لیندا زگزبسکی، فیلسوف و معرفتشناس صاحبنام آمریکایی است که در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه یوسیالای دکترای فلسفه گرفت. وی مدتی رئیس انجمن فیلسوفان کاتولیک و رئیس جامعهی فیلسوفان مسیحی بوده است. از جمله آثار او میتوان به دو راههی دشوار آزادی و علم پیشین، فضایل ذهن، معرفتشناسی فضیلت، فضیلت عقلی، چشماندازهایی از اخلاق و معرفتشناسی، نظریهی انگیزش الهی، فلسفهی دین درآمدی تاریخی، دربارهی معرفتشناسی و ذهنیت مطلق اشاره کرد. وی در موضوعات گوناگونی چون فلسفهی دین، معرفتشناسی، اخلاق فضیلت و مسائل مربوط به تقدیر و جبرباوری صاحب نظر است. کتاب فضایل ذهن او یکی از آثار ارزشمند فلسفی است که در سال ۱۳۹۶ به فارسی برگردانده شد. این اثر چه از حیث مباحثی که نویسنده مطرح کرده و چه از حیث ترجمهی فارسی، مورد توجه صاحبنظران و مخاطبان قرار گرفت و در سالجاری برگزیدهی جایزهی کتاب سال شد. متن انگلیسی فضایل ذهن، نخستین بار در سال ۱۹۹۶ منتشر شد. پیش از انتشار این اثر، «معرفتشناسی فضیلت» از طریق نوشتههای برخی معرفتشناسان برجستهی معاصر، از جمله ارنست سوسا، به جامعهی فلسفی معرفی شده بود. با این حال انتشار این اثر نقطهی عطفی در تاریخ نه چندان بلند این نگرش معرفتشناختی شمرده میشود. به رغم گذر دو دهه از انتشار متن انگلیسی این کتاب، مطالب آن همچنان بدیع، چشمگیر و خلاقانه به نظر میآید و ذهن و حیات شناختیِ خواننده را به سوی آراستگی به فضیلتهای فکری و گسترش افق معرفتی فرامیخواند. نویسندهی کتاب لیندا زگزبسکی در یادداشتی بر ترجمهی فارسی مینویسد که امیدوارم انتشار این کتاب به زبان فارسی بر انگیزهی متفکران ایرانی برای بررسی فضیلتهای اخلاقی و فکری بیفزاید و به تبادل اندیشههای فیلسوفان آمریکایی و ایرانی در باب اخلاق فضیلت و معرفتشناسی فضیلت بینجامد. فرصتی فراهم شد تا با حضور دکتر امیرحسین خداپرست، مترجم کتاب، دکتر بابک عباسی و دکتر حسین شیخرضایی به ویژگیهای این اثر پرداخته شود که حاصل آن در اختیار شماست.
****
محمدخانی: جناب دکتر خداپرست، ابتدا تبریک میگویم برای انتخاب کتاب «فضایل ذهن» به عنوان کتاب سال در حوزهی ترجمهی آثار فلسفی هم برای کتاب خوبی که انتخاب کردید و هم برای ترجمهی روان و روشن و ارزشمندی که انجام دادید. چگونه با این اثر لیندا زگزبسکی آشنا شدید و علاقه پیدا کردید برای ترجمهی آن به فارسی؟
خداپرست: سپاسگزارم. پیش از انتخاب موضوع رسالهی دکترایم ایدهی ارزیابی اخلاقی از باورها و شیوههای اکتساب آنها را در ذهن میپروراندم، به گونهای که این ارزیابی با فلسفهی اخلاق پیوند وثیقی داشته باشد. وظیفهی معرفتی ما در برابر باورها و شیوهی اکتساب آنها برای دههها در معرفتشناسی بحثی مطرح بوده است. اما آنچه من در ذهن داشتم این بود که از منظر اخلاقی چه رهیافتی را برای کسب معرفت و شیوههای کسب باور میتوان در نظر گرفت. به طور خاص به این موضوع علاقهمند بودم که در مورد باورهای دینی، آیا اخذ هرگونه باور یا شیوهی باورآوردنی از نظر اخلاقی روا هست یا نه. همان موقع بود که از طریق آثار افرادی چون استاد مصطفی ملکیان و دکتر ابوالقاسم فنایی با معرفتشناسی فضیلت آشنا شدم و احساس کردم این معرفتشناسی فضیلت است که میتواند در این زمینه به من کمک کند. به یاد دارم وقتی با کتاب فضایل ذهن آشنا شدم، در اولین تجربهی خواندن احساس میکردم این دقیقاً همان چیزی است که میخواستم.
