در آن حضور داشتند تا آنجا که شاپور اعتماد در میان سخنانش به طنز بگوید «گویا این نشست، نشستی تبلیغاتی است.» شیخرضایی سخنانش را با چرایی ترجمه این کتاب و مشکلاتی که در حین ترجمه آن داشته، آغاز میکند. آنگونه که وی میگوید جای خالی متون درسی فلسفه ذهن و به طور کلی فقر این حوزه نسبت به سایر بخشها انگیزهای به اندازه کافی است تا کتابی را که وی یک بار در دورهای آزاد تدریس کرده و آن را مناسب میداند به فارسی برگرداند. کتابی که میتواند راهنمایی مقدماتی (در عنوان انگلیسی: A Beginner's Guide) در فلسفه ذهن بهویژه برای دانشجویان دوره کارشناسی فلسفه باشد. شیخرضایی البته معتقد است که ترجمه متون تخصصی برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی و متخصصین این حوزه ضروری نیست چرا که آنها باید سراغ متون اصلی این حوزه بروند.
شیخرضایی سخنانش را با ارائه توصیفی مختصر از فصول گوناگون کتاب به پایان میرساند تا مدیر گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران صحبتهای خود را آغاز کند. شاپور اعتماد در سخنان خود میکوشد چشماندازی وسیعتر از آنچه شیخ رضایی تصویر کرده است مورد توجه قرار دهد و این کتاب را نه فقط به عنوان متنی درسی، بل از این منظر که چه تحقیقاتی میتواند در حوزه فلسفه ذهن انجام بگیرد یا در حال انجام است مورد ملاحظه قرار دهد. وی پس از اشاره به مثالهایی درباره برخی معادلهای فارسی، به چیزی حدود 45 مفهوم و 40 نظریه اشاره میکند که در این کتاب آورده شده است و همین نشان میدهد که این کتاب میتواند کتابی پر بار باشد و چه بسا بدون سیستم درسدادنی که شیخرضایی میگوید خواندن آن کمی کسالتآور باشد. وی در ادامه به تقارنی اشاره میکند که احتمالاً به صورت تصادفی پیش آمده و ناشران اقبالی به موضوع فلسفه ذهن نشان دادهاند و در نتیجه خواننده علاقهمند میتواند به چنین مجموعهای دسترسی داشته باشد. به گمان وی «اگر این اقبال از سوی ناشران به صورت سازمانیافتهتری انجام شود میتواند زبان مناسبی در این زمینه پدید آید.»
نخستین نشست شهر کتاب مرکزی در سال 1388 در محل جدید آن در ساختمان فرهنگستان زبان و ادب فارسی که هماکنون نام معاونت فرهنگی شهر کتاب را نیز بر پیشانی خود دارد برگزار شد.
اعتماد اما در ادامه انتقادی را بر عموم آثار فلسفه ذهن وارد میداند: «تصوری که از کتاب درسی داریم این است که از مبانیای حرکت کند و شما را به حرفهای سنجیده و جاافتاده برساند. در حالی که آنها از دوآلیسم (دوگانهانگاری) که آن را باطل میدانند شروع میکنند. من چون خودم دوآلیست هستم تعصب دارم که چرا از همان اول کارشان را با لگد به دکارت آغاز میکنند. گویی که این امر واکنشی است در فلسفه تحلیلی که به دکارت همراه با مقداری خصم نگریسته شود.»
وی با اشاره به بحثی که دیوید چالمرز طرح کرده است درباره مسائل آسان و مسائل دشوار، یعنی مسائلی که افراد میدانند در پی چه چیز هستند و مسائلی که افراد هیچ تصوری از آن ندارند، این سؤال را به میان میکشد که آیا درست است در کتاب درسی مسائل دشوار برجسته شوند؟
سخنران بعدی، امیر احسان کرباسیزاده، دیگر عضو گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است که میکوشد بحث خود را به طور کلی درباره فلسفه ذهن و در قالب سه مثال طرح کند. اولین مثال او به رؤیای دکارت مربوط میشود در زمانی که سربازی 23 ساله در شهری آلمانی و اشغال شده بود: «او در خواب با دو کتاب مواجه شد: یکی کتاب لغت و دیگری کتاب شعر. اولی برای او به این معنا بود که خرد قدما هیچ ارتباطی با هم ندارد و دومی این الهام را به او میداد که آنچه مهم است تألیف کتابی است که خرد جدید را به صورت شالودهای جدید و شاعرانه مطرح کند. دکارت پس از آن پروژهای را آغاز کرد تحتعنوان دوگانهانگاری. به گمان دکارت شاید لازم است که ما برای قلمرو رؤیا به چیزهایی متوسل شویم که در بیداری خیلی در نظر گرفته نمیشوند. درست است که رؤیا حوزهای مستقل است اما در ارتباط با بدن است و در آن تأثیر دارد. بنابراین تبیین تعامل این دو قلمرو و موارد مرتبط با آن اهمیت مییابد.»
