اعتماد ـ محمدمهدی اردبیلی: یکی از پرسشهای مرسوم که اساتید فلسفه یا نویسندگان با آن مواجه میشوند این است که فلسفه را از کجا آغاز کنیم؟ اول چه کتابی را بخوانیم و با کدام سیر مطالعاتی؟ عمدتا دو نوع جواب به این پرسشها وجود دارد. پیشنهاد برخی از اساتید، شروع مطالعه فلسفه از کتب سادهتر و جذابتر (مانند دنیای سوفی، لذات فلسفه، تسلی بخشیهای فلسفی و...) است. اما گروه دیگری از اساتید فلسفه نیز هستند که مساله اصلی را نه سادگی یا جذابیت اولیه، بلکه آشنایی با سیر تاریخی شکلگیری فلسفه میدانند. به زعم این دسته مطالعه فلسفه را حتما باید از یونان شروع کرد و پس از آن در یک روند تاریخی، مسیر کلیشهای دروس و کتب تاریخ فلسفه را تا فلسفههای معاصر طی کرد. یادداشت زیر میکوشد تا به اختصار هر دو رویکرد فوق در قبال مطالعه کتب فلسفی را به چالش بکشد و نشان دهد که فلسفه را باید در جایی غیر از این دو جستوجو کرد. اما پیش از آن لازم است این پرسش را مورد توجه قرار دهیم که اصلا چرا باید فلسفه خواند؟
چرا فلسفه میخوانیم؟
پاسخ دادن به پرسش فوق بیشک در این مجال مختصر (و حتی شاید در مجالهای بسیار مفصلتر نیز) نمیگنجد. اما در اینجا خواهم کوشید تا به نحو سلبی دست کم، دو انگیزه از مطالعه فلسفه را مورد انتقاد قرار دهیم.
الف) تفنن: یکی از بزرگترین آفات فلسفهخوانی که البته به جامعه ما نیز محدود نمیشود، مطالعه فلسفه برای سرگرمی و تفنن است. افراد میکوشند تا در کنار تفریحهای دیگر روزانهشان نوعی تفریح فرهنگی یعنی مطالعه را نیز ترتیب دهند و چه مطالعهای لذتبخشتر از خواندن کتابهای لذتبخش و سرگرمکننده فلسفی که از پرستیژ فرهنگی و روشنفکرانه هم برخوردارند.
ب) ارتقای دانش: یکی دیگر از انگیزههای مطالعه متون فلسفی، بالاتر بردن سواد و دانش فرد است. هدف اصلی این کتابخوانان دانستن همهچیز و آشنایی با کل مباحث فلسفی، همچون یک لغتنامه است. از این حیث، شاخص فرد نه لذتبخش بودن این یا آن نکته خاص، بلکه بیشتر حجم و میزان اطلاعات داده شده در یک کتاب یا مقاله است.
لازم به ذکر است که دو انگیزه فوقالذکر (تفنن و ارتقای دانش)، تقریبا متناظر با دو راهحل مورد اشاره در ابتدای بحث (مطالعه کتب ساده و لذتبخش و مطالعه مکانیکی تاریخ فلسفه) هستند. رفتن به سراغ فلسفه با انگیزه تفنن، باعث میشود تا فرد بدون درگیری با خود فلسفه، اندکی در این شاخه یا آن بحث پیش رفته، حظی ببرد، یکی دو کتاب بخواند (یا دستکم تورق کند)، جملات یا اصطلاحاتی یاد بگیرد، خسته شود و سپس سراغ موضوعی دیگر برود. از همه خطرناکتر اما دچار شدن به پدیده رایج «توهم فهم» است. فرد با خواندن یکی دو عبارت یا حتی کتاب درباره یک موضوع چنان دچار خوداندیشمندپنداری میشود که میتواند ساعتها و چه بسا سالها راجع به آن داد سخن بدهد.
از سوی دیگر میل به خواندن تاریخ فلسفه به صورت داستانوار، نتیجهای جز انباشتن ذهن فرد از داستانها، مفاهیم و جملات فلسفی ندارد. نمونه اعلای این رویکرد را میتوان در دانشگاهها یافت که عمدتا میکوشند تا با فلسفه همانگونه برخورد کنند که مثلا با زمینشناسی و جغرافیا. دانشجویان در طول چند سال بناست تا کل تاریخ فلسفه را خوانده و امتحان دهند و در این میان نیز قویترین حافظهها پیروزترند. نتیجه آن نیز حجم عظیم خروجی رشتههای فلسفی است که عمدتا پس از فارغالتحصیلی، یا به کلی فلسفه را کنار میگذارند یا با توجه به بازار کار محدود این رشته، خودشان بدل به اساتید فلسفه میشوند و این چرخه ادامه مییابد.
پروبلماتیک
ارسطو در ابتدای کتاب متافیزیک میگوید هدف اصلی آدمیان از روی آوردن به فلسفه، حیرت است. انسان در مواجهه با جهلش نسبت به جهان و به ویژه مسائل کلی، کلان و فراتجربی (مانند خدا، روح، اختیار و غیره) به فلسفه متوسل شده و کوشیده است تا بر حیرتش فایق آید. در نتیجه، بنیان فلسفه، داشتن مساله یا پروبلماتیک است. فرد باید یک مساله یا پرسش اصلی داشته باشد تا برای پاسخ گفتن به آن به وادی فلسفه گام بگذارد و حتی چه بسا در همان لحظهای که پرسش برایش مطرح میشود، از پیش در وادی فلسفه قرار گرفته است. در نتیجه انگیزه راستین تمایل به فلسفه نه تفنن و نه حتی باسوادتر شدن، بلکه داشتن مساله یا درد است. در اینجا مسائل حلناشده نقش زخمهای یک ذهن را ایفا میکند که فرد برای حل یا ترمیمشان به سراغ فلسفه میرود.
حال میتوان به پرسش اصلیمان که «فلسفه را باید از کجا آغاز کرد؟»، چنین پاسخ گفت که فلسفه باید از زخمها و مسائل آغاز شود. پس برای مطالعه فلسفه، باید یکراست سراغ فیلسوفی رفت که به این زخم پرداخته و سپس به صورت پیشنگرانه و برای فهم موضوعات و مفاهیم به عقب بازگشت و باز هم به عقب و باز هم به عقب. در یک کلام، خود همین فرآیند «به عقب بازگشتن»، فلسفه است. فلسفه را باید از «کمر»، از میانه آن، آغاز کرد. روشن است فردی که مساله ندارد، فردی که زخم ندارد همان بهتر که وقت خود را در وادی فلسفه تلف نکند و چه برای لذت بردن و چه برای باسوادتر شدن به سراغ کارها و حوزههایی رود که هم لذیذترند و هم مفیدتر.
در اینجا حیرت، زخم و مساله نشان از یک حقیقت دارند و البته به مشتاقان فلسفه باید این خبر ناامیدکننده را نیز داد که فلسفه نهایتا هیچ زخمی را ترمیم نمیکند، هیچ مسالهای را حل نمیکند و هیچ حیرتی را از بین نمیبرد. فلسفه مسائل را تعمیق میکند، بر زخمها نمک میپاشد و بر حیرت ما میافزاید. پس اگر درد و مرضی ندارید به سراغش نیایید و اگر دردمندید فلسفه را از همان جا آغاز کنید که از دردتان سخن میگوید.