محمدخانی: چند سالی است که معرفتشناسی در میان اهل فرهنگ و اندیشه مورد توجه قرار گرفته است و دربارهی انواع معرفتشناسی بحث و گفتوگو میشود. از جمله معرفتشناسی اجتماعی و معرفتشناسی فضیلت. قبل از اینکه به فضایل ذهن بپردازیم، کمی دربارهی معرفتشناسی فضیلت، مبانی آن و رویکردهای متفاوتش بگویید و اینکه در زبان فارسی تاکنون در این حوزه به چه مباحثی بیشتر پرداخته شده است.
خداپرست: معرفتشناسی فضیلت رویکردی خاص در معرفتشناسی است که در اواخر دههی نود و ابتدای هزارهی جدید شکل گرفت. در ابتدا مطرحکنندگان این رویکرد چندان به مسائل اخلاقی مربوط به معرفت توجهی نداشتند. آنان اصطلاح فضیلت فکری را با توجه به ریشهی واژهی آن در یونان باستان انتخاب کردند و سعی کردند نشان دهند که تواناییها و قابلیتهای خوب وابسته به فاعل میتوانند در قالب ادراکهای درست، تواناییهای استدلالی مناسب، اخذ باورها از مراجع معرفتی مطمئن دستیابی فاعل معرفت را به باورهای صادق بیشتر تسهیل کند. کسی که اولین بار این شیوهی نگاه را به معرفتشناسی معرفی کردار داشت سوسا بود. او معرفتشناسی فضیلت و اصطلاح فضیلت فکری را بدون توجه به دلالتهای اخلاقی مفهوم فضیلت مطرح کرد. ایدهی سوسا این بود که معرفتشناسی فضیلت میتواند به خروج ما از بعضی چالشهای معرفتشناختیِ ظاهراً لاینحل میان انسجامگراها و مبناگراها و میان درونگراها و برونگراها کمک کند. با مطرح شدن این دیدگاه در ابتدای دههی نود، کمکم عدهی بیشتری به آن توجه کردند. به طور خاص، فیلسوفانی چون لورین کُد، جیمز مونت مارکت و زگزبسکی مفهوم فضیلت فکری را با دلالتهای اخلاقی آن مطرح کردند. در روایتهای بعضی، فضیلتهای فکری دیگر صرفاً در ادراکهای مناسب یا استدلالورزی به شیوههای درست منحصر نمیشد. مطابق این روایتها، فضیلت فکری با دلالتهای اخلاقی واضح خود بر فرایندهایی ذهنی مانند شجاعت فکری داشتن، گشودگی ذهنی داشتن، از نظر فکری فروتن بودن و از نظر فکری مستقل و خودآیین بودن اطلاق میشود. تفاوت کار زگزبسکی در این بود که به طور خاص این دیدگاهها و دلالتهای اخلاقی را با نظریهی فضیلت در فلسفهی اخلاق در تناظر قرار داد؛ یعنی گفت ما در معرفتشناسی دیدگاههایی داشتیم که با وظیفهگرایی اخلاقی و پیامدگرایی اخلاقی متناظر بودند، ولی هیچوقت دیدگاهی در معرفتشناسی شکل نگرفته است که به نظریهی اخلاق فضیلت توجه داشته باشد. میدانیم که بر اساس اخلاق فضیلت، ما در درجهی نخست با اعمال و افعال افراد کاری نداریم، بلکه مهمتر از آن به منش آنها توجه داریم، چون این منش فاعل است که نشان میدهد او به طور پیوسته متمایل به انجام افعال درست هست یا نه. زگزبسکی و برخی دیگر از معرفتشناسان فضیلت متناظر این رویکرد را وارد معرفتشناسی کردند: به جای تمرکز بر موجه بودن یا نبودن، مطابق وظیفه بودن یا نبودن و تضمینشده بودن یا نبودن باورها به چگونگی کسب این باورها توجه کنیم. در اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا استفاده از شیوههای رسیدن به باور به گونهای است که ما را به باورهای صادق بیشتری برساند یا نه. زگزبسکی نتیجه میگیرد که فضیلتهای فکری، یعنی گشودگی ذهنی، شجاعت فکری و مانند اینها، خصلتهایی هستند که کمک میکنند به باورهای صادق بیشتری برسیم و از باورهای کاذب بپرهیزیم. به عبارت دیگر، فاعل معرفت فضیلتمند زندگی فکری بهتر و غنیتری دارد.
