هنرمندان جهان، خواه حوزه کارشان هنرهای تجسمی باشد، خواه موسیقی، خواه سینما و خواه انواع هنرهای کلامی، از متون ادبی کلاسیک الهام میگیرند، متفکران و اندیشمندان نیز برای تبیین مطالب خودشان از متون ادبی کلاسیک بهره میجویند، شما از چه متنهای ادب کلاسیک فارسی بهره میگیرید و دائم به آن رجوع میکنید؟ اگر شاهنامه یکی از این متنهاست، کدام بخش و کدام وجه و کدام جنبه از آن مورد توجه شما قرار گرفته است؟
اجازه بدهید در پاسخ به این سوال اندکی کلیتر و از منظری فراختر به مساله نگاه کنیم، چرا که پاسخ به این سوال به عقیده من یکی از موضوعات مهم و جدی ادبیات داستانی امروز ما است. اگر به فکر توسعه و عرضه داستان ایرانی به مخاطب داخلی، به ویژه مخاطب خارجی هستیم، لازم است این نکته را جدی بگیریم، به آن بیندیشیم و هر کسی به فراخور توشوتوان خود به متون کهن مراجعه و بهرهمند شود. دو دیگر اجازهام میخواهم در طول پاسخ به سوالها از عبارت «متون کهن فارسی» به جای «متون کلاسیک» استفاده کنم. چرا که متون کلاسیک ویژگیهای فرمی و محتوایی خاص خودشان را دارند و توضیحش در این مقال نمیگنجد.
بیتردید هر هنرمندی در حوزه کاری خود اگر علاقهای به موفقیت داشته باشد، لاجرم باید از متون کهن فرهنگ خود الهام بگیرد و در تبیین مطلب یا تولید اثر هنری از آن بهرهمند شود؛ و کیست که علاقه به موفقیت و خلق اثر هنری بدیع، موثر و مورد پسند مخاطب ادبیات نداشته باشد.
ادبیات کهن فارسی که سنت ادبی ما را تشکیل میدهد، دارایی فرهنگی ـ هنری ایرانیان است که با زبانی پاکیزه و مهمتر، محتوا، مضمون و درونمایههایی عمیقِ اندیشههای انسان اصیل ایرانی برای ما به میراث گذشته شده است. نویسنده ایرانی و اینجا به طور خاص داستاننویس ایرانی که در بستر این فرهنگ غنی رشد کرده قبل از پرداختن به آثار غیر ایرانی باید امثال شاهنامه فردوسی را ببیند، مطالعه کند و با باریکبینی نصیب خودش را بردارد، بنابراین شناخت متون کهن فارسی بیشک در پیشبرد و معرفی داستان معاصر ایرانی به ادبیات جهان سهم پررنگی دارد.
آثار با اهمیت ادبیات فارسی وجوه گوناگونی دارند که واتابِ جنبهها و مفاهیم مختلف فرهنگ ایراناند. از این گذرگاه، مطالعه و بررسی متون کهن داستاننویس معاصر با پیشینه ادبی فرهنگ خویش مسالهای است که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد، چه این موضوع، امکانات و ظرفیتهایی در اختیار ما قرار میدهد که به کیفیت بخشی و ماندگاری آثار داستانی معاصر نقش بیبدیلی بازی میکند. ایتالو کالوینو در کتاب «چرا باید کلاسیکها را خواند» علتهای متعددی را بیان میکند و به اهمیت خوانش آثار کلاسیک میپردازد. او در یکی از تعریفهایش میگوید: «آثار کلاسیک، کتابهایی هستند که تاثیر خاصی بر جای میگذارند و همچنان بهعنوان امر فراموشنشدنی بر جای میمانند، در هزارتوی یاد، در ناخودآگاه جمعی یا فردی پنهان میشود. آثار کلاسیک آثاری هستند که نمیتوانیم در برابرشان بیتفاوت بمانیم و یاریمان میدهند که از طریق آنها و احتمالا در تضاد با آنها، خود را تعریف کنیم.». این «خود را تعریف کردن» یا همان بازتعریف خود که مراد معرفی انسان ایرانی است در مراجعه به متون کهن فراهم میشود.
از جانب دیگر مراجعه و بازخوانی متون کهن یکی از راههای حفظ و تعالی هویت ملی هر جامعهای است. بهخصوص در فرهنگ و ادبیات؛ چراکه سنتهای هنری و ادبی برای ما همچون کنز مخفی است. در واقع تاثیر مطالعه متون کهن برای نویسنده معاصر ادبیات داستانی چیزی شبیه به وزنه زدن قهرمانِ وزنهبرداری برای جابجایی چند گرم برای قهرمان شدن است. ممکن است ورزشکار مورد نظر در طول تمرین دهها و بلکه صدها تن وزنه جابجا کند تا به مرحله رفتن روی سکو و ثبت رکورد برسد. متون کهن چنین موقعیتی را برای داستاننویس فراهم میکند. این تاثیر به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، زمانی تاثیرش را در قالب جملات، ابیات و اشاراتی که در متون کهن آمده در متن داستاننویس میگذارد، گاه در اخد نوعی فرم و شکل روایت و گاهی در محتوا که روح حاکم بر اثر است، جلوه میکند.
