اسلاونکا دراکولیچ نویسنده زن اهل کرواسی، متولد چهارم جولای ۱۹۴۹ میلادی، فارغالتحصیل ادبیات تطبیقی و جامعهشناسی دانشگاه زاگرب و عضو هیأت تحریریه و نویسنده مجلهها و روزنامههایی با زبانهای گوناگون از جمله نویسندگان خوشاقبالی است که علاوه بر کسب شهرت جهانی، در سه سال اخیر در ایران نیز به شهرتی نسبی رسیده است و برخی از آثار وی به فارسی برگردانده شده است. این کتابها عبارتند از: «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» (ترجمه رویا رضوانی)، «کافه اروپا» (ترجمه نازنین دیهیمی) و «بالکان اکسپرس» (ترجمه سونا انزابینژاد) (هر سه از نشر گمان)، «انگار آنجا نیستم» (ترجمه حدیث حسینی، نشر قطره) و دو ترجمه از کتاب «A Guided Tour Through the Museum of Communism» با عنوانهای «گشتی در موزه کمونیسم» (با ترجمه سما قرایی، نشر هنوز) و «راهنمای بازدید از موزه کمونیسم» (با ترجمه بابک واحدی، نشر ماهی).
دراکولیچ زندگی در سایه حکومت تکحزبی کمونیستی در یوگسلاوی سابق را تجربه کرده؛ امری که آن را ریزبینانه و انضمامی در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» به رشته تحریر درآورده است. فصل نخست آن کتاب: «قهوه را که نمیشود تنهایی خورد» زندگی و خودکشی روزنامهنگاری جوان بهنام تانیا را توصیف میکند که پس از چاپ مقالهای در روزنامه در مذمّت ملیکردن ماشینهای پینبال خصوصی، مورد غضب حزب کمونیست قرار میگیرد و از جانب همکاران سابقش نیز طرد میشود. مقاله او بهظاهر با سیاستهای نوین حکومتی در حوزه اقتصادی همخوانی داشت، اما بهقول دراکولیچ مسئله اصلی متنخوانی در حکومتهای دیکتاتوری، نه خوانش متن، که «خواندن میان سطور» است و از این منظر نوشته تانیا، حسابی سوءتفاهمبرانگیز شده بود. او سیاستهای اعلامی حکومت درباره مجازبودن سرمایهگذاریهای کوچک خصوصی را جدی گرفته بود، حالآنکه سیاستهای اعمالی همچنان بر محور تقدیس روندهای پیشین میچرخید و نتیجه چنین تفاوتی در سطوح تحلیل، استهزاء عملکرد مزورانه حکومت سوسیالیستی شده بود؛ امری که گویی نباید بیپاسخ باقی میماند و لااقل برای آنکه حساب کار دست دیگران بیاید، تنبیه را ضروری میکرد. فرایند تنبیه با بیانیه صدوپنجاه کلمهایِ پوزشخواهانه هیأت تحریریه از چاپ چنین متنی از روزنامهنگاری که از قضا، عضو حزب بود، آغاز شد و به انزوای تانیا بدون اخراج او از روزنامه انجامید و این بهزعم دراکولیچ، بدترین ضربهای بود که به نویسنده جوان وارد شد: «چهچیزی بدترین ضربه را به او زد؟ نه فقط خود کلمات، بلکه معنای آن حرکت، طرد او بهعنوان یک روزنامهنگار، یک همکار، یک آدم ...» نتیجه چنین کنشی: «نامرئیشدن ناگهانی. از آن زمان به بعد، او را به حال خودش رها کردند ـ تبدیل شد به یک ناـ دیده، ناـ مرئی، ناـ موجود، ناـ روزنامهنگار، ناـ آدم. میتوانست بنویسد و حتی حقوق ماهانهاش را هم دریافت کند، ولی یک کلمهاش هم چاپ نمیشد.»