محمدخانی: ویلیام آلستن دربارهی کتاب فضایل ذهن زگزبسکی اشاره میکند که این کتاب تحولی بسیار تاثیرگذار در آن دسته از نظریههای معرفتشناختی پدید آورده است که نظریهی اخلاق فضیلتمحور را الگو قرار میدهند و تاکید میکند که اخیرا معرفتشناسیهای فضیلتبنیاد متعددی عرضه شده است اما هیچیک از آنها از حیث بسط نظاممند، گستره و قوت با اثر زگزبسکی قابل مقایسه نیست. زگزبسکی در مجموعه آثارش چه نکتههای نوینی برای جامعهی فلسفی و مخاطبان دارد؟ کجا تدریس میکند؟
خداپرست: در اوکلاهاما درس میدهد. به نظرم، نخستین اثری که از زگزبسکی منتشر شدکتابی با عنوان ایمان عقلانی: پاسخهای کاتولیک به معرفتشناسی اصلاحشده بود که سرویراستاری مجموعهمقالات آن را بر عهده داشت. در این کتاب، پاسخهایی از جانب متفکران کاتولیک به معرفتشناسیِ اصلاحشده گردآمده بود. پس از آن کتابی دربارهی علم پیشین الهی و اختیار انسان نوشت و نظریهای دربارهی این مسئله مطرح کرد. کتاب فضایل ذهن برای اولین بار در سال ۱۹۹۶ منتشر شد. بعد از انتشار این کتاب، جریان شکلگرفته در معرفتشناسی فضیلت تحولی پیدا کرد. عدهی قابلتوجهی، که بیشتر آنها شاگرد و نیز منتقد زگزبسکی بودند، ایدهی معرفتشناسی فضیلت منطبق با اخلاق فضیلت را پیش بردند و به طور خاص به خود فضیلتها و رذیلتهای فکری توجه کردند. حتی کسانی گامی پیشتر گذاشتند و گفتند اصلاً باید معرفتشناسی سنتی و مسائل آن را کنار بگذاریم و بهجای پرداختن به تعریف معرفت و ساختار توجیه و معمای گتیه و مباحثی از این دست، معرفتشناسی را به سمت معرفتشناسی اجتماعی متمایل سازیم. یعنی باید به روند شکلگیری اجتماعی فرایندهای معرفتی توجه کنیم و به تأثیر عوامل اجتماعی بر شیوههای اکتساب باور بپردازیم. زگزبسکی خودش این بحث را چندان پی نگرفته، ولی تأثیرش در معرفتشناسی فضیلت و تحول آن کاملاً مشخص است.
کتاب دیگری که زگزبسکی در معرفتشناسی نوشته کتابی است در سیاست که کاوه بهبهانی آن را به فارسی ترجمه کرده است. اگر به این کتاب نگاهی بیندازید، بهخوبی میبینید که سبک و سیاقش با متون درسی معرفتشناسی متفاوت است و اندیشهی فضیلتگرایی اخلاقیـ معرفتی در آن هم نمود دارد. بعد از آن، زگزبسکی کتاب دیگری با عنوان نظریهی انگیزش الهینوشت که در واقع، تلاشی برای پیوند دادن میان فلسفهی اخلاق و الهیات مسیحی است. عنوان این کتاب، یعنی «نظریهی انگیزش الهی»، تأکیدی است بر تمایز آن از نظریهی سنتیای در فلسفهی اخلاق که با عنوان «نظریهی امر الهی» شناخته میشود. زگزبسکی در کتاب دیگرش با عنوانمرجعیت معرفتیکوشید نشان دهد که استناد به مرجعیتهای معرفتی میتواند از نظر معرفتی مجاز و بلکه وظیفهی افراد باشد. آخرین کتاب زگزبسکی اخلاق الگوگرایانه است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و ترجمهی آن را نشر کرگدن بهزودی منتشر میکند. او در این کتاب بسیار خواندنی میکوشد از سطح دو اثر قبلی یک گام جلوتر بگذارد، به این معنا که اگر تا اینجا میکوشید اخلاق را بر مفهوم فضیلت استوار کند، در این کتاب بیان میکند که بنیاد نظریهی اخلاق بر مفهوم نیست، بلکه بر شخص فضیلتمند است. این شخص فضیلتمند، که الگویی اخلاقی است، میتواند حکیمی فرزانه مانند کنفوسیوس باشد یا شخصی دارای ویژگیهای متمایز اخلاقی مانند ژان وانیه یا شخصی همچون لئوپولد سوشا که از یک جیببر به انسانی اهل شفقت بدل شد.
شیخ رضایی: آقای دکتر عباسی در نقش دبیر مجموعه و ویراستار اثر در این کار نقش داشتهاند. از اینرو، فکر میکنم خوب است قدری دربارهی فرایند ترجمه، ارتباط مترجم و ویراستار، کلیدواژههای کتاب صحبت کنند. مثلاً در مورد گزینههای انتخابی دیگر برای برگردان یا چرایی ترجیح معادلهای فعلی.
بابک عباسی: :یکی از مجموعههایی که در نشر کرگدن طراحی کرده بودیم مجموعهی «معرفتشناسی معاصر» بود. از طرفی خبر داشتم که دکتر خداپرست ترجمهی فضایل ذهن را در دست دارد و چون به واسطهی داوری رسالهی دکتری ایشان با دقت و جدیت کار او آشنا بودم، پیشنهاد کردم این کتاب را در مجموعهی معرفتشناسی معاصر بیاوریم.
