ایران: امروز ۸۰ ساله میشود،
استاد ادبیات و مولوی پژوهی که سالهای بی شماری از زندگیاش را صرف مطالعه و
شناخت مولانا، شاعر شهیر قرن هفتم کرده. با این حال با جدیت هرچه تمام تأکید دارد
شناخت مولانا و مثنویاش کار هرکسی نیست. از توفیق سبحانی میگوییم، مردی که فهرستنویسی
نسخ خطی۲۲
کتابخانه شهرهای مختلف ترکیه را انجام داده و علاقه مندیاش به مولانا را در نتیجه
معلمان و استادانی میداند که سالهای دبیرستان و دانشگاهش با آنان سپری شده و از این
بابت خودش را خوش اقبال میداند. ازعبدالله واعظ و منوچهر مرتضوی و محمدجعفر محجوب
گرفته تا امیرحسین آریانپور و پرویزناتل خانلری. حتی وقتی برای تحصیل در مقطع
دکتری چند سالی ساکن ترکیه میشود، آنجا هم فرصتی برای هم صحبتی و شاگردی مولوی
شناسان مطرحی چون «تحسین یازیجی» و «عبدالباقی گولپینارلی» مییابد. با اینکه بخش
عمدهای از زندگیاش صرف تحقیق و پژوهش در اشعار این شاعر و عارف مطرح شده هنوز هم
تأکید دارد هر بار که به سراغ مثنوی و دیوان کبیر میرود به نکات تازهای برمیخورد؛
آنقدر که دلش میخواهد باقی عمرش را هم صرف مولانا کند، البته نه اینکه خواهان
مطالعه اثر دیگری نباشد، بلکه میگوید آنقدر گرفتار و شیفته مثنوی شده که دیگر زمانی
برای مطالعه آثار سایر نویسندگان و شاعران نمییابد. سالها در مدارس و دانشگاههای
کشورمان تدریس کرده، حتی با جمعی از همکارانش بانی راهاندازی دانشکده ادبیات
دانشگاه گیلان شده و حدود ۱۰ سالی هم
آنجا مانده و مدیریت گروه ادبیات آن را برعهده گرفته، علاوه بر آن سابقه تدریس در دانشگاههای
هند و تحقیق در نسخ خطی آنها هم در کارنامه کاری این استاد دانشگاه بازنشسته درج
شده، علاوه بر این صاحب تألیفات و تصحیحهای مختلفی هم هست که از جمله آنها میتوان
به «تصحیح مجالس سبعه(هفت خطابه) مثنوی»، «ترجمه زندگی نامه مولاناجلال الدین»، «ملامتیه و ملامتیان» و مولویه
بعد از مولانا و همچنین تألیفاتی همچون «فهرست کتب خطی فارسی دانشگاه دهلی» و «فهرست تجارت السلف هند و شاه نخجوانی»
اشاره کرد. او از کج فهمیهایی که برخی درباره مولانا و شمس دارند هم دلگیر است و
میگوید آنان که چنین مباحثی را طرح میکنند مولانا را به کیش خود میپندارند و
حتی تأکید دارد که این دو نه تنها در روزگار خود، بلکه در زمان حاضر هم بدخواهانی
دارند و بخش اعظمی از این برخوردها و تفکرات را ناشی از ناتوانی آنان در شناخت این
دو شاعر و عارف نامی میداند. بهبهانه زادروزش بهگفتوگویی با او نشستیم که
مشروح آن را میخوانید.
سالهاست در حوزه ادبیات مشغول فعالیت هستید، ردپای این علاقهمندی به
خانوادهتان بازمیگردد؟
علاقهمندیام به ادبیات به سالها قبل، به دوران مدرسه بازمیگردد.
خیلی خوششانس بودهام چرا که فرصت حضور در محضر بزرگانی همچون عبدالله واعظ،
مثنوی پژوه بسیار حاذق و همین طور عبدالامیر سلیم آن هم در دوران دبیرستان نصیبم
شد. هر دو
این افراد از چهرههای شناخته شده ادبیات تبریز بودند، بیش از سه سال شاگرد زبان
عربی زندهیاد سلیم در دبیرستان لقمان بودم تا اینکه او برای تحصیلات تکمیلی
بورسیه انگلستان شد و رفت. با اینکه تسلط بسیاری به زبان و ادبیات عرب داشت اما
مقطع دکترا را در رشته زبانهای باستانی به پایان رساند، جالب است که در هر دو
شاخه هم فردی سرآمد بود.