مثال دوم به اینشتین مربوط میشود: «پس از مرگ اینشتین پزشک معالج وی چشمان و مغز او را بیرون آورد با این استدلال که برای تحقیقات علمیاش به آنها نیاز دارد هر چند او هرگز هیچ نتیجه علمیای را در هیچ ژورنال علمی ارائه نکرد. او در نهایت مغز اینشتین را در اختیار دانشگاههای مکمستر، UCLA و پرینستون قرار داد اما کاری که دانشمندان مکمستر و پرینستون انجام دادند این بود که ببینند آیا از مغز اینشتین میتوان به نتایجی رسید. آنها متوجه شدند که مغز اینشتین از یک مغز معمولی هم کوچکتر است اما نکته جالب این بود که چگالی نورونها و نیز تعداد سلولهای گلیر که مسئول تغذیه و حفاظت از نورونهای مغز آدمها هستند، بیشتر بود. همچنین آنها متوجه شدند که مغز اینشتین بهگونهای است که آن بخش که در بالای گوشها قرار گرفته و مسئول فعالیت محاسبات ریاضی و قوه تخیل تصویری است 15 تا 17 در صد بزرگتر از بخشهای دیگر است. نکته جالب این بود که رشد این بخش باعث شده بود بخش مقابل که مسئول تکلم بود کوچکتر باشد. بنابراین سؤال این بود که آیا قابلیتهای اینشتین را میتوان به بخشهایی از مغز او تقلیل داد؟ و آیا میتوان گفت تمام تجارب روانی ما ریشه در مغز ما دارند؟ و آیا اگر من مغزی مشابه مغز اینشتین داشته باشم همان قابلیتهای او را خواهم داشت؟»
مثال سوم کرباسیزاده درباره ماشین تفاضل است که در موزه لندن نگهداری میشود. مهندسی به نام بَبِج در انگلستان بین سالهای 1820 تا 1830 این اندیشه را در ذهن داشت ماشینی بسازد که بتواند جدولهای لگاریتمی را حل کند. وی به اصطلاح امروزی میخواست کامپیوتری همهکاره بسازد. با توجه به این موضوع فیلسوف میتواند به این موضوع فکر کند که اگر ماشین میتواند محاسبه کند آنهم محاسبهای که برای ما فعالیتی ذهنی محسوب میشود، چرا ما نگوییم ماشین حالات ذهنی دارد؟ و اگر ماشین پیچیدهتر شود آنگاه آیا میتوان گفت ماشین احساس و عواطف دارد؟ از طرف دیگر آیا میتوان انسان را ماشینی گوشتی در نظر گرفت؟ اما کار با این مثالها به نتیجه نمیرسد. کار فیلسوف ذهن این است که اول ببیند ذهنیبودن یعنی چه؟ و ویژگیهای آن چیست؟ نکته آخری که کرباسیزاده طرح میکند دو گونه توصیف ما از هویتهایی است که در جهان وجود دارد و یکی قائم به شخص ما و احساسات و تجربیات ما و دیگری توصیف علمی است و «من» در آن کنار میرود: «شاید ما دلایلی قوی داشته باشیم که در مورد پدیدههای فیزیکی بتوانیم تصاویر علمی را جایگزین تصاویر شخصی کنیم اما در پدیدههای ذهنی شاید مجاز نباشیم از تصاویر شخصی به تصاویر علمی برویم.»
آخرین سخنران جلسه، مهدی نسرین که او نیز عضو گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است بحث خود را در دو بخش ترجمه فارسی و خود کتاب طرح کرد. وی نیز در آغاز موارد مناسب و همچنین انتقادات خود را به برخی واژهگزینیهای مترجم برشمرد. مهدی نسرین با اشاره به آشکار بودن وامداری نویسنده به جکسون سخنان خود را پی گرفت: «در هر فصل، کتاب "فلسفه ذهن و شناخت" دیوید برادون میچل و فرنک جکسون به عنوان منبعی برای مطالعات بیشتر معرفی میشود. من احساس میکنم که سقف منبعی این کتاب هم همان کتاب است.»
مهدی نسرین در ادامه به مشکلی اشاره میکند که در برخی از کتابهای فلسفه تحلیلی مشاهده میشود و به نظر میرسد در این کتاب نیز وجود دارد. اینکه انتظار ما از یک کتاب برآورده نمیشود و این کتابها بیشتر به دایرهالمعارف شباهت پیدا میکند. در بعضی موارد میبینیم که ارتباط بخشهای مختلف این کتاب قطع شده است اما به نظر میرسد به عنوان یک متن درسی کتاب مناسبی است گرچه لازم است که مدرس دانشجو را به سمت منابعی که در کتاب پیشنهاد شده سوق دهد.