بگذار سکوت
خانه را روی سرش بگذارد
ببرد به جایی دور
به جایی برسیم
که نَفَس آدمی نرسیده است
و انگشتهایمان را که در هم گره بزنیم
شعری کوتاه شوند
تو با حروف سربی بنویسی پرنده
و من با دهانی که به اندازهی الفبا
دندان زرد دارد
ترا بخوانم
بعد بلند شویم
ـ دو صدای گریه از یک ماتم ـ
و هر یک به سمتی برویم
با شعری ناتمام در جیب و
پرندهای نیمهجان در مشت
رضا جمالیحاجیانی