و شما هم در آن سالها کارشناسی ادبیات در دانشگاه تبریز را به پایان
رساندید؟
بله، از استادان بنام دوران کارشناسیام در دانشگاه تبریز میتوانم به
زندهیاد منوچهر مرتضوی اشاره کنم که بیاغراق هنوز هم از چهرههای شاخص حافظپژوهی
کشورمان به شمار میآید. وقتی کارشناسی ارشد رشته دبیری دانشگاه تهران پذیرفته شدم
زندهیاد سلیم هم به ایران بازگشت، بنابراین هرازچندی فرصتی برای همصحبتی با او
که تسلط بسیاری به سرودههای حافظ داشت نصیبم میشد. عظمت دانستههای معلمان و
استادانی که سرکلاسهایشان حضور پیدا میکردم آنقدر بر روح و روانم اثر گذاشت که
از همان دوران مدرسه تا همین حالا ادبیات بخش مهمی از زندگیام شده است. نمیدانم
تبریز آن دوران چه ویژگی خاصی داشت که میزبانی چنین افرادی را برعهده داشت، در آن
دوران گویی که به جای آسمان تبریز، زمین آن بود که بواسطه وجود چنین استادانی ستارهباران
شده بود.
از سالهای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هم بگویید، بویژه که دانشگاه
تهران آن سالها میزبان حضور استادان بنامی همچون زندهیادان خانلری و آریانپور
بوده!
در دانشگاه تهران هم شرایط بههمین منوال بود و من افتخار شاگردی
بزرگانی همچون محمدجعفر محجوب را داشتم، او افزون بر استادی بنام در حوزه ادبیات،
مترجم مجربی نیز بود، آنچنان که هنوز هم میتوان مدعی شد که ترجمههایش از آثاری
چون «سپید دندان»جک لندن یا «خاطرات خانه ارواح» داستایوسکی، از نمونههای بسیار
خوب به شمار میآید. او در حوزه تصحیح هم آثار ارزشمندی همچون «امیر ارسلان»، «طرائق الحقایق» و» دیوان قاآنی شیرازی» را در اختیار علاقهمندان قرار
داد، حیف که او را زود از دست دادیم. زندهیاد خانلری هم یکی دیگر از استادان
دوران دانشجوییام بود، البته علاوه بر او از آموزههای استادان دیگری همچون
سیدجعفرشهیدی یا امیرحسین آریانپور که دوستی نزدیکی با عبدالله انوار و مهدی محقق
هم داشت بهرهمند شدم. این سه نفر میان اهالی ادبیات به سه تفنگدار مشهور بودند،
با استاد انوار بواسطه زندهیاد آریانپور آشنا شدم، ماجرای این آشنایی هم به
اوایل دهه چهل بازمیگردد. درآن سالها کتابفروشی کوچکی در خیابان استالین که حالا به میرزاکوچک
خان جنگلی مشهور شده دایر بود که اغلب کتابهایش از روسیه میرسید و مملو از کتابهای
ارزان دست دوم بود. این کتابفروشی محل رفت و آمد بسیاری از کتابدوستان بود، من هم
اغلب میرفتم تا ببینم قادر به خرید کتاب تازهای هستم یا نه که در یکی از این رفت
و آمدها با زندهیاد آریانپور روبهرو شدم. دیدم آریانپور دست مردی را گرفته و
به زور بیرون میکشد.از شاگردانش بودم، من را شناخت و ایستادیم به سلام و احوالی
که با اشتیاق انوار را نشان داد و گفت:«این عزیزترین دوست من است.» و من از آن
زمان استاد انوار را شناختم و آنقدر به نامش حساس شدم که هرجا مطلبی از او میدیدم
میخواندم، چون شک نداشتم که زندهیاد آریانپور بیجهت کسی را تا این اندازه رفیق
و یار خود معرفی نمیکند. البته خود آریانپور هم مرد بینظیری بود، هم در حوزه
ادبیات و هم در ارتباط با جامعه شناسی. آن روزگار به همراه استاد خانلری مجله سخن
را منتشر میکردند، با اینکه سالها از آن روزگار گذشته اما اگر تمام نشریات ادبی
