«عدالت» (Justice) از پربسامدترین و باستانیترین کلمات اندیشه فلسفی و فلسفه سیاسی است. به زعم حسین بشیریه «مفهوم عدالت اساسیترین مفهوم در فلسفه اخلاق (عدالت در رفتار فردی)، حقوق (عدالت در حوزه قضاوت و داوری اقتدارآمیز) و سیاست (عدالت در توزیع قدرت و امتیازات اجتماعی و اقتصادی) است ... با این حال مبحث عدالت صرفاً نظری نیست بلکه اساساً معطوف به عمل است و میتوان گفت که از این حیث موضوع اصلی آن تصمیمگیری برای تعیین ملاکی است که بر طبق آن اعمال آدمیان در سطوح و حوزههای گوناگون در رابطه با یکدیگر مورد داوری قرار گیرد.» (بشیریه ۱۳۸۶: ۹۷ و۹۹)
با این همه، تردیدی نیست که بسیاری از متفکران با این نظر اندرو هیوود موافقند که «عدالت» مفهومی «اساساً مورد مجادله» است و اگرچه متفکران سیاسی «جامعه خوب» را «جامعه عادلانه» تصور کردهاند، اما گاه «در زبان روزمره، عدالت چنان با بیدقتی به کاربرده میشود که معنای «انصاف»، «درستی» یا بهسادگی، چیزی را که «از لحاظ اخلاقی درست» باشد یافته است.» البته عدالت مفهومی اخلاقی و هنجاری دارد (هر چیز عادلانه از لحاظ اخلاقی، خیر محسوب میشود) اما حتماً با «اخلاق» تفاوت دارد. عدالت «بر نوع خاصی از قضاوت اخلاقی، بهویژه بر نوع مرتبط به توزیع و تخصیص پاداشها و مجازاتها دلالت میکند. خلاصه، عدالت مربوط است به اینکه به هرشخصی آنچه را که «حقش است» بدهند. اما تعییناینکه «حق» کسی چیست، بسیار دشوارتر است.» (هیوود ۱۳۸۸: ۲۵۹)
اگر توافقی عینی بر سر مفهوم عدالت وجود نداشته باشد ـ که وجود هم ندارد ـ و اگر آنچه هست، مجموعهای از مفاهیم رقیب است که هر یک مدعی فهمی دقیقتر و متقاعدکنندهتر از چیستی و چگونگی امر عادلانه هستند، طبیعی است که مکاتب فکری گوناگون نظرات و دیدگاههای متفاوتی درباره این مفهوم عرضه بدارند و سنخشناسی نظریههای عدالت به یکی از مهمترین دلمشغولیهای محققان علوم انسانی بدل شود؛ بهخصوص اهمیت این امر خود را هنگامی آشکار میکند که فضیلتهای راستین فلسفه سیاسی یعنی «آزادی» و «برابری» در منازعه سیاستمداران، شکل و شمایلی متفاوت به خود میگیرند و گاه میتوان چون دوران جنگ سرد، صفآرایی دو اردوگاه «آزادیخواهان» لیبرال و «عدالتجویان» کمونیست را بهوضوح به تماشا نشست. در عالم نظر، چهبسا این دو ارزش با وجود تفاوتهای قابل فهم، در سایه فضیلتی بنیادینتر به نام «عدالت» تفسیر شوند و محدودیتهایی بر سر هر کدام، با نام نامیِ عدالت، توجیه شود، اما در عالم عمل، چه بسیارند سیاستمدارانی که عدالت را مترادف با برابری مینامند و به نام این دو ارزش بر آزادی قید و بند مینهند و آن را تهدید و تحدید میکنند. برای نمونه، شاید در عالم نظرورزی، متفکری عدالت را «احقاق حقوق حقه آدمی» بداند و آزادی و برابری، هر دو را در زمره این حقوق قرار دهد، اما غوغای سیاستورزی مجال چندانی به چنین تدقیقهای خلاقانهای ندهد و فراموش کند که مهمترین مسئله در موضوع عدالت، نه برابرساختن امتیازات و روابط که قابل دفاع ساختن روابط و امتیازات نابرابر در جامعه است.
در سنخشناسی نظریههای عدالت آثار فراوانی به رشته تحریر درآمده است. من در ادامه به دو تقسیمبندی برای نمونه اشاره میکنم تا نشان دهم بحث ژرفا و پیچیدگی و گستردگی فراوانی دارد و نمیتوان بهسادگی آن را خلاصه کرد.
۱ـ حسین بشیریه در مقاله «فلسفه عدالت» پس از مروری بر آرای فلاسفه یونان باستان چون سوفسطائیان (هیچ اصول عدالت همواره معتبری وجود ندارد) و رواقیان (برابری اساسی همه آدمیان بهمثابه شرط اولیه اجرای عدالت) معتقد است گرایش غالب در اندیشه یونانی متأثر از افلاطون و ارسطو، فهم عدالت بهمثابه «تعادل» است. در دوران مدرن اما دو گرایش اصلی متفاوت ظهور میکنند که عبارتند از:
الف ـ عدالت بهمثابه قرارداد تأمین منافع متقابل که فیلسوفانی چون هابز و هیوم از آن دفاع میکردند و طبق آن، عدالت محدودیتی است که افراد ذینفع خردمند بر خود روا میدارند تا همکاری دیگران را جلب کنند. نظریه رابرت نوزیک از متأخرترین تقریرهای این نظریه است که مخالفتی جدی با الگوهای عدالت توزیعی و مخدوششدن حق مالکیت دارد.
