آیدین فرنگی: بیستم تیرماه، شش سال از درگذشتِ زندهیاد «مهدی آذریزدی»، خالق مجموعهی هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب» گذشت. نخستین دفتر از مجموعهی قصههای خوب برای بچههای خوب، برگزیدهای بود از داستانهای «کلیله و دمنه» که چاپ نخستش در سال ۱۳۳۶ صورت پذیرفت. مجموعهی دیگری که آذریزدی برای کودکان بازنویسی کرد، «قصههای تازه از کتابهای کهن» نام داشت که دفتر نخست آن در سال ۱۳۴۴ با نام «خیر و شر» منتشر شد.
مؤسسهی فرهنگی، هنری جهانِ کتاب، کتابی منتشر کرده است با نام «حکایت پیر قصهگو» که حاصل گفتوگوهای چندین ساعتهی پیام شمسالدینی است با مهدی آذریزدی. حکایت پیر قصهگو که چاپ دومش به تازگی گام به بازار کتاب گذاشته، زندگی، آثار و منش آذریزدی را از تولد تا پایان زمستان ۱۳۸۳ موضوع سخن قرار داده است. کتاب دیگری که باز جهان کتاب، امسال اقدام به عرضهی چاپ چهارم آن کرده، «عاشق کتاب و بخاری کاغذی» نام دارد. این کتاب مجموعهای است از مطالبی که آذریزدی در دو سال نخست انتشار مجلهی جهان کتاب (سالهای ۷۴ و ۷۵) نوشته، و ذیل عنوان کلیِ «خاطرات کتابی» به چاپ رسانده است.
حکایت پیر قصهگو
«گفتم که من دیگر میخواهم بروم به تهران. دیگر عاشق کتاب شده بودم و خیال میکردم زندگی یعنی فقط کتاب. با خودم گفتم تهران کتابفروشیهای بزرگ دارد، دانشگاه دارد، خیلی چیزها دارد که مظاهر فرهنگی جامعه محسوب میشوند و در یزد نیست.» (حکایت پیر قصهگو، ص ۵۹) و این چنین مهدی (مِیتی) که تازه گام به سومین دههی زندگی گذشته بود، به تعبیر محمدعلی اسلامی ندوشن، «مثل زائری که تنها به زیارت میرود، و دارد میرود تا به آرزوهایش برسد، سوار ماشین شد و رفت.» (همان، ص ۶۱) تا صفحهی شصت کتابِ حکایت پیر قصهگو، هم با کودکی و نوجوانی آذریزدی آشنا خواهید شد، هم بخشهایی از تاریخ شفاهی شهر یزد را مرور خواهید کرد: از وضعیت خرمشاه، آبادیای در نزدیکی یزد و زادگاه نویسنده تا اوضاع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شهر. نیاکان آذریزدی از آیین زرتشتی تبعیت میکردند، اما جد سومش به دین اسلام میگرود و از آن پس خانواده در ردیف «جدیدیها» قرار میگیرد. پدر و مادر آذریزدی مسلمانانی مقید و به نوعی سختگیر بودند. او میگوید: «بابای من همیشه تکیهکلامش آخرتش بود.» (همان، ص ۸۱) در جایی شمسالدینی از آذریزدی میپرسد: «گفتید که پدرتان اجازه نداد به مدرسه بروید. ادامهی ماجرا را بگویید.» و آذریزدی پاسخ میدهد: «بله، نگذاشتند من به مدرسه بروم و من غصه میخوردم، ولی بابای من طوری رفتار میکرد که انگار ما از دیگران بهتریم که به مدرسه نمیرویم! یعنی ما مؤمنتر و مسلمانتر و پاکتریم و آنها که بچههایشان را به مدرسه میفرستند، بچههایشان با بچههای خارج از مذهب معاشرت میکنند...» (همان، ص ۳۵)
آذریزدی که متولد سال ۱۳۰۰ خورشیدی است، پیش از آنکه در کتابفروشیهای آن موقع یزد شروع به کار کند، مدتی نزد یک بنا شاگردی میکند و سپس در کارگاه جوراببافی به کار میپردازد. پدرش او را میبرد به کارگاه جوراببافی محمدباقر گیوهچی. باقیِ ماجرا را از زبان گفتوگوشونده بخوانید: «گفته بودند که محمدباقر گیوهچی از همه بهتر است. واقعاً هم آدم خوبی بود. خیلی هم مؤمن و مقدس بود. همانطوری که بابای من میپسندید. محمدباقر گیوهچی پدر همین آقای مصباح یزدی است که حالا جزء آیتاللههای بزرگ و مشهور است. آن زمان من پانزده، شانزده سالم بود...» (همان، ص ۴۱)
سرانجام آذریزدیِ جوان گام به تهران میگذارد؛ بیهیچ آشنا و بیهیچ نقشه و برنامه. او فقط میدانست که در تهران کتابفروشیهای بزرگی هست... . در تهران از سرِ بختیاری، به وساطت حسین مکّی، گام به چاپخانهی حاج محمدعلی علمی گذاشت و قصهی زندگیاش در مسیری قرار گرفت که همواره کتاب، خواندن و نوشتن، اجزای جداییناپذیرش شد. از صفحهی ۶۵ کتابِ «حکایت پیر قصهگو» خوانندهی علاقهمند میتواند بخشی از تاریخ شفاهی نشر ایران را مرور کند. آذریزدی گاه از اسرار نهان نیز سخن به میان آورده است و مثلاً در مورد یکی از چاپخانهها و ناشران وقت تهران در صفحههای ۹۳ تا ۱۰۳ مواردی را برای ثبت در تاریخ چاپ و نشر ایران به ودیعه گذاشته که بیتردید نشانهای است از صراحت لهجه و دلِ آزردهی راوی.