در این میان شاهنامه فردوسی که مجموعهای از روایتهای اساطیری، تاریخی و حماسی پهلوانان ایران است و فردوسی آن را به شکلی ممتاز به تصویر کشیده است حاوی داستانهایی سرشار از محتوا، مضمون و درونمایههای انسانی و بشری است که داستاننویس معاصر میتواند از ظرفیتهای این اندوخته استفاده نماید.
طرح این نکته ضروری است که ما با خوانش متون کهن در صدد بازنویسی و ارائه آن متون در داستان نیستیم بلکه با نگاهی تازه به سراغ متون کهن میرویم تا برای آفرینشی نو بهره بگیریم و داستان روزگار خودمان را بنویسیم. راهی پیدا کنیم که چگونه بین ادبیات کهن و امروز رابطه برقرار کنیم و از این پیوند محصولی فراروی انسان ایرانی معاصر قرار دهیم.
فراتر از آن مخاطبان ادبیات داستانی جهان برای کشف تجربه جدید و آشنایی با سنت و فرهنگ دیگر کشورها به استقبال ادبیاتی میروند که کیفیتی منحصر به فرد ارائه دهد. راه ما از معرفی انسان ایرانی با بهرهگیری از متون کهن هموارتر است و بعد از آن میتوانیم صدای داستان ایرانی را به گوش خودمان و جهان برسانیم و از این رهگذر چیزی به ادبیات دنیا اضافه کنیم.
داستاننویس معاصر با مطالعه پیوسته متون کهن فارسی پیوسته در معرض ایده، سوژه، درونمایه و مضمونهای داستانی قرار میگیرد و در همین مسیر با کهنالگوها و اسطورهها مواجه میشود که برای عمق بخشیدن به ادبیات داستانی معاصر جدی، ضروری و انکارناپذیر است. هنرمندی که اثرش ماندگار میشود و بعدها طبق تعریف ایتالوکالوینو ـ نویسنده ایتالیایی ـ عنوان اثر کلاسیک را به خود اختصاص میدهد، بیشک از تسلطی که بر سنت ادبی فرهنگ خود داشته در اثرش استفاده نموده است.
اگر ما همان کاری را که فردوسی در اثر ارزشمند خویش انجام داد، پیگیری کنیم لاجرم نتیجه این تلاش اثری ماندگار را رقم خواهد زد. به این معنا که همچون فردوسی آثار گذشتگان خود را بخوانیم و با زندگی مردم روزگار خود بیامیزیم و داستانِ خودمان را روایت کنیم.
کدام معنا، مضمون و مفهوم در شاهنامه در ذهن شما ماندگار شده؟ آیا در حرفه و زندگی روزمره هم به کارتان آمده است؟
شاهنامه آکنده از مضامینی است که همیشه با ما کلنجار میرود، سرشار از اسطورهها و درونمایههایی که داستاننویس معاصر با تأثیر از آنها میتواند اثر هنری عمیقتر در تعریف با سنت و فرهنگ خود خلق کرد. برای داستاننویس ایرانی متون کهن و خاصه در این گفتوگو شاهنامه فردوسی درسهایی برای رماننویس ایرانی دارد. علتش چیزی نیست جز آنکه این معانی، مضامین و مفاهیم ارتباط وثیق و مستقیمی با ما دارند و منِ مخاطب در زندگی شخصی مشغول آن هستم.
یکی از مضمونهایی که همیشه ذهن مرا به خود درگیر میکند مفهومی است تحت عنوان «از دست دادن». به این معنا که ما همچون انسانی که در یک دوره تاریخی زیست میکند، مدام در معرض از دست دادنیم و حسرتهایی که نه درمانی برای آنها وجود دارد و نه توانی برای جلوگیری از رخ دادن. شاهنامه از این منظر سیراب از این مفهوم و معناست.
به عنوان مثال در اتفاقی که برای رستم به عنوان نامآورترین چهره اسطورهای ادبیات فارسی در مواجه به فرزندش سهراب میافتد، این معنا بهتمامی جلوه میکند. نبرد رستم و سهراب یکی از غمانگیزترین داستانهای حماسی ایرانی است که یکی از بخشهای طولانی شاهنامه را به خود اختصاص داده است. رستم در معرض از دست دادن قرار میگیرد و بعد از ماجرا نوشدارو هم افاقه نمیکند. پیرو همین معنا، تقدیر و اتفاقهایی که از یّدِ ما خارج است و انسان در برابر آن تسلیم است و هیچ اختیاری از خود ندارد، از جمله مضمونهای مورد علاقه من است که در رمان «چپدستها» گریزی به این مفهوم زدهام. ناگفته پیداست که این معانی در زندگی روزمره مدام تکرار میشود و ما پیوسته با آنها دست و پنجه نرم میکنیم.
این نکات از دیدگاه معنا در شاهنامه ظهور میکند اما برای بنده که حرفهام داستاننویسی است بهلحاظ فرم و صورتبندی هم کمک میکند. ادبیات کهن فارسی سرشار از کلمات اصیل فارسی، ترکیبهای بدیع، بازیهای زبانی است. دفینهای که نویسنده با مطالعه آن با واژههای اصیل آشنا میشود و انبان واژگانی خود را پُر میکند و از این رهگذر است «هر که بامش بیش، برفش بیشتر».
از سویی دیگر به نظرم شخصیتها و روایتهایی که در شاهنامه وجود دارد نزدیک به ساختاری است که ما در داستان امروز مشاهده میکنیم و بسیاری از ظرفیتها و تکنیکهای داستانی که در کتابهای آموزشی یا کارگاههای داستاننویسی مورد بررسی و ارائه قرار میگیرد در بطن داستانهای شاهنامه قرار داد.
در داستانهای کهن معمولا با قهرمانها و شخصیتهایی روبرو میشویم که به تعبیر عناصر داستان بیشتر تیپ هستند. قهرمانهایی که عاشق میشوند، حماسه میآفرینند و همچنان قهرمان باقی میمانند و به اسطوره تبدیل میشوند اما در شا هنامه علاوه بر اینکه این موضوعها به چشم میخورد اما در موقعیتهای مختلفی با شخصیت چند لایهای مواجه میشویم که بُعد میگیرد، از تیپ فاصله میگیرد، فردیت و تشخص انسانی پیدا میکند و به شخصیت ـ به معنای داستانی آن ـ نزدیک میشود.
دو دیگر توصیف در شاهنامه هم ارتباط وثیقی با تکنیک توصیف در داستاننویسی معاصر دارد. در متون کهن معمولا هنگام توصیف آنقدر متن ادبی و به اصطلاح وزین میشود که گاهی اصل ماجرا به حاشیه رانده میشود. ما در داستاننویسی این نکته را فرا میگیریم که برای انتقال حس و معنا آنقدر در گیرودار آرایههای ادبی، تمثیل، تعبیر و توصیفهای مضاعف قرار نگیرید تا اصل موضوع فراموش شود و ذهن مخاطب از موضوع فاصله بگیرد. در شاهنامه این موضوع رعایت شده و فردوسی از این جهت شبیه یک داستاننویس عمل کرده است.
کدامیک از شخصیتهای شاهنامه ستایش شما را بر میانگیزد؟ و بهخاطر چه کنش و کردار یا طرز فکری؟
بسته به علاقه شما نسبت به ردههای مختلف شاهنامه همچون پادشاهان، پهلوانان، زنان، وزیران و دیگر ردهها ممکن است به چند شخصیت علاقه داشته باشید اما برای من این انتخاب ابتدا به پهلوانان برمیگردد و بعد زنان. از این میان اتفاقی که برای سیاوش رقم میخورد و برای اثبات پاکی خود باید از آتش عبور میکرد و از آن مهمتر بعد از سربلندی سودابه را عفو کند برایم قابل ستایش است. کرداری نیک و طرز فکری قابل تحسین و تمجید که میتواند در رشد روحی و معنوی افراد و به تبع آن جامعه مفید و موثر باشد.
رستم نیز قصهاش جداست. پهلوانی که با نسوج انسان ایرانی پیوند دارد و من هم خارج از شمول این حکم نیستم. از همان دوران کودکی، زمانی که پدر برایم نقاشی رستم را میکشید و در آن نقاشی رستم دو سر داشت و گرزی پولادین در دست داشت، جذب این شخصیت شدم. بعدها متوجه شدم که سر نخست کلاهخود بوده که نقش صورت داشته و سر دوم، سر واقعی رستم است؛ و کیست که به این پهلوان اسطورهای دل نبندد و کنش و کردارش برای او جذاب نباشد.
مقابل این معنا هم در شاهنامه وجود دارد. رفتارها و اندیشههایی که دافعهبرانگیز است. قتل برادر به دست برادر داستانی است کهن که در شاهنامه هم به آن اشاره شده است. پیداست که این موضوع با قتل «هابیل» به دست «قابیل» آغاز میشود و به نوع دیگری در داستان «یوسف نبی» ادامه پیدا میکند و در شاهنامه هم پیش از داستان رستم و شغاد، داستان قتل «ایرج» و «اغریرث» به دست برادرانشان روایت میشود. وقتی به واکاوی این ماجرا میپردازیم خواهیم یافت که رذائل اخلاقی منشا برادرکشی است و وجود برادرکشها را آکنده کرده است، همان رفتارها و اندیشههایی که به نوعی دافعهبرانگیز است.