ب ـ عدالت بهمنزله بیطرفی که کانت مبدع آن بود و طبق آن عدالت، بیطرفی بر اساس نادیدهگرفتن منافع افراد درگیر و نگریستن به امور از منظر ناظری ایدهآل که نفع خود را لحاظ نمیکند، دانسته میشود. در اینجا انگیزه عمل عادلانه، تأمین نفع متقابل و امیال اقتصادی نیست، بلکه تمایل به عمل بر اساس اصولی عقلانی ـ اخلاقی و مورد توافق خردمندان است. نظریه جان رالز: «عدالت بهمثابه انصاف» نمونهای از تلاشهای نظری در قرن بیستم برای فهمی کانتی از عدالت است.
۲ـ مقاله جیمز کانو (James Konow) با عنوان «منصفانهترین کدام است؟ تحلیلی اثباتی از نظریات» که نظریات عدالت را با محور قرار دادن چهار مفهوم یا الگوی کلی دستهبندی میکند. این چهار الگو عبارتند از: «نیاز» (need)، «کارآمدی» (efficiency)، «مسئولیت فردی» (Individual responsibility) و «زمینه» (context).
نظریات ناظر به نیاز، بر لزوم بهروزی انسانها و برابریشان در رفع نیازهای اولیه تأکید میکنند و اندیشمندانی چون جان رالز و مکاتبی چون مساواتطلبان و مارکسیستها در زمره آنها هستند.
نظریات ناظر به کارآمدی همان ادعاهای نتیجهگرایانه جرمی بنتام به عنوان پدر فکری همه فایدهگرایان را پی میگیرند: بیشترکردن سود برای بیشترین افراد ممکن.
نظریات ناظر به مسئولیت فردی به دیدگاههایی اختیارگرایانی چون نوزیک و فون هایک اشاره دارد که رویهمرفته نگاهی بدبینانه به مقوله عدالت و عدالت اجتماعی دارند و معتقدند باید آن را با اعتنا به نظم خودجوش زندگی بشری حل و فصل کرد و هر نوع مداخله دولتی در این زمینه، نه بیفایده که مضر است.
نظریات ناظر به زمینه، اما معتقدند عدالت نسخه جهانشمول قابل تجویزی ندارد، بلکه آن را باید در بستر و با توجه به قوانین و قواعد زمینه مورد نظر فهم کرد. مایکل والزر و یون الستر از این جملهاند.
کتاب «لیبرالیسم و مسئله عدالت» که مجموعه یازده مقاله درباره نسبت نگرههای لیبرالی با عدالت است و به همت محمد ملاعباسی گردآوری و راهی بازار کتاب شده است، تقسیمبندی جیمز کانو را مبنا قرار داده است و بر این اساس مقالاتی از اندیشمندان فلسفه سیاسی معتقد به نظریات ناظر به مسئولیت فردی (رابرت نوزیک و فریدریش فون هایک)، نظریات ناظر به نیاز (جان رالز)، نظریات ناظر به کارآمدی (آمارتیا سِن، مارتا نوسباوم و سوزان مولر اوکین) و نظریات ناظر به زمینه (مایکل والزر، السدیر مکاینتایر و یون الستر) را به مخاطبان عرضه میکند؛ ضمن آنکه دو مقاله از جرالد کوهن و جان رومر که با رویکرد «مارکسیسم تحلیلی» با مسئله عدالت روبهرو شدهاند، در پایان کتاب آمده است.
از منظر همخوانی متون با نظریه چهاربعدی کانو، اگرچه انتخاب این مقالات کاستیهای نظریه کانو را نیز در پی دارد و هر نقد درستی بر نظریه کانو، نقطه ضعف این کتاب نیز میتواند محسوب شود، اما در مجموع، ترجمههای روان مترجمان از متنهای درخشان و بسیار مهم برخی از مهمترین فلاسفه سیاسی قرن بیستم، ارزش خواندن را دارد، زیرا ذهن مخاطب را نسبت به تفاوتهای جدی و معنادار میان مکاتب فکری مختلف نسبت به مقوله عدالت تحریک و روشن میکند و راه را به روی مطالعات تخصصیتر و گستردهتر آتی میگشاید و این نکته مهم را آشکار میسازد که سخنگفتن از عدالت بهنحوی که مخاطب را به این فرض سوق دهد که گویی نظریه و نگرشی غالب درباره عدالت، مقبولیتی عام میان محققان دارد، چندان عادلانه نیست و در ضمن نباید از یاد بردکه عدالت، آن متاعی که بهسهولت و با ظاهری آسانپسند در گفتارهای روزمره و در لابهلای سخن سیاستمداران پوپولیست تکرار میشود، نیست، بلکه بهراستی مقولهای است که شاید بهترین توصیف برای آن چنین باشد: سهل و ممتنع.
منابع:
بشیریه، حسین. ۱۳۸۶. عقل در سیاست: سیوپنج گفتار در فلسفه، جامعهشناسی و توسعه سیاسی. نشر نگاه معاصر
هیوود، اندرو. ۱۳۸۸. مقدمه نظریه سیاسی. ترجمه عبدالرحمن عالم. نشر قومس
لیبرالیسم و مسئله عدالت ـ گردآوری محمد ملاعباسی ـ نشر ترجمان علوم انسانی ـ ۳۶۸ صفحه ـ ۲۱۰۰۰ تومان