امتیاز مثبت طراحی داخلی کتاب «حکایت پیر قصهگو» انتخاب میانتیترهایی است که در لابهلای گفتوگوها آمده و به مخاطب در جستوجوی موضوع یاری میرساند. میانتیترها یا عنوانهای میانیِ برجستهشده در کتاب، در بخش مربوط به خاطرات تهران، تا پیروزی انقلاب عبارتند از: چاپخانهی محمدعلی علمی، ماجرای اسم و رسم، حاجی خاور، «آتشکده»ی آذر، یادی از نویسندگان قدیم، روزگار «آشفته»، «پروفسور مارچ فالگیر»، کتابفروشی ابنسینا، وزیر تبلیغات، «مجلهی علمی» و ذبیحالله منصوری، «برزخ یزدی» و حزب توده، مرتضی کیوان، بازگشت به مؤسسهی خاور، بنگاه مطبوعاتی آذر، ماجرای کتابهای خودآموز طباخی، عکاسی و شطرنج، تجربهی عکاسی، در «بنگاه ترجمه و نشر کتاب»، در روزنامهی اطلاعات، بار دیگر عکاسی، فرزندخوانده، قصههای خوب برای بچههای خوب، قصههای تازه از کتابهای کهن، جایزهی یونسکو، ماجرای شعرِ «قند و عسل»، جایزهی چلنگر، نامهی جمالزاده و مجلهی فردوسی، دربارهی تولید چند کتاب، جایزهی سلطنتی کتاب سال، سالهای خانهنشینی، شیراز و کمیتهی پیکار با بیسوادی، سرنوشت قصههای خوب...، مثنوی بچهی خوب، یاد بعضی نفرات، سالهای اول انقلاب و بازگشت به تهران.
ماجراهایی که آذریزدی از سر گذرانده گاه تلخند و گاه شیرین، مثل هر زندگی دیگری. بخشی از خاطرات راوی، امروز رنگی از طنز به خود گرفته و بهنوعی روایتهای تاریخیِ طنزآمیز محسوب میشود، ازجمله ماجرای نوشتن کتابهای طباخی و عکاسی! به هر حال کتاب «حکایت پیر قصهگو» دفتری است برای شناختن نویسندهای که در پنجاهوچهار سالگی برای اولین بار کلاس درس را از نزدیک دید، اما خودش خواند، از کتابها و بزرگان تلمذ کرد و برای کودکان نوشت و نامش را در ردیف نویسندگان نامآشنای ادبیات کودکان به ثبت رساند.
چاپ دوم حکایت پیر قصهگو در ۲۳۰ صفحه و به قیمت ۱۲هزار تومان منتشر شده است.
عاشق کتاب و بخاری کاغذی
«عاشق کتاب و بخاری کاغذی» نامی است که بر جلد کتاب «گفتارهای مهدی آذریزدی» جا خوش کرده است. نویسنده، این یادداشتها را در سالهای ۷۴ و ۷۵ خورشیدی برای نشریهی جهان کتاب نوشته بود. عنوان گفتارها به شرح زیر است: عاشق کتاب، چه میدانم و چه نمیدانم، کتاب طباخی و شولی یزدی، کتاب و حقالتألیف، بیلزدن باغچهی کتاب، کیفیت عرضهی کتاب، کتاب تقلبی، بازار روز کتاب، مشکل کتابفروشی، بخاری کاغذی، پیش ادیب عشق.
تقریباً تمام مطالب کتاب یادشده به کتاب و تاریخ نشر ایران پس از سال ۱۳۲۴ اختصاص دارد. آذریزدی در یادداشتهایش از تجربهها، مشاهدهها و ایدههایش گفته است. زندگی برای او چیزی جز کتاب نبود.
با مطالعهی کتاب مورد اشاره در مورد اشخاص زیر نیز اطلاعاتی کسب خواهید کرد: حاجی محمد رمضانی - صاحب کتابفروشی خاور، حاجی محمدعلی علمی، علیاکبر علمی، احمد آرام، عبدالرحیم جعفری، مهدی الهی قمشهای، عبدالله مستوفی، سیمین دانشور، ذبیحالله منصوری، حسن حبیبی، علیاکبر کسمایی و...
چاپ چهارم «عاشق کتاب و بخاری کاغذی» در ۱۱۴ صفحه و به قیمت ۶۰۰۰ تومان منتشر شده است.