ازجمله پربسامدترین واژگان سیاسی در دهه اخیر تاریخ سیاسی ایران، اصطلاح «پوپولیسم» است که اندکی پس از آنکه محمود احمدینژاد در مقام ریاستجمهوری ایران راهی پاستور شد، به رسانهها و تحلیلهای سیاسی راه پیدا کرد و نه تنها در دوران حکمرانی او بهمثابه تیغی تیز، سیاستهای او را توصیف کرد، بلکه پس از سال ۱۳۹۲ نیز دست از سر وی و حامیانش برنداشت و در آخرین کاربردها، در انتخابات ۱۳۹۶ علیه شعارهای کاندیدایی به کار رفت که حامیان احمدینژاد را گرد هم و گرد خود آورده بود و برخی از آنچه بر زبان جاری میکرد، یادآور همان سخنان ساده، دلفریب و عوامگرایانه احمدینژاد بود.
قصه «پوپولیسم ایرانی» اما پیچیدهتر از اینهاست. همین پیچیدگی نیز باعث شده است بسیاری از تحلیلگران علم سیاست، مشکل را نه در شخص احمدینژاد، بلکه در آن ساختار فکری و تصمیمسازی و تدبیری بدانند که برای پرسشهای دشوار پاسخهای ساده مییابد و با درکی فانتزی از مشکلات و بحرانها، نهتنها به حل آنها کمکی نمیکند، بلکه بر وخامت آنها میافزاید. در این تفسیر احمدینژاد را شاید تنها بتوان نمونه اعلای فانتزیهای مندرج رایج در نظام تصمیم و تدبیر ایرانی دانست.
دکتر علی سرزعیم دانشآموخته اقتصاد در دانشگاه میلان ایتالیا و عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی تهران، در کتاب «پوپولیسم ایرانی: تحلیل کیفیت حکمرانی محمود احمدینژاد از منظر اقتصاد سیاسی و ارتباطات سیاسی» به سراغ همان امری رفته است که برخی از آن با نام «احمدینژادیسم» یاد کردهاند؛ روندی که طی آن سیاستمداران یاد میگیرند شعارهایی جذاب و عامهپسند سر دهند، کار کارشناسی و مدیریت بوروکراتیک را به تمسخر بگیرند و برای خوشایند مردم و جذب آرای آنان، مصالح بلندمدت جامعه را قربانی منافع کوتاهمدت کنند و به تعبیری دیگر کسی را ناراضی از سرای قدرت و ثروت به بیرون حواله ندهند؛ امری که خود آن را «مردممداری» مینامند و منتقدانشان چهبسا «گداپروری».
شیفتگی جمعی پسامد چنین وفور نعمتی، در آغاز قلب و جان مردم را میرباید و آنان را در خلسهای شیرین رها میکند. پوپولیسم ایرانی برآمده از فوران دلارهای نفتی است و سیاستمداران خوشبین به تداوم روزهای نفت گران، دعوت منتقدان به صرفهجویی و سرمایهگذاریهای آتیهنگر را خساست مردانی بیاطلاع از درد و رنج آدمیان بازنمایی میکنند و آنان را به نام دشمنان خلق که دستشان از خوان تنعم کوتاه شده است، معرفی میکنند.
با این همه نظیر هر فوارهای، فوران نفت نیز فرودی دارد و هر انبساطی روزی به انقباضی خواهد رسید؛ اتفاقی که ایرانیان در نیمقرن اخیر، لااقل دوبار با شدت و حدتی متفاوت آن را تجربه کردهاند. بار نخست در نیمه دهه پنجاه خورشیدی که محمدرضا پهلوی پس از چهاربرابرشدن قیمت نفت در اوایل آن دهه، مرغی در آرزوی سیمرغ شد و ندای «تمدن بزرگ» سر داد و باری دیگر وقتی احمدینژاد در میانه دهه هشتاد خورشیدی، با چشمی خندان تصاعد قیمتها را نظاره میکرد و از «مدیریت جهانی» سخن میگفت. راهی که اول بار تجربه شد، به انقلاب ۱۳۵۷ منتهی شد و تجربه دومی نیز کم از انقلاب نداشت؛ این بار اما انقلابی در ذهن و ضمیر مردمان و چهبسا سیاستگذاران که اسیر شعار نشوند و علم اقتصاد را به سخره نگیرند و گمان مبرند که آمار و عدد و رقم به میل و خواسته سیاستمداران تغییر میکند.