پس از اتمام کار ترجمه، کار ویرایش را شروع کردم. قرارمان بر این بود که متناسب با اهمیت کتاب، با دقت بسیار بالایی روی متن کار کنیم. از اینرو، بنا را بر این گذاشتیم که سطربهسطر ترجمه را با متن اصلی مقابله کنم. هر چه در کار پیشتر میرفتم هم به اهمیت کتاب بیشتر پی میبردم هم متوجه میشدم که مترجم چقدر زحمت کشیده و چه همتی کرده است برای برگرداندن این متن غنی و دقیق. زبانی که مترجم برای ترجمه انتخاب کرده بود زبان سنجیده، موقر و نسبتاً فاخری بود. از این جهت سلیقههایمان و زبان معیار فلسفی ما به هم نزدیک بود.
کار کردن روی این ترجمه برای من خیلی آموزنده بود گذشته از انس و رابطهی نزدیک داشتن با یک اثر کلاسیک و به نظر من درخشان در حوزهی معرفتشناسی، چیزهای جالبی هم دربارهی مسائل ترجمه یاد گرفتم. یکی از ویژگیهای ترجمهی خوب یا مترجم خوب، چیزی است که آقای خرمشاهی نامش را «مخاطبآگاهی» گذاشته است. یعنی اینکه مترجم باید خودش را بهجای مخاطب بگذارد و متن را از چشم و از منظر مخاطب و خوانندهی ترجمه بخواند. چیزی که در خلال ویرایش این کار بر من آشکار شد پدیدهای بود که اسم جمعوجوری برایش سراغ ندارم اما مضمونش این است که گاهی تماس بیواسطهی مترجم با متن باعث میشود جملات ترجمهشده به صورت مستقل از متن اصلی وافی به مقصود نباشد. یعنی اگر شما ابتدا جمله اصلی را بخوانید و بعد ترجمه را بخوانید متوجه معنای جمله میشوید اما اگر فقط ترجمه را بخوانید شاید دقت جملهی اصلی را درنیابید. به بیان دیگر، چون مترجم با متن اصلی تماس بیواسطه دارد و متن برای او حضور دارد، آنچه را ترجمه میکند در پرتوِ آن حضور میخواند و گاهی نارسایی ترجمه را درنمییابد. این در حالی است که معنا برای مخاطب کتاب از پیش حاضر نیست و تنها معبر او برای فهم همین ترجمه است. این چیزی است که فقط ویراستار میتواند کشفش کند. چون مترجم غرق در متن مبدأ است. موارد اصلاحی در این کتاب بیشتر از این جنس بودند و گاه مفصلاً با هم گفتگو میکردیم که بهترین و رساترین شکل بیان یک جمله کدام است.
یک دشواری دیگر، هم برای مترجم هم برای ویراستار، دشواری برگرداندن اصطلاحات تخصصی و معادلگزینی بود. دانش اپیستمولوژی در میان ما دانش جدیدی است و هنوز معادلهای جاافتادهی کافی برای اصطلاحات این علم نداریم. یک نمونهی خیلی جالبش اصطلاح کلیدی این کتاب یعنی Intellectual Virtues بود. مسئله این بود که این اصطلاح را باید «فضایل عقلانی» ترجمه کرد یا «فضایل عقلی» یا «فضایل فکری». معادلگزینی برای این اصطلاح برای ماهها دستور کار گفتگوهای من و امیرحسین بود. هر کدام از گزینهها معایب و مزایایی داشت و بالاخره کفهی «فضایل فکری»چربید و به یک صلحی رسیدیم!
اما خوب است چند جمله هم دربارهی محتوای کتاب آن طور که برای خود من جلوه داشت بگویم. دشواری کار ویرایش کتاب رامحتوای پربصیرت و معرفتبخش آن خواستنی و دلنشین میکرد. به نظرم مخاطب در هر صفحهای از این کتاب چیز تازه و جالبی میآموزد.
