خبرگزاری فارس ـ مصطفی وثوقکیا ـ نفیسه اسماعیلی: در بخش نخست گفتوگو با محمدعلی بهمنی به موارد جالبی از دوران کودکی این شاعر و حتی اولین سرودهای که آن را تقدیم به مادرش کرده بود مطالبی آورده شد، اما در بخش دوم چند سال فراتر آمده و به ازدواج، برگزاری شبهای شعر با حضور زندانیان سیاسی، فعالیت کنونیاش و... مطالبی میآید.
* چه زمان ازدواج کردید آقای بهمنی؟
من ۱۹ ساله بودم که ازدواج کردم، ۶ فرزند دارم یک پسر ۵ دختر.
* چه شد در دهه ۵۰ برگشتید بندرعباس؟
یک مقدار ماجرایش خصوصی است.
* وقتی به بندرعباس رفتید از فضاهای شعر دور شدید.
من و حسین منزوی مستقل و راحت بودیم، البته به استثنای من که شروع شعرم با مشیری بود، ولی بندرعباس هم اینگونه نیست، بچههای شاعر بسیار خوبی دارد و از قدیم بندرعباس ابراهیم منظمی را دارد، مثل آیینه که خانه هر فردی هست و صبح به صبح خود را در آن میبینیم، آنها هم باید صبحها که بیدار میشوند اشعارش را خوانده و گوش دهند، یک جایگاه شگفتی برای مردم دارد. او چون نگاه اجتماعی در کارها داشته بسیار قابل توجه است. جنوب فضای شعری خوبی دارد، بندرعباس هم همینطور.
عجیب است که در بندرعباس بچههای نسل جوانتر خاصه در جزیرههایش بسیار فعالند، خانم دریانورد از جوانان خوب خطه جنوب است که معجونی از شعر است به یک شکلی نگاه بچههای کل کشور به کارهای اوست تا چه زمان منتشر میشود. تازهترین غزل یا ترانهاش چه زمان منتشر میشود؛ از این نوع نگاهها زیاد در بندرعباس داریم.
وقتی ساکن بندرعباس شدم که انقلاب شد، یک سال پس از آنکه ارشاد راهاندازی شده بود، دلشورههایی وجود داشت که مدیران چاپخانه چه کسانی هستند و... گفتند باید مدیران چاپخانه خودشان در چاپخانه باشند، قبلاً ما کسی را گذاشته بودیم؛ واقعیت این است که من در تهران و رادیو در بخش شعر و موسیقی بودم. اما همه برنامهها تعطیل شده بود. تعطیل که شد رفتیم بندر، ماندگار شدیم و چند تا از فرزندانم آنجا متولد شده و بزرگ شدند و هنوز هم دنیای چاپ بندرعباس را دارم.
* آقای بهمنی درس را چه کردید؟
درس را همهاش در مدارس شبانه خواندم، چون فرصت پیش نمیآمد تا روزانه بخوانم، همان وقتی هم که تهران ماندیم روزها کار میکردیم، کلاسهایی عصرها از ساعت ۴ آغاز میشد و من آنجا درس میخواندم.
* پیش از انقلاب شبهای معروف گوته برگزار میشد، شما در آن شرکت میکردید؟
بله؛ من در شب دوم شعرخوانی داشتم، چرا که اتفاق استثنایی برای شعر بود، چون قبل از آن هم شبهای شعر خوشه را شاملو راهاندازی کرده بود، ولی کوچکتر بود. اتفاقهای خوب این بود که بچههای خوبی که به هر دلیل زندان بودند آزاد شده بودند، همان موقع مستقیم به آنجا آمده و شعرخوانی میکردند، فضاها اکثراً روشنفکرانه و سیاسی بود، در این خیابان ولیعصر که جایگاه برگزاری در آنجا بود، حتی در میان درختها بلندگو گذاشته بودند، چون زود پر میشد مردم میآمدند در ماشین یا گوشه خیابان تا دیروقت مینشستند و مخاطبان فراوان داشت.
* دو دستگی پیش آمد که آثار و سرودههای تند نخوانید؟ شما جزو کدام دسته بودید؟
غزلهایی که من خواندم اجتماعی بود؛ «در این زمانه بیهیاهوی لال پرست» را خواندم. با آن مثنوی «چراغ» ولی اکثراً اشعار اجتماعی خواندند.
* یعنی استقبال مردم هم به دلیل خوانش همین اشعار اجتماعی بود؟
بیشتر جنبه اجتماعی داشت، اگر بخواهیم قضاوت کنیم، یک نوع انقلاب ما از همان جاها شکل میگرفت، نشان داده میشد مردم آماده حرکتی هستند، عجیب بود با این نشست برخورد آنچنانی هم نشد. فکر میکردند برخورد کردن با آن اشتباه است.
* شما اشعاری مستقیم پیرامون ضد رژیم و شاه میخواندید؟
نمیدانم چرا همیشه یک حسی دارم که هنر خود در هر شکل یک تعهد شایسته دارد، آن زمانی که تظاهر به این تعهد میکنیم خود هنر به شکل طبیعی رخ میدهد. هیچ تظاهری نیست باید از ذات چیزی بهره ببری و به همین دلیل هم ماندگار است، حتی اگر نگاه اجتماعی خیلی رو داشته باشد درونش همچنان شاعرانه است، گاهی شعارهایی میدهیم که برای یک مقطع خوب است، ولی تمام میشود، گاهی شعری میگوییم که به درد تمام شرایط بشری میخورد. موقعی است که از خود تعهد درونی شعر بهره میبریم. به همین دلیل همیشه وابسته به هیچ جا نبودم، الان هم دوست ندارم باشم تا حالا هم نبودم.
* پس از انقلاب فضای شعری چگونه شد؟
کمی شعر لطمه دید. البته وقتی اینگونه میگوییم گویی هنر را نمیشناسیم، اصلاً شعر یا هر هنری، هیچ حکومتی نمیتواند به آن لطمه بزند، چون رویش درونی دارد خود را ادامه میدهد، شعر یک موجودی است که به هیچ شکل نمیتوان آن را کشت یا اصلاً هنر این است، حتی آن را حبس هم نمیتوان کرد.
پس بنابراین، نمیتواند آسیب ببیند، همیشه هم به طرف درک فراتر خود میرود. گاهی خودمان که گرفتار بحران میشویم بر گردن شعر میاندازیم و میگوییم شعر یا هنر در وضعیت بحرانی است. من شعر را یک ریسمانی میبینم که یک سر دست گذشته و سمت دیگر دست آینده است. ما در اینکی زندگی میکنیم که در وسط دو سر قرار داریم و شاهد این مقاومت گذشته و کشش فردا هستیم. دلشوره پاره شدن را داریم.
* از ارتباط خود با احمد شاملو بگویید.
من با شاملو مراوده نزدیک نداشتم. در چاپخانهاش کار میکردم به این اشتیاق که شاملو هم اینجاست.
* برای او شعر میخواندید؟
بله، این موضوعی بود که به سمتش میرفتم تا شعری برایش بخوانم یا ببینم. واقعیت این بود که شاملو پرمشغله و سرش همیشه شلوغ بود. مشیری استثناء بود، مرا بزرگ کرد و الفبای شعر را از او آموختم و یک کلامش خیلی تأثیر داشت، چون از یک جادوی مهربانی برخوردار بود، اما شاملو با تمام ارادتی که به او دارم آدمی است که لحناش انسان را پس میزند، به راحتی هر چیزی را نمیپذیرفت، لحنش کمی سخت بود.
* شاملو به اعتقاد بسیاری نماینده اومانیسم الحادی است، هیچ جا در شعرش از خدا نام نمیبرد، امید ندارد، شاملو هم به نسبت اخوان شعری سیاه دارد، نظر شما چیست؟
رفتار خود شاملو مقوله شخصی است که به خود او مربوط است، اما شعرش یا نظرهایش درباره شعر: همانطور که بخشی با اینگونه نظرها و مقوله به شعر پیوستند بسیاری از افراد هم از این وضعیت فرار کردند، نظر من این است شعر خودش هم گاهواره است هم گور، انسان باید خود بتواند آن را حرکت دهد و بهره ببرد یا در گور بخوابد و تمام شود، خود شاعر است که میتواند این دو را انتخاب کند. ما نمیتوانیم فکر کنیم که بخشی از شعر مرده است، مثل حکمی که شامل بر غزل دارد و میگوید غزل شعر روزگار ما نیست و مرده است، این حرف درستی از کار درنیامد، غزل راه خود را میرود، بعد از نیما حرکت خود را میکند، حتی انشعابهایی که بعدها به وجود آمد، پست مدرن و همه و همه امروز... کار خود را میکنند، ممکن است کلامی نفی یکدیگر کنند ولی حکم نمیتوان داد، شاعر نباید حکم دهد، چون همیشه در اجتماع گروهی هستند که از یک مسببهایی که استنتاجهای پیرامونشان به آن حکم میکند ورود پیدا میکنند، نمیتوان از ابتدا دست فردی را گرفت و هل داد که مثلاً شما از اینجا شروع کن، برای خود شعر دلواپسی وجود ندارد، ولی همین که دلواپس شعر هستیم، موقعی میگوییم شعر روزگار ما چرا این شکلی و آن شکلی شده، این فضاهایی است که خود درون خودمان ساختهایم، خودمان بیخودی نفی همدیگر را کردهایم، نفی شکل شعری هنری خود را کردهایم، شاملو به عقیده من خودش تا آن حد نتوانسته به دیگران تأثیر بگذارد چون دافعهاش بیشتر بود، به خاطر لحنش، باوری که از دانش خود داشت که شده بود یک باور حکم گر؛ به عقیده من انسان هر چه دانش بالایی داشته باشد حکم که میکند بخشی را از خوش فراری و بخشی را جذب میکند. اما همان بخش در مقابلش میایستند. به عقیده من همانها با عقیده حکم کردن بزرگ میشود، به همین دلیل اولین زبانی که شعر انقلاب باز کرد به نفی کردن شاملو پرداخت.
همان بچههایی که از خودش گستاخی را آموخته بودند مانند او پاسخش را دادند، گرچه موفق هم نشدند چون حرکت ذاتی خود هنر است و نمیتوان هیچ کاری کرد، حکمهایی که به شعر کلاسیک داده شد هم اشتباه بود، یکی از حاکمان آن هم شاملو بود.
این کار معنا ندارد، متاسفانه بعد از انقلاب غزل کم شنیده میشود، ولی اگر کسی همت کند و در استانها و شهرستانها و روستاها وارد شود، آنقدر کار شگفت در هر حوزه چه ترانه، غزل، چه شعر نیمایی و آزاد و سپید وجود دارد که تاکنون شنیده نشده، اول اینکه فضا برای اینها بسته است، امکاناتی که در شهرها وجود دارد، اینها ندارند، ولی بکر بودن فکرشان همچنان به شکل ذات هنر انسان را مجاب میکند که جدا از تمام این هیاهوها میتوان شعر خوب گفت و شعری که نگفته شده شنید.
* به بعد از انقلاب اشاره کنید به اجحافها و پیشرفتها، اینکه در حال حاضر شعر ما در چه مرحلهای به سر میبرد؟
پس