همین انقلاب است که دکتر محسن رنانی در مقدمه کوتاهش بر کتاب از آن چون «انقلابی کمیک» نام میبرد. بهزعم رنانی جمهوری اسلامی را اکنون میتوان به دو دوره پیش و پس از احمدینژاد تقسیم کرد؛ اتفاقی که بیانگر اهمیت ویژه برآمدن پوپولیسم، حتی در مقایسه با اموری کلان چون جنگ و انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ است. رنانی معتقد است با «انقلاب محمودی»، جمهوری اسلامی وارد فرایندهایی بیبازگشت شد و طی آن «رویهها، فرایندها، الگوهای رفتاری و حتی در مواردی ساختارها و نهادهایی شکل گرفت که فقط با یک جراحی بزرگ درونسیستمی و دگرگونیهای بنیادین قابل توقف یا تحول است»؛ امری که نیازمند اجماع نخبگان سیاسی، نهادهای مدنی مرجع و خواص فرهنگ و اندیشه است.
نویسنده کتاب در دوازده فصل و سه پیوست میکوشد نخست پوپولیسم را در ساحتهای سیاست، مدیریت و اقتصاد در چارچوب نظریههای دولت رانتی، بیماری هلندی، اثر آزمندی و شومی منابع تبیین کند و سپس درک احمدینژاد از سیاست و نحوه ورود و صعود او در قدرت را با بررسی انتخابات شورای شهر دوم، دوره شهرداری تهران و انتخابات ریاستجمهوری ۸۴ مورد ارزیابی قرار دهد. سپس کارنامه او در دو دوره حکمرانی قوه مجریه از مناظر سیاست داخلی، سیاست خارجی، فرهنگ و اقتصاد مورد توجه میگیرد و در این زمینه از تحلیلهای رایج در جامعهشناسی سیاسی و روانشناسی سیاسی استفاده میشود. تحلیل مناظرهها و اعتراضهای ۱۳۸۸ و تبیین درسهایی که تجربه احمدینژاد برای حاکمیت، اصلاحطلبان و روشنفکران، اصولگرایان و توده مردم بر جای گذاشت و توصیف خدمات و خطاهای وی نیز از دیگر محورهای مورد توجه نویسنده است.
نگرش سرزعیم به احمدینژاد، هم شخصی است و هم فرایندی. او هم احمدینژاد را بهمثابه یک عامل کنشگر منفرد با خصوصیات ویژه مورد ارزیابی قرار میدهد و هم او را به عنوان سیاستمداری برآمده از ساختارهای کلان سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب و نمونهای از گفتمانهای رایج سیاسی تحلیل میکند. از این منظر، او هم خصایل فردی چون سرسختی و جسارت و مشورتناپذیری او را در تحلیل خود دخیل میکند و هم گفتمانهایی را برجسته میکند که همواره از آغاز انقلاب وجود داشتهاند و حول دال «بازگشت به ارزشهای انقلاب» ضمن انتقاد به رویههای مدیریتی توسعهگرا، درصدند انقلاب را از انحرافاتی چون فساد در میان حاکمان، حلقههای بسته مدیریتی، بوروکراسی ناکارآمد، شکاف میان فقیر و غنی، بیتوجهی به آرمان فلسطین، ضعف در برابر نظام سلطه و ...در امان بدارند و بر این گمان هستند که همه نشدنها نتیجه نخواستنهاست. این شکاف پس از پایان جنگ بهشکلی جدیتر مطرح شد و تا سال ۱۳۸۴ با موفقیت نسبی نیروهای توسعهگرا در مهار مخالفان آرمانگرای خود همراه بود. با برآمدن احمدینژاد که روی دیگر سکه شکست هاشمی بهعنوان یکی از دو بنیانگذار نظم پساجنگ بود، اما گفتمانی که سه دهه در حاشیه قرار داشت، به متن آمد و گفتمان اصلی سیاست و اجتماع شد.