محمدخانی: در این محورها بیشتر صحبت کنید. اتفاقاً میخواستم بپرسم برای شما در نقش ویراستار، به جز ترجمه چه نکاتی در این کتاب نوآوری و جذابیت داشت که برای خواننده هم میتواند آموزنده باشد؟ به تعبیری این کتاب در محتوا، شکل ارائه یا تحلیل نویسنده، آموزندهی چه نکاتی است؟
عباسی: این در واقع به رویکرد این کتاب و رویکرد معرفتشناسی فضیلت برمیگردد. ما با اخلاق فضیلت در ایران آشنا بودیم و این خیلی بیسابقه نیست. کمابیش بیست سالی هست که دانشگاهیان و پژوهشگران ما با معرفتشناسی به معنی اپیستمولوژی آشنا شدهاند و در این حوزه درس داده میشود و کتاب نوشته میشود. چیزی که جایش خالی بود و ما در مجموعهی معرفتشناسی کرگدن کوشیدیم آن جای خالی را پر کنیم، رویکردهای جدید در معرفتشناسی بود که یکی از آنها همین معرفتشناسی فضیلت است. به نظرم این کتاب برای کسی که به معرفتشناسی علاقهمند است و با مباحث انسجامگرایی، مبناگرایی، تعریف معرفت، مشکل گتیه، درونگرایی، برونگرایی و مسائل معرفتشناسی آشنا است، دو کار میتواند بکند، یکی اینکه رویکرد جدیدی را معرفی میکند و افقهای جدیدی را باز میکند که نفس آشنایی با آن برای خواننده بسیار مهم و مغتنم است. دوم اینکه حتی یک جاهایی میتواند مشکلاتی را که دیدگاههای دیگر معرفتشناسی دچار آنهایند، حل کند و بنبستهایی را که در آنها گیر افتادهاند باز کند وراه خروجی برای در آمدن از آنها نشان دهد. به طور اخص، نگاه به معرفت بهمنزلهی فعالیتی که فضایل اخلاقی در آن نقش دارد و میتواند راهگشا باشد و ما را به صدق برساند، به نظرم بسیار مفیداست. افزون بر این، «فضایل ذهن» از این جهت جالب است که مؤلف مدام به آثار ادبی از ادبیات جهان ارجاع میدهد. زگزبسکی با این کار نشان میدهد که چه طور میشود مباحث معرفتشناسی را به زندگی و به ادبیات ربط داد و از دل رمانها شواهدی برای پیش بردن مباحث معرفتشناسی درآورد.
محمدخانی: نویسنده بیشتر به کدامیک از نویسندگان رمان و ادبیات توجه دارد؟ بیشتر به کلاسیکها گرایش دارد یا معاصران؟
عباسی: در این مورد فکر کنم امیرحسین حضور ذهن بیشتری داشته باشد...
خداپرست: مثلاً زگزبسکی چیزی حدود سه صفحه از کتاب زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی، نوشتهی لارنس استرن، نقل میکند تا بحث افراط و وسواس را در کسب معرفت بیان کند. در اثر استرن، عمو توبی برای شکل دادن به خاطراتش از جنگ و بیان آنها برای مهمانانش، اینقدر پیش میرود که به بیان تاکتیکهای جنگی، مختصات هندسی و انحنای مسیر پرتاب توپ میرسد. او،در نهایت،بر اثر عوارض ناشی از نشستن و تحقیق همراه با وسواس روی همین جزئیات، با عفونت جراحتی که در جنگ برداشته بود میمیرد. در اینجا زگزبسکی با این نقلقول میخواهد بگوید فضیلتهای فکری حد وسطی میان افراط و تفریطاند. وسواس فکری نوعی افراط در معرفتجویی است، نه معرفت بهتر داشتن یا فضیلتمندتر بودن. من در مواردی که از رمانها نقلقول شده است عموماً از ترجمههای فارسی موجود، با مختصر تغییری، استفادهکردم. مثلاً در این مورد از ترجمهی فارسی دکتر ابراهیم یونسی استفاده کردهام. البته زگزبسکی به فیلمها هم ارجاع میدهد. مثلاً در بیان تأثیر احساسات و عواطف بر باورها به سبک کار اولیور استون در فیلم«JFK» اشاره میکند که فیلمی مرتبط با قتل کندی است.
شیخ رضایی: ساختار اصلی این کتاب استعاری است. دقیقتر اینکه در اینجا استفاده از استعارهی مفهومی صورت گرفته است. بدین معنا که حوزهای که میشناسیم مدل و الگویی برای حوزهای قرار گرفته که نمیشناسیم. در این استعاره، نویسنده میکوشد دانش ما در یک حوزه را به حوزهی دیگری منتقل کند و وجود شباهت میان این دو حوزه را نشان دهد.
این یکی از پربارترین روشهایی است که بشر در علم، در ریاضیات و فلسفه، برای توسعه دادن دانش خودش دارد. در این روش حوزهی کمتر شناختهشده از جهاتی شبیه به حوزهی بیشتر شناختهشده است. بنابراین،ادعا بر این است که من تمام آنچه را میدانم به این حوزهی دیگر میآورم و در آرایش جدیدی معرفی میکنم. کارهای استعاری عموماً زمین باروریاند. به این معنا که وقتی گفته میشود «الف» شبیه «ب» است، در پی آن محققان بسیاری میتوانند این شباهتها را دقیق و جزئیتر کنند. پس زگزبسکی بنیانگذاری است که استعاره و تمثیل او میتواند گسترش یابد.
اما این روش، از جهتی میتواند نقطه ضعف هم داشته باشد. نقد بر این کار میتواند با دست گذاشتن بر اختلافهای دو حوزه صورت گیرد. شما با بیان شباهت حوزهی «الف» به «ب» مقدار زیادی دانش میآورید، اما حوزهی «ب» هم برای خودش مقتضیاتی خاص دارد و شاید نظریهپردازی جدید طلب کند.