قسمی دیگر از زندگی در سایهسار حکومت کمونیستی در مقدمه دیگر کتاب دراکولیچ: «کافه اروپا» بیان شده است؛ آنگاه که او با مرور نوشتههای خود در حد فاصل سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶، به سوالی مهم بر میخورد: «چرا در نوشتهها مدام از ضمیر «ما» استفاده کردهام»؟ پاسخ دراکولیچ به این پرسش، دردآور و نکتهبینانه است. او واکنش دلآشوبهوارش به استفاده از این ضمیر را نخست در تن خویش مییابد: «چون بیش از هر چیز برایم تداعیکننده تجربهای جسمانی است.» چگونه؟: «میتوانم بوی تنهایی را که در رژه روز اول ماه مه به تنم فشرده میشوند استشمام کنم؛ و یا در مراسم سالگرد تیتو ... بوی عقل زیربغل مردی را که در جمعیت جلوی من ایستاده ...». در مروری عمیقتر او به یاد میآورد که همراه با این «ما» بزرگ شده است؛ از کودکی در مهد کودک تا در نوجوانی در مدرسه تا در جوانی در گروههای پیشاهنگی تا در بزرگسالی در سخنرانیهای سیاستمداران: «رفقا، ما وظیفه داریم ...»
بهزعم دراکولیچ، استفاده از ضمیر اول شخص مفرد، در حکومتهای توتالیتر بهدرستی نشانی از تمایز و تفاوت تلقی میشد و این سرآغاز تردید درباره هویت شخصی بود که چنین خطایی را مرتکب شده بود و میخواست خرج خود را از جماعت مقدّس جدا کند. او در بهترین حالت، عنصری مخالفخوان و آنارشیست تلقی میشد؛ امری که شرط لازم آغازینی بود برای آنکه مخالف حکومت نیز نامیده شوی؛ اگر شرط کافی دانسته نمیشد. بنابراین «ما» و «من» در بلوک شرق، تنها دو ضمیر شخصی نبودند، بلکه نمادهایی بودند از ترس و شجاعت، تسلیم و آزادگی، فرمانبری و خودفرمانی، همرنگی با جماعت و فردیّت، توتالیتاریسم و دموکراسی.
کتاب «بالکان اکسپرس» به جنگ بالکان در آغاز دهه نود میلادی و نزاع خونین میان صربها و کرواتها میپردازد و موضوع آن، بهظاهر متفاوت است از جامعه کمونیستی و توتالیتری که اشارتهای دراکولیچ درباره آن را خواندیم، اما واقع امر آن است که در کنه روایت و نقد نویسنده از جلوههای نژادپرستانه و ضد انسانی جنگ، که گاه بیانی جهانشمول در تقبیح جنگ نیز پیدا میکند، نشانههای اعتنا و وزندهی او به رسوخ و تأثیر اخلاق و فرهنگ حاکم بر جامعه کمونیستی بر قواعد این جنگ خانمانبرانداز بهوضوح دیده میشوند و دراکولیچ نشان میدهد که چگونه شکستن پوسته ایدئولوژی کمونیستی درباره ملت یوگسلاو و تضعیف پایه اجبار و زور برسازنده سامانه آن ملتسازی تخیلی مورد نظر تیتو، به انفجار ترکشگونه نیروهای گریز از مرکزی انجامید که ناگهان حتی سابقه نسبتهای فامیلی و شهروندی و حق همسایگی و آشنایی را کمرنگ و بیاثر کردند و چنان هنگامهای را رقم زدند که انسانهای خوشبین به سرشت آدمی،گمان میبردند وجدان معذب بشریّت از دو جنگ جهانی، مانع از برپایی آن خواهد شود.