فعلی را کنار هم بگذارید تنها جای یک شماره نشریه سخن را نمیگیرد. آریانپور جهانبینی
گستردهای داشت، هم به ترجمه روانشناسی و هم جامعهشناسی و همچنین ادبیات تسلط
داشت. با استاد خانلری هم درسهایی خواندم، هرچند که او بواسطه قبول وزیری فرهنگ و
مدیریت بنیاد فرهنگ ایران فرصت چندانی برای تدریس نداشت. ضیاءالدین سجادی هم یکی
دیگر از استادن کلاسهای آن دوران دانشگاه تهران بود، رئیس دانشگاه تهران، عبدالله
شیبانی هم مرد فوقالعادهای بود، شاید باورتان نشود اما من تمام آن چهارـ پنج سال
یک کت و شلوار بیشتر بر تن او ندیدم، تنها دغدغهاش کمک به ارتقای علمی کشور بود.
انگار که عبدالله نامها همگی مردان عجیبی هستند؛ آن از انوار، آن هم از واعظ و
این هم که شیبانی! حتی در بحث همکاران هم خوششانس بودم که از آن جمله میتوانم به
حسن انوری اشاره کنم. طی دورهای که در دانشگاه پیام نور، مدیرگروه ادبیات شدم از
برخی استادان همچون دکتر انوری، زندهیاد حسن احمدی گیوی، علی اصغر حلبی، سیروس
شمیسا، زندهیاد عباس ماهیار و... برای تألیف کتابهای ادبیات دانشکده ادبیات پیام
نور دعوت کردم.
چرا برای مقطع دکترا ترکیه را انتخاب کردید؟
سفرم در ابتدا تفریحی بود تا اینکه به پیشنهاد برخی دوستان به تحصیل
در رشته عربی-فارسی دانشگاه استانبول مشغول شدم. همین بنایی شد برای آشناییام با
عبدالباقی، هر چند به طور مستقیم استاد من نبود. پروفسور «تحسین یازیجی» هم محقق و
استاد مطرح ترکیه بود که تصحیح انتقادی «مناقب العارفین» افلاکی را میتوان یکی از
کارهای بسیار ارزشمند او دانست که مقدمهای ترکی بر آن نوشته بود. یازیجی
از من خواست که مقدمه اثر را به فارسی بازگردانم، قول دادم این کار را انجام بدهم
اما شرایط فراهم نمیشد تا اینکه به شهر«بورسا» ترکیه رفتم و به فهرستنگاری نسخ
خطی چند کتابخانه کوچکی که آنجا واقع شده بود مشغول شدم. «مناقب العارفین» هم
همراهم بود، شبها که به هتل بازمیگشتم کاری نداشتم، بنابراین ترجمهاش را آغاز
کردم، این کتاب ابتدا در آنکارا و کمی بعد هم درایران منتشر شد.
فهرستنگاری برخی کتابخانههای ترکیه هم حاصل همین سفر بود؟
فهرستنگاری حدود 30 هزار جلد نسخه خطی را طی مدت اقامتم در شهرهای
مختلف ترکیه انجام دادم که از جمله آنها میتوانم به شهرهای استانبول، قونیه و
اسپارتا اشاره کنم که به گمانم تعداد آنها به بیست و دو کتابخانه برسد. فهرست نسخ خطی
فارسی دانشگاه استانبول هم یکی دیگر از اقدامات آن سالهایم بود که یک هزار و 516
کتاب را شامل میشد. البته در برخی منابع نوشتهاند که من فهرستنگاری نسخ خطی همه
کتابخانههای ترکیه را انجام دادهام که این ادعای صحیحی نیست، اغلب اینها
کتابخانههای بسیار کوچکی بودند که من به سراغشان رفتم. یکی از کتابخانههای جالبی
که فهرستنگاری آن را انجام دادم، کتابخانه شهر«مانیسا» بود که در دوران عثمانی
تبعیدگاه شاهزادگان بوده، عثمانیها اهمیت بسیاری برای کتاب و کتابخانه قائل بودهاند،
آنچنان که وقتی سراغ کتابخانه سلیمانیه بروید با مجتمع بزرگی روبهرو میشوید که
داخل آن ۱۳۳
کتابخانه جای گرفته است. علاوه بر این «نهاد چتین» هم یکی دیگر از محققان و
استادان بنام ترکیه بود که افتخار شاگردیاش را داشتم.