گذشته از این ملاحظهی روشی، چند نکته در این کتاب مهم است. یکی اینکه بحثی معرفتشناسی بر مبنای اثری دست اول از یک فیلسوف مطرح میشود. کتابهای معرفتشناسی، چنانکه گفته شد، بیشتر درسیاند. اما این کتاب وضعیتی متفاوت دارد. به نظر من این اثر برای دانشجوی ارشد و دکتری از این حیث متمایز است که گزارشی از آنچه این و آن میگویند نیست، بلکه خودش نظریه دارد. به این معنا این کتاب کلاسیک مدرن است. نکتهی دیگری که در مقدمهی فارسی زگزبسکی نیز به آن اشاره شده و آقای خداپرست هم در آن حوزه کار کرده، نتایج و الزامات این نظریه در تعلیم و تربیت است. مدارسی کوشیدهاند از الگوی فضیلتمحور استفاده کنند و تعلیم و تربیت را بر مبنای آن جلو ببرند. جزئیات برنامه و کار آنها میتواند مورد بحث قرار گیرد، اما این به نظر من بسیار مهم است. یعنی چنانکه کتاب با اشاره به زندگی واقعی، تجربهی زیستهی افراد و ادبیات روح دارد، محصول آن نیز میتواند برای تربیت شهروند فضیلتمحور بهکار گرفته شود. این برای خود من بسیار جالب است که چگونه یک نظریهی فلسفی نسبتاً محض و پیچیده میتواند به عمل وصل شود.
از نقطهضعفهای این کتاب، میتوانم به این اشاره کنم که فضایلی در این کتاب برشمرده شدهاند که گفته شده در قوامبخشیدن به معرفت مهماند و معرفت با فاعلی شناخته میشود که آن فاعل متصف به این خلقوخو ومنش باشد. سؤال این است که ملاک این انتخاب چیست؟ چرا مجموعهای از فضایل را مرتبط با معرفت میدانیم و مجموعهای دیگر را نه؟ چرا گشودگی فکری یا فروتنی فضیلتی مربوط به معرفت است؟ شاید یکی بگوید به این دلیل که چون با نگاه به گذشته درمییابیم آنچه افراد دارای گشودگی فکری یا فروتنی به آن رسیدهاند، معرفت است. آنگاه این سؤال همچنان برای ما مطرح میشود که ملاک ما برای تشخیص معرفت بودن آنها چیست؟ یعنی آیا یک نظریهی فضیلتمدار در معرفتشناسی میتواند به کل خودش را از تعریف معرفت جدا کند؟ این شاید در حوزهی اخلاق به این پررنگی مطرح نباشد. در حوزهی اخلاق شهودهای اخلاقیای داریم که میان ابنای بشر مشترکاند و کاری که شخص فضیلتمند اخلاقی میکند، منطبق بر این شهودها است. ولی شهود در حوزهی معرفت کمرنگتر است. یعنی شهود روشنی از اینکه چه چیزی معرفت است نداریم. بهخصوص چون علم مدام معرفت ما را از بیخوبن خراب میکند و شاخصهای معرفتمان را برمیاندازد. در نتیجه،این سؤال مطرح است که در اینجا چه چیزی نفش شهود اخلاقی را بازی میکند؟ چرا این فضایل انتخاب میشوند و فضایل دیگر کنار گذاشته شدند؟ آیا این انتخاب لزوماً نتیجهی بررسیای تاریخی است یا مفهومی؟ این یکی از مواردی است که به نظر من بیشتر میتوان روی آن کار کرد.
مورد دیگر اینکه رویکرد زگزبسکی در اینجا بسیار فردگرایانه است. تصور او این است که اگر فرد متصف به این فضایل باشد معرفت بهدست میآید. ولی یکجاهایی عنصرهای جمعی یا نوعی معرفتشناسی اجتماعی لازم است. شما لزوماً نمیتوانید بگویید هر جا معرفت تولید میشود، تکتک افراد متصف به آن صفاتاند. اتفاقاً ممکن است افراد فروتنی را کنار بگذارند و بر عقاید خودشان دگم باشند؛ یعنی فرد یک دگم بر عقاید خودش باشد، فرد دو دگم بر عقاید خودش باشد، فرد سه دگم بر عقاید خودشباشد و همین طور، ولی در تعامل اینها با هم و در سطح جمع معرفت جلو رود. پس لزومی ندارد همهی افراد متصف به این فضایل باشند. جایی عنصر جمعیای وارد میشود و سازمان یا اجتماع را فضیلتمند میکند، بدون اینکه تکتک افراد لزوماً فضیلت داشته باشند. این هم خطی است که به نظرم میتوان از این کتاب درآورد و به چگونگی معرفتشناسی اجتماعی فضیلت محور و تغییرات آن پرداخت.