نویسنده از قضا معتقد است برخی از انتقادات و آسیبشناسیهای احمدینژاد به سیستم تدبیر و تصمیم، موجه و بهجا بوده است، اما او را در طراحی الگوی مطلوب بدیل ناتوان میپندارد و بر آن است که او برای نمونه فرصت بینظیر اصلاح حلقههای بسته مدیریتی را به جای آنکه با شایستهسالاری و گزینش نیروهای جدید از جامعه نخبگان همراه سازد، با «انتصابهای رفاقتیِ» بیاعتنا به ساختارهای نظام کارشناسی بر باد داد.
سرزعیم در عین حال که بسیاری از سیاستهای احمدینژاد را بهدرستی نقد میکند، اما کارنامه او را یکسره سیاه ارزیابی نمیکند و برخلاف تحلیل مخالفان اصولگرای احمدینژاد که دور اول ریاستجمهوری او را مثبت و دور دوم را بهواسطه قدرتگرفتن جریان مشایی، منفی ارزیابی میکنند، بر این عقیده است که از قضا، احمدینژاد در دور دوم درکی صحیحتر از سیاست و اقتصاد پیدا کرد و برخی از تصمیمگیریهای وی را باید نوعی جبران مافات ـ هرچند دیرهنگام و کمبازده ـ ارزیابی کرد. چه بسا از همین منظر نیز رنانی وسرزعیم امیدوارند که احمدینژاد با توجه به نفوذی که در میان برخی از اقشار مردم دارد، بتواند با درکی درست از مناسبات سیاسی و مصالح جامعه ایرانی، امدادگر مسیر توسعه ایران باشد و نه تشدیدکننده عوامگرایی.
نویسنده در عین حال، خطاهای راهبردی سایر ارکان حاکمیت درعدم نقد جدی و ارزیابی بازدارنده و همراهیها و ستایشهای بیمبنای اصولگرایان را در راسخترشدن احمدینژاد بر نادیدهگرفتن قانون مهم ارزیابی میکند و در عین حال معتقد است کمرنگشدن مطالبات عدالتخواهانه اقشار فقیر جامعه در شعارهای جریان اصلاحطلبی در کنار قصور آنان در نقد شیوه مدیریت شهری احمدینژاد، بیاعتنایی روشنفکران و نخبگان فکری ایران به وظیفه آگاهیبخشی و نقد باورهای نادرست رایج و مقبول نزد عموم مردم و تصورات نادرست مردم درباره ملاکهای ارزیابی کارنامه سیاستمداران، در برآمدن او تاثیرگذار بوده است.
در همان سالهای نخست حکمرانی احمدینژاد، فاطمه رجبی کتابی در مدح و ثنای او نوشت با نام «معجزه هزاره سوم». یکی از فعالان سیاسی اصلاحطلب در نقدی کنایهآمیز بیان کرد که نام کتاب را باید «معجزه هزاره سوم و هزاره چهارم» انتخاب میکردند، زیرا بعید است در هزاره بعدی نیز سیاستمداری چون احمدینژاد در عالم ظهور کند. خوانش کتاب «پوپولیسم ایرانی» نشان میدهد هر دو دیدگاه تا حدودی خطا و البته پوپولیستی هستند، زیرا آنچه جامعه ایرانی را مستعد عوامگرایی میکند، نقص در فرایند توسعه و به بیانی دیگر توسعهنیافتگی و نتایج مترتب بر این امر است؛ بنابراین مسئله اصلی نه شخص احمدینژاد که احمدینژادیسم است: ««احمدینژاد» های آینده دیگر لزوماً حزباللهی نیستند، بلکه ممکن است کراوات بزنند و حتی مدتی را ساکن غرب بوده باشند. احمدینژادهای آینده همه کسانی هستند که برداشتهایی سادهانگارانه از مسائل و مشکلات کشور دارند و در ذهن خود راهکارهای ابداعی و مندرآوردی برای اداره کشور میپرورند. همه کسانی که تصور میکنند مشکل توسعهنیافتگی صرفاً معلول نخواستن و نبود عزم توسعه در مسئولان یا فساد حاکمان است گرفتار مشکل احمدینژادگرایی هستند و اگر به عرصه سیاست و مدیریت عمومی جامعه وارد شوند میتوانند خطری برای آینده کشور باشند.» (ص ۳۲۵) به بیانی کوتاه: احمدینژاد رفت، توسعه را دریابیم.
پوپولیسم ایرانی ـ علی سرزعیم ـ با مقدمه محسن رنانی ـ نشر کرگدن ـ ۴۰۲ صفحه ـ ۳۳۰۰۰ تومان