«بدیل»ِ هجده ساله که به پرشوری در پی کسب دانش بود و روزگار را به خواندن کتابهای گونهگون، بهویژه شعر میگذرانید و دمی را به بیهودگی از دست نمیداد، پدرش را که پیشهی درودگری داشت و در ذهن، فرزند را بدیل خود در فن نجاری میپنداشت، آشفته کرد. او روزی از کتابخوانی و کتابدوستیِ پسرش چنان خشمگین شد که بر وی خروشید: «مگر نه این است که تو درودگرزادهای؟! تو را با ملاّیی و قُرّایی چه کار؟ دست از خیرگی بردار و از فردا به کارگاه بیا و مددکار من باش!»
بدیل که خود را بر سر دوراهی میدید، عرصهی سخن را برگزید و از خانهی پدر بیرون زد و راه منزل عمویش، کافیالدین را پیش گرفت. «کافیالدین عمر، بدان سان که بدیل میانگاشت و امید میبرد، او را با مهری پدرانه پذیرفت و در سایهی پناه و پرورش خویش گرفت.»
مسکین پدرم، ز جور ایام
افکند مرا، چو زال را سام
او سیمرغی نمود درحال
در زیرِ پرم گرفت، چون زال
آورد به کوه قافِ دانش
پرورد مرا، به آشیانِش
شاعر جوان هفت سال نزد عموی دانشمند و ادبدوستش ماند و لقبِ حَسّانالعجم را نیز از وی گرفت. شاعر شَروان در رثای عمویش سروده است:
خاک بر سر پاش خاقانی و در خون خُسپ؛ از آنک
زیر خاک است آنکه از خاکیت مَردم کرده بود
دعویِ نسبت ز عمّ کن، نَز پدر؛ زیرا تو را
عمّ پدید آورْد، اگر نی خود پدر گم کرده بود
کتاب «خاقانی شَروانی» نوشتهی میرجلالالدین کزازی، که دفتر پژوهشهای فرهنگی آن را در مجموعهی «از ایران چه می دانم؟» منتشر کرده است، همچون سایر کتابهای مجموعهی یادشده اثری است موجز برای آشنایی آغازین با شخصیتها و موضوعات مرتبط با هویت فرهنگی ایران. آنچه در ابتدای این یادداشت خواندید هم، از صفحههای ۲۳ تا ۲۷ کتاب مذکور نقل به مضمون شده است.
کتاب «خاقانی شروانی» در چهار فصل نوشته شده است. فصل یکم «نام و نشان، برنایی و بالندگی» موارد زیر را بررسی میکند: زادگاه و زادسال، بدیلِ درودگرزاده، عمِّ مسیحادمِ بدیل، بالندگی در نزد عمّ، ستایشنامهی رشید وطواط. فصل دوم «زندگی در شروان» نام دارد و زندگی شاعر در بارگاه شروانشاه، خانواده و دلبندان او را موضوع سخن قرار داده است. در فصل سوم، «تحفةالعِراقین و سفرهای خاقانی» در بخشهای زیر مرور شده است: نخستین سفر و ناکامی در سفر به خراسان، بازتاب دومین سفر در تحفةالعِراقین، در بندِ شروانشاه، سومین سفر، ایوان مداین و کعبه. فصل آخر کتاب هم «خاقانی و سخن پارسی» را در دو بخش میراث سخنسرای شروان و گفتوگو بر سر شعر با مجیرالدین بیلقانی بررسی کرده است.
جلالالدین کزازی که خاقانی را در شعر پیرو «جهانشناسی پندارینه» میداند معتقد است از دید خاقانی «جهان، شعری است که ناسروده مانده است و به هر شیوه و هر دم، بایدش سرود.»
کزازی در ادامه مینویسد: «از دید خاقانی هر پدیدهای در جهان سویی و رویی شاعرانه و پندارینه دارد که از چشم دیگران نهفته میماند و تنها شاعرانند که میتوانند آن را ببینند و بشناسند. از آن است که خاقانی مایههای الهام و بسترهای پندار شاعرانه را از هر جای که بتواند فرادست میآورد و آن مرز بُرّا و بازدارنده که دیگر سخنوران با آن پدیدههای گیتی را به گونهی شاعرانه و ناشاعرانه بخش میکنند، برای او وجود ندارد... خاقانی شعر را بهپاسِ شعر میخواهد؛ از این روی میتوان او را شاعرِ انگیزه دانست.» (نقل از صفحههای ۷۵ و ۷۶، با اندکی تغییر)
کتاب مورد بحث در همهجا بر تلفظ اصیل نام زادگاه خاقانی تأکید دارد. تلفظ تاریخی نام این شهر شَروان است و نه آنچنانکه امروز در ایران معمول شده، شِروان و آنچنانکه در جمهوری آذربایجان گفته میشود، شیروان. نویسنده در صفحهی ۳۳ کتابش نامهای را از خاقانی نقل میکند که شاعرِ شروان در ماتم مرگ خاقان اکبر، فخرالدین منوچهر شروانشاه نوشته است؛ نوشتهی خاقانی چنین است: «خاقانِ اعظم را، در سمرقند وجود، پای بلغزید و در جیحونِ عدم غرق شد. شَروان که خِیروان بود، به مرگ شَروینِ دولت، بهحقیقت شَروان گشت. منوچهر مینوچهر شد.» علاوه بر آنچه گذشت، در مورد اصالت نام شَروان، دلیلی دیگر از دیوان خاقانی میتوان جست. او در قصیدهای با عنوانِ «در حکمت و عزلت و فقر و شکایت» گفته است:
عیبِ شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر کِابتداش شر است
عیب شهری چرا کنی به دو حرف
کِاوّلِ شرع و آخرِ بشر است (دیوان خاقانی، بهکوشش ضیاالدین سجادی، نشر زوار، چاپ دهم، ۱۳۹۱، ص: ۶۸)
در بخش سفرهای خاقانی، به چامهی پرآوازهی «ایوان مدائن» پرداخته شده است. شاعر شروان هنگام بازگشت از زیارت مکه، وقتی بر کنارهی دجله ویرانههای ایوان مدائن را میبیند، «با دیدن آن ویرانهها، دردی مردافکن و اندوهی کوهشکن جانش را درهم میفشرد و او را وامیدارد که بغضِ گرهشده در گلو را با خروشی سهمگین فرو درد و در برابر ایوان کسری، طاقِ تاریخ و دروازهی هزارهها، بانگ برزند و نهیت برآورد که: «هان! ای دل عبرتبین! از دیده عَبَر کن هان!» تنها، دریادلی آتشزبان و ایراندوست چون اوست که آوای خاموشِ ویرانهها را از بنِ جان و دندان میتواند شنید:
دندانهی هر قصری پندی دهدت، نونو
پندِ سر دندانه بشنو، ز بنِ دندان
گوید که: «تو از خاکی؛ ما خاکِ توییم، اکنون
گامی دو سه بر ما نِه، و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهی جغد، الحق، ماییم به دردِ سر
از دیده، گلابی کن؛ دردِ سر ما بنشان
آری! چه عجب داری؟ کاندر چمنِ گیتی
جغد است پیِ بلبل؛ نوحه است پیِ الحان
ما بارگهِ دادیم؛ این رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمگاران، تا خود چه رسد خِذلان!»
کتاب «خاقانی شروانی» نوشتهی میرجلالالدین کزازی را دفتر پژوهشهای فرهنگی در ۱۰۸ صفحه منتشر کرده است و به قیمت پنج هزار تومان در کتابفروشیها به فروش میرسد.