محمدخانی: کتاب سه بخش دارد. بخش اول معرفتشناسی فضیلتشناسی است. نویسنده در این بخش چند مساله را مطرح میکند. یکی کاربرد نظریهی اخلاق در نظریهی معرفتشناسی، مشکلات معرفتشناسی معاصر، دیگری دلایل بیشتر بر آزمون رویکرد فضیلت باورگرایانه که در آن نسبت میان باورها و احساسات را مطرح میکند. دیگری نیز اشکالی که خود نویسنده بر الگو گرفتن فلسفهی اخلاق در حوزهی معرفتشناختی میگیرد. در نهایت هم نتیجه میگیرد که چرا فضایل را محور معرفتشناسی قرار میدهیم.
بخش دوم، نظریهی فضیلت و رذیلت است. در این بخش بیشتر به بحثهای نظری دربارهی ماهیت فضیلت، تبیین کلی فضیلت، فضیلتهای فکری و اخلاقی و ماهیت معرفت میپردازد. در نهایت در بخش سوم، نتیجه میگیرد که فلسفهی اخلاق با معرفتشناسی و روانشناسی چه نسبتی دارد. او، بهویژه در بخش دوم، به آرای ارسطو بسیار توجه دارد. نویسنده در کلیت آثارش در بخش معرفتشناسی و فضایل، به غیر از ارسطو به کدام فیلسوفها بیشتر توجه دارد؟ چرا اینقدر به ارسطو توجه دارد؟
خداپرست: زگزبسکی جزو فیلسوفان نوارسطویی محسوب میشود. فیلسوفان نوارسطویی در نیمهی قرن بیستم کوشیدند نشان دهند نظریههای اخلاق مدرن انسجام یا کفایت لازم را ندارند و لازم است توجه دوبارهای به نظریهی کهن فضیلت کنیم. عموماً اینها به اخلاق نیکوماخوس و اخلاق اودموس ارسطو برمیگردند و روایتهایی جدید از او ارائه میدهند. این لزوماً به آن معنا نیست که همان اخلاق ارسطو را تکرار میکنند، بلکه ارسطو را در کنار توجه به فیلسوفان اخلاق مدرن، نظریههایی که در دوران مدرن در ارتباط با اخلاق پرورانده شده و مسائل اخلاقی جدید مورد توجه قرار میدهند. و باز به این معنا نیست که همهی حرفهای ارسطو پذیرفته است. در همین کتاب فضایل ذهن نقدهایی جدی به ارسطو هست. حتی ایدهی مرکزی فصل دوم کتاب نادرستی تفکیک قاطعی است که ارسطو میان حکمت نظری و عملی انجام میدهد. این میتواند نمونهی خوبی باشد از اینکه چگونه میتوان از میراث فیلسوفان گذشته استفاده کرد و، در عین حال، حرف نو داشت.
اما البته، غیر از ارسطو، زگزبسکی به دیدگاههای معرفتشناسان فضیلت مثل سوسا، جیمز مونت مارکت و لورین کد ارجاع میدهد. در بخش سوم کتاب، یعنی جایی که معرفتشناسی برونگرایانه را نقد میکند، آرای گلدمن و پلنتینگا را مورد توجه قرار میدهد و نقدشان میکند. در آثار دیگر نیز به طور خاص به دیدگاههای فیلسوفان اخلاق و معرفتشناسان معاصر توجه دارد. اما چون زگزبسکی فیلسوفی کاتولیک است، به سنتی ارسطویی که از قرون وسطای مسیحی بین فیلسوفان و متألهان مسیحی جریان داشته است توجه دارد. مثلاً در کتاب نظریهی انگیزش الهی توجه بسیاری به آکویناس نشان میدهد و به همهی اینها، چنانکه گفتم، در پرتو یافتههای جدید معرفتشناختی و اخلاقی توجه میکند. در اخلاق الگوگرایانه و نظریهی انگیزش الهی هم او از بحثهایی که در معناشناسی جدید به وجود آمده (مثل تعریف اشاری) استفاده میکند تا مثلاً تعریف ارسطو از شخص واجد حکمت عملی را مشخصتر و ابهامزدایی کند. این نمونهی جالبی به دست ما میدهد که وقتی میخواهیم راجع به ابن سینا یا ملاصدرا یا سهروردی در فرهنگ خودمان حرف بزنیم، کاری نکنیم که انگار مشغول نوعی عتیقهشناسی هستیم،و سبک کارمان چنان باشد که آنها را در تعاملی با جهان امروز قرار دهیم.
دوسه نکتهی دیگر دربارهی کتاب به نظرم رسید. یکی اینکه این کتاب ارزش عمومیِ تربیتی دارد. یعنی گرچه کتابی تخصصی است که شاید برای خواندن همهی افراد تحصیلکرده مناسب نباشد و قاعدتاً بیشتر توجه اهل فلسفه را به خودش جلب میکند، ایدهی اصلی آن بسیار غیرتخصصی است. به برداشت من،نویسنده بر آن است که برای اخلاقی بودن، این کافی نیست که در اعمال جوارحی اهل شجاعت اخلاقی یا فروتنی باشیم یا ارزشهای اخلاقی را به شیوهای دیگر در اخلاقمان محقق کنیم، بلکه این خیلی مهم است که ما در باورها و شیوههای شناختمان خودآگاهیای داشته باشیم که دائم به ما نشان بدهد که ممکن است در شیوههای شناختمان از دیگران و جهان برخطا و در اشتباه باشیم و این خطاها و اشتباهها به علت منش ناپسندِ شکلگرفته در ما است، مثلاً به این علت که آدمهایی اهل جزم و جمودیم و وقتی با دیگران مواجه میشویم، بهجای گشودگی ذهنی و تعلیق باورهای خودمان به منظور فرارفتن از آنها، فقط میتوانیم از دریچهی نگاه خودمان به جهان و دیگران بنگریم. این کتاب به ما نشان میدهد که اگر بخواهیم به معنای دقیق کلمه آدمهای فضیلتمندی باشیم، لازم است بکوشیم شیوههای شناختیمان را اصلاح کنیم. جنبهی تربیتی کتاب نیز از اینجا نشئت میگیرد.
فارغ از این جنبه، کتاب ارزش اختصاصی و تخصصی هم دارد. متأسفانه ما در فارسی، هم در فلسفهی اخلاق و هم در معرفتشناسی، بهشدت گرفتار کتابهای «مقدمهای بر» یا «درآمدی بر» شدهایم. این باعث شده است که دچار نوعی سطحینگری در فلسفهی اخلاق و معرفتشناسی و شاید در دیگر حوزههای فلسفه باشیم. ترجمهی کتابهای تکنگاریای از این دست، که یک رأی خاص را پیش میبرند، میتواند کمک کند ما از وضعیت نقل صرف آراء این و آن دربیاییم و از نظر فکری کمی خودمان را ورزیدهتر کنیم. از سوی دیگر، این کتاب میتواند برای دو حوزهی مهم فلسفی، یعنی اخلاق و معرفتشناسی، اهمیت خاص داشته باشد.
نکتهی دیگر شیوهی نگارش جذاب این کتاب است. این میتواند الگویی برای ما باشد تا برای حرفِ نظری زدن اسیر پیچیدگیها نباشیم. آقای ملکیان در جلسهی سرای اهل قلم راجع به این کتاب، فضایل ذهن را کتابی خواند که روح دارد. فکر میکنم روح داشتن این کتاب به این سبب است که شیوهی بیان آن میتواند افراد گستردهای را به خودش جذب کند.
عباسی: کتابهای فلسفه معمولاً کارشان را با آزمایشهای فکری پیش میبرند. این روش خوبی است، اما بعضی وقتها سر از جاهای عجیبوغریب در میآورد؛ یعنی نویسنده مثالهایی بسیار انتزاعی را برای استدلال کردن مطرح میکند که گاهی ارتباط خواننده را با متن زنده مخدوش یا قطع میکند. یکی از خوبیهای این کتاب این است که بهجای آن آزمایشهای فکری از مثالهایی از رمانها و آثار ادبی استفاده میکند که خواندن کتاب را هم بسیار لذتبخش میکند.
خداپرست: زگزبسکی پیش از اینکه از لارنس استرن نقل کند، همین امر را بیان میکند. او میگوید پلنتینگا آزمایش فکری بسیار دور از ذهنی مطرح کرده است. سر این اصطلاح اتفاقاً بحثی مبنی بر روشنفکرمآبانه بودن آن داشتیم. او میگوید بیاییم و از مثالهای بهتری استفاده کنیم که در رمانها پیدا میشود.
در مورد ویرایش کتاب نیز اتفاق بسیار خوبی برایم افتاد. این جزو اولین تجارب جدی ترجمهی من بود و در تعاملی که بهصورت پیوسته و طی چند ماه با آقای عباسی داشتم، نکات بسیاری برای کارهای بعدیام یاد گرفتم. فکر میکنم تجربهی تعامل با ویراستار برای همهی مترجمان میتواند این درس را داشته باشد. در ویرایش کتاب، گاهی مشخص بود که من اشتباه ترجمه کردم و آن را اصلاح میکردم. گاهی هم اختلاف عقیده داشتیم. در این موارد به حَکَم مراجعه میکردیم. در این مورد حکم ما دکتر مالک حسینی و بعد دکتر شیخ رضایی بود. با این تفاسیر، این همکاری تجربهی یک کار علمی فضیلتمندانه بود.