دراکولیچ اضطرار مندرج در جنگ و وضعیتهای وارونهنمای واقعی منبعث از اجبار اضطرار را بازنمایی میکند و کوس این نکته ظریف اما هولآور را در گوش خواننده به صدا در میآورد که جنگ شباهتی عجیب با نظام تفتیش عقاید رایج در جوامع توتالیتر دارد: نه از آن گریزی هست و نه میتوان نسبت به آن بیتفاوت بود. در جریان جنگ «همسایه را به گناه همسایه نمیگیرند» شوخی ابلهانهای بیش نیست. باور و پذیرش سوختن تر و خشک، سخت است، اما با سبعیّت تمام در جنگ رخ مینماید. جنگ با جریان عادی زندگی نمیخواند و از این لحاظ که وضعیتی نرمال را تداعی نمیکند و نیازمند خودسانسوری و تزویر است، مشابه زیستن در جوامع توتالیتر است.جنگ، بدون برساختن «دیگری ملعون» ممکن نیست و میدانیم که غیریتسازی، سرآغاز توتالیتاریسم است، اما نکته مهم آن است که در جنگ نیز همچون جوامع توتالیتر، شما تنها قربانی شرایط نیستید، بلکه ناگهان چشم باز میکنید و در مییابید همدست آنید: «همه ما از سر فرصتطلبی و ترس در تداومیافتن این جنگ شریک و همدستیم. زیرا ... با تظاهرکردن به اینکه اتفاقی نیفتاده و با این فکر که این مشکل ما نیست، در واقع داریم به آن «دیگری»ها خیانت میکنیم. اما آنچه متوجهش نیستیم این است که با چنین مرزبندیهایی ... خودمان را هم در معرض این خطر قرار میدهیم که در شرایطی متفاوت تبدیل به آن «دیگری» شویم.»
دراکولیچ در «کافه اروپا» و ذیل همان بحث «ما» و «من» این نکته را متذکر شده است که جنگ بالکان محصول همان «ما» است: «حاصل همان توده بیست میلیونی عظیمی که موج موج به جلو و عقب تاب میخوردند و سر آخر از پی رهبرانشان به سوی جنون همهگیر جنگ کشانده شدند.» در جامعهای که فردیّت بیمعنا بود، تفاوت و تشخّص تاب آورده نمیشد و نهادهای مدنی مستقلی وجود نداشت، به مخالفت با جنگ، برچسبی جز خیانت زده نمیشود و بنابراین گویی تنها راه عملی مخالفت با جنگ، چیزی جز ترک کشور نیست.
جنگ فردیّت انسانی با ابعاد هویتی متنوع و رنگارنگ را نادیده میگیرد و او را تختهبند مفهوم تقلیلگرایانه «ملّیت» میکند و در واقع انسان را به یک بعد فرو میکاهد، همانگونه که کمونیسم یا هر ایدئولوژی دیگری با آدمی چنین معامله نامنصفانهای میکنند. این شامل همه، حتی مخالفان جنگ نیز میشود: «اما حالا دیگر من در موقعیت انتخاب نیستم. فکر میکنم هیچکس دیگری هم نیست. درست مثل همان روزهای برادری ـ اتّحاد، حالا هم یک ایدئولوژی دیگر مردم را به یکدیگر چسبانده است: ایدئولوژی ملّیت... اتفاقی که افتاده این است که چیزی که بخشی از هویّت فرهنگی مردم بود و گرامیاش میداشتند ـ در مقام بدیلی برای کمونیسم فراگیر، ابزاری برای بقا ـ تبدیل به هویّت سیاسی آنها شده، چیزی مثل یک لباس تنگ و ناراحت... اما چارهای ندارید؛ چیز دیگری ندارید بپوشید. آدمها لزوماً داوطلبانه تسلیم این ایدئولوژی ملّت نمیشوند ـ در آن فروکشیده میشوند.»
بالکان اکسپرس ـ اسلاونکا دراکولیچ ـ ترجمه سونا انزابینژاد ـ نشر گمان ـ ۲۲۴ صفحه ـ ۱۶۵۰۰ تومان