شما مدتی هم به تدریس فارسی در دانشگاه دهلی مشغول بودهاید، در آنجا
هم فرصتی برای مطالعه و فهرستنگاری نسخ خطی فارسی پیدا کردید؟ بویژه که زبان رسمی
هند زمانی فارسی بوده و طبیعیست که گنجینه ارزشمندی از نسخ خطی فارسی در اختیار
داشته باشد.
بله، سی ماه در هندوستان به تدریس دانشجویان علاقهمند مشغول شدم و
آنجا هم به نسخ خطی چند کتابخانه از جمله کتابخانه گاندی دسترسی داشتم.
با توجه به تجربه زندگی در کشورهای ترکیه و هندوستان اطلاعی از اینکه
چه تعداد از نسخ خطی فارسی خارج از ایران نگهداری میشود دارید؟
در ارتباط با نسخ خطی فارسی، نهتنها ترکیه و هندوستان بلکه انگلستان
و روسیه هم از اهمیت بسیاری برخوردار هستند. هندوستان مملو از نسخ خطی ارزشمند
فارسی ست منتهی هوای آن آنقدر شرجیست که امکان حفظ نسخ خطی فراهم نیست و اغلب این
آثار در معرض نابودی با رطوبت و حمله انواع و اقسام حشرات قرار دارند.مسئولان
فرهنگی هندوستان اهمیت چندانی برای نسخ خطی فارسی قائل نیستند، هرچند اگر میخواستند
هم به لحاظ مالی حفظ این نسخ برایشان ممکن نبود. در هندوستان به لطف چند تن از
دوستان به نسخ خطی با ارزشی دسترسی داشتم. کار جالبی که آنجا برای فهرستنگاری نسخ
خطی انجام شد این بود که بهجای شمردن تعداد صفحات به روش عادی، تصمیم گرفتم آنها
را متر کنم و از این طریق تعداد صفحات را درمیآوردم. با این روش، کار سرعت بیشتری
پیدا کرد و هزار کتاب فهرستنگاری شد، گویا هنوز هم فهرستنگاری نسخ را به همان
روش انجام میدهند.
علاقهمندیتان به مولوی به سالهای زندگیتان در ترکیه بازمیگردد؟
بواسطه آشنایی با عبدالباقی که مؤلف و مصحح بیش از یکصد عنوان کتاب
است شیفته مولانا شدم. تحت تأثیر او به مولانا علاقهمند شدم و به مرور دست به
تصحیح آثار این شاعر و عارف نامی زدم تا در نهایت احساس کردم وقت آن شده که به سراغ
مثنوی بروم.به گمانم هر کسی که علاقهمند به شناخت مولاناست باید مثنوی را برای
مرحله آخر بگذارد و ابتدا از سایر آثارش آغاز کند.
با زندهیاد زرینکوب هم آشنایی داشتید، گویا کار روی مثنوی را با مشورت
او انجام دادید!
بله، معمولاً هر دوشنبه خانهاش میرفتم، اخلاق بخصوصی داشت. خودش
مشخص میکرد که میهمانش کجا بنشیند. البته این کار را از سر سختگیری انجام نمیداد
بهخاطر مشکلی بود که در شنواییاش بهوجود آمده بود. برای این کار نه تنها با
زرینکوب، بلکه با مرتضوی و شفیعی کدکنی مشورت کردم که هر سه استاد من را به انجام
این کار تشویق کردند. البته مینوی هم تأثیر زیادی در علاقهمندیام به مولانا
داشت، تمام این افراد در گرفتار شدنم به مثنوی و دیگر آثار مولانا تأثیر بسیاری
داشتند.
چه ویژگی خاصی در مثنوی و دیگر آثار او یافتهاید که شیفتهتان کرده؟
مثنوی مملو از مسائلیست که به گمانم در عقل آدمی نمیگنجد! مثنوی
ارتجالی سروده شده، مشهور است که مولانا دور ستونی میگشته، مثنوی را میسروده و
دیگران آن را مینوشتهاند. در این شعر که به احتمال بسیار خطاب به شمس است مولانا
گفته: «ز من چون روی تو ز من رود هم/ برم چون بیایی، مرا هم بیاری» به عمق این بیت
که توجه کنید متعجب میشوید که چطور چنین چیزی به فکرش رسیده! مولانا به گونهای از مراعاتالنظیر در اشعارش استفاده کرده که
باورکردنی نیست و شاید حتی خودش هم به آن توجهی نداشته. به قول استاد همایی که میگوید:
«اگر قرار باشد یک سونامی تمام آثار مکتوب جهان را از میان ببرد و مثنوی تنها اثر
نجات یافته باشد، همین یک کتاب قادربه پاسخگویی به تمام نیازهای انسانی خواهد بود.»
چرا مولانا و آثارش برخوردار از چنین خصیصهایست؟
برای پاسخ به این سؤال به نقلقولی درباره استاد فروزانفر اشاره میکنم،
به اومیگویند که مولانا در بند کلمات نبوده! و او پاسخ میدهد که بله اما تمام
الفاظ در بند مولانا هستند. فروزانفر هم مرد عجیبی بود، در خاطرم هست یک بار در
خیابان مفتح قدم میزدم که از دور چشمم به او افتاد.رفتم برای سلام و احوالپرسی و
در آخر اجازه گرفتم در یکی از کلاسهایش شرکت کنم؛ اجازه نداد ولی من آنقدر شیفتهاش
بودم که یک روز چند ساعت تمام پشت پنجره کلاس او نشستم و به صحبتهایش درباره
مولوی گوش دادم.
مولانا چه آموزهای برای انسان امروز دارد؟
این سؤالیست که مخاطبان آثار مولانا خودشان باید به آن دست پیدا
کنند، مولانا در قرن هفتم میزیسته اما انگار که زمینی نبوده و از کهکشان به ما
نگاه میکرده. جالب است که گرفتاریهای بشر دیروز و امروز را بخوبی میشناخته و آنها
را در اشعارش که بخشی از آنها تحت تأثیر آشناییاش با شمس بوده آورده است. شما به
کشورهای دیگر همچون امریکا نگاه کنید، مولانا آنقدر محبوب است که حتی خوانندهای
به شهرت مدونا شعری از او انتخاب کرده و میخواند. اما ایکاش با سابقهای که ما
از این خواننده امریکایی سراغ داریم چنین کاری نمیکرد و باعث ترویج بیشتر تصور
غلطی که برخی از روابط شمس و مولانا دارند، نمیشد. اگر نیکلسون، عبدالباقی
گولپینارلی، فروزانفر یا استاد شفیعی نبودند سال ۲۰۰۷ به اسم مولانا ثبت نمیشد، چراکه مولانا
بدخواهان زیادی داشته و دارد. خود من با این دو گوشم شنیدهام که عدهای معتقدند
اگر مثنوی را همچون پارچهای بفشارید از آن کفر میچکد. متأسفانه برخی فکر میکنند
کتاب نوشتن کار سادهایست، اینکه صبح شنبه کمی زودتر بیدار شوند و پنجشنبه هم
دیرتر بخوابند میتوانند کتابی نظیر مثنوی را خلق کنند! انسان دشمن آن چیزیست که
نمیداند! درباره مثنوی هم چنین است، چون برخی هنوز موفق به درک آن نشدهاند و دست
به انکارش میزنند. درک اشعار مثنوی هم کار هر کسی نیست، مگر ما چند نفر مشابه
زرینکوب داشته یا داریم که اینچنین سر نی را از مثنوی بیرون بکشد. استاد موحد هم
با معرفی شمس اقدامی بینظیر در معرفی بیشتر مولانا انجام داد، در ارتباط با استاد
موحد به جرأت میتوان گفت که او شمس را به اندازه خود واقعیاش میشناسد.
گفتهاید تا به حال مولانا را در خواب ندیدهاید اما شک ندارید که
استاد موحد شمس را در بیداری میبیند!
بله این را گفتهام چون میدانم که او به شناخت بسیار خوبی از شمس دست
پیدا کرده، در ارتباط با شمس ما تنها به مقالات شمس و مثنوی مولانا برای شناخت او
دسترسی داریم. در چنین شرایطی استاد موحد کاری کرده که ما قادر به شناخت شمس شویم.
البته از نظر ویژگیهای اخلاقی هم گمان میکنم که قدری به یکدیگر شباهت دارند، شمس
مردی کمحوصله و عصبانی بوده، استاد موحد هم خیلی جدیست، وقتی که عصبانی شود دیگر
کسی جلودارش نیست. سالها قبل به فکر تصحیح مجدد مقالات شمس افتادم اما بعد از
مدتی فهمیدم که این کار من نیست، آن را کنار گذاشتم و البته بهتر است بگویم کتاب
من را کنار گذاشت و متوجه شدم که مرد کارکشتهای باید آن را انجام بدهد. اگر کار
استاد موحد نبود ما چنین شناختی از او به دست نمیآوردیم، نیکلسون هم شمس را معرفی
کرد، اما او را مردی بیسواد و بداخلاق نشان داد.این در حالیست که یک فرد بیسواد
قادر نیست چنین تحولی در مولانا ایجاد کرده و به اصطلاح او را بکسل کند.
وحتی برخی معتقدند که شمس مسئولیتی الهی داشته تا برود و مولانا را
دگرگون کند!
بله، شمس اگر مرد بیسوادی بود که کیمیا، دختر مولانا آنچنان شیفتهاش
نمیشد! آن طور
که میگویند کیمیا شیفته شمس میشود، شمس هم پیشنهاد این ازدواج را به مولانا میدهد
و او هم استقبال میکند. هر چند که عمر این زندگی چندان طولانی نبوده و تنها یک
سال ادامه پیدا میکند چراکه کیمیا در بستر بیماری افتاده و جانش را از دست میدهد.
ماجرای زندگی این دو را سعیده قدس به شکل رمانی با عنوان «کیمیاخاتون» منتشر کرده
است. با او صحبت هم کردهام، قلم خوبی دارد که تحت تأثیر زرینکوب است، اما شناخت
درستی از شمس و مقالات او ندارد وگرنه چنین تصویر اغراق شدهای از او ارائه نمیکرد،
این خانم به مطالعه بیشتری در ارتباط با شمس و مولانا نیاز دارد!
مولانای بدون شمس چقدر متفاوت از مولانایی میشد که ما امروز میشناسیم؟
این دو را باهم میتوان به چلچراغی تشبیه کرد که اگر هر کدام از آنان
نبودند هرگز روشن نمیشد. اگر بخواهید هر یک از این دو را بشناسید باید به دقت آثارشان
را بخوانید.
چرا شمس، مولانا را در نهایت رها کرد و رفت؟
چون میدانست که مولانا آنقدر که باید پخته شده و اگر قدری بیشتر
بماند نتیجه برعکس میدهد. از سویی کیمیا هم مرده بود و شمس میدانست که رفتن او
بهتر از ماندنش است. او رسالتی که در ارتباط با مولانا برعهده داشت را به سرانجام
رسانده بود.
کج فهمیهایی که میان غربیها در ارتباط با رابطه شمس و مولانا شنیده
میشود ناشی از ترجمههای نادرست است؟
نه، به گمانم افرادی که چنین تصوری دارند شمس و مولانا را به دید خود
نگاه میکنند، به قول زندهیاد علی دشتی، کافر همه را به کیش خود پندارد. این دو یکدیگر
را سال ۶۴۲ دیدهاند،
مولانا آن زمان ۳۸ساله
بوده و شمس که متولد ۵۸۵ بوده ۵۷سال سن
داشته! اصلاً با درنظر گرفتن این اختلاف سنی میتوان چنین اتهاماتی را در ارتباط
با روابط آنان تصور کرد؟ متأسفانه رمانهایی که بر اساس رابطه این دو نوشته شدهاند
اغلب دچار اشتباهات بسیاری هستند، حتی کتاب خانم الیف شافاک«ملت عشق» هم سرشار از
اشتباه است و دست کمی از «کیمیاخاتون» ندارد. روابطی که در کیمیاخاتون به تصویر کشیده شده گاهی آنقدر
سخیف است که درشأن مولانا و شمس نیست. البته اورهان پاموک هم کتابی را با همین پیشزمینه
نوشته که آن هم با واقعیت فاصله دارد.
دربحث مقایسه فعالیت مولاناشناسان ایرانی و ترکیهای، کدام را موفقتر
میدانید؟
هرچند که نمیتوان منکر اقدامات مولاناشناسان ترکیهای شد با این حال
معتقدم که ایرانیها در این زمینه جلوتر رفتهاند. صحبت درباره مولوی شوخیبردار نیست،
در گرامیداشتی که اواخر دهه ۳۰ برای مولانا برپا شده بود، از فروزانفر برای سخنرانی درباره مولانا
دعوت میکنند. او حاضر نمیشود درباره مولانا هیچ پرسشی را پاسخ بدهد اما میگوید
شما هر سؤالی از بدو اسلام تا قرن هفتم داشته باشید پاسخ میگویم! او پیشقدم پاسخ
به هر سؤالی دراین مقطع زمانی قابل توجه میشود اما میگوید از مولانا حرف نمیزنم!
این نشان میدهد که مولانا از چه جایگاهی نزد آنان که او را شناختهاند برخوردار است.
عبدالباقی هم در ترکیه از مولویپژوهانی بود که زحمت بسیاری در این رابطه کشید،
منتهی او در ترکیه دیده برجهان بست و فروزانفر هم در ایران.شاید جایگاه فروزانفر
از جهاتی بالاتر از عبدالباقی باشد اما او هم کارهای بسیار ارزشمندی در ارتباط با
مولانا و آثارش انجام داده است.
پیشتر گفته بودید هرچقدر که از عمرتان مانده باشد آن را تنها به
خواندن آثار مولانا اختصاص میدهید و تمایلی به مطالعه کتابهای دیگر ندارید!
نه منظورم این نبوده که تمایلی به خواندن کتاب دیگری جز آثار مولانا
ندارم، بحثم این بوده که مولاناست که رهایم نمیکند و تمام زمانم را میرباید. شاید
باورتان نشود اما هر مرتبهای که به سراغ مثنوی میروم با نکته و یافته تازهای
روبهرو میشوم. نه تنها من، همه آنهایی که به طور جدی سراغ مولانا و مثنوی رفتهاند
همین را میگویند. مثنوی دیوانی نیست که بتوان به زور آن را درک کرد، هر چند که
معتقدم آنقدر هم اشعارش سخت فهم نیست چراکه مردم امروز بسیار آگاهتر از آدمهایی
هستند که مولانا در آن روزگار با آنها طرف بوده است. مولانا آن زمان مثنوی را به
زبانی گفته که آنها بفهمند، اما دیوان کبیر را تنها برای خودیها گفته است. آنچنان
که برخی معتقدند دیوان کبیر هم در مواردی شأن نزول دارد و من در عجبم که چرا
مولانا این اشعار را سروده؟ اگر خواهان جداسازی موضوعی اشعار مثنوی باشید، گاهی یک
بیت یا حتی یک مصراع را میتوان از مصرع قبل جداکرد.
درآخر بگویید هماکنون مشغول چه کاری هستید؟
مشغول نوشتن مقدمهای بر دیوان کبیر مولانا هستم، یکی-دو کتاب آماده
چاپ هم دارم اما متأسفانه شرایط صنعت نشر آنقدر بد شده که نمیدانم کی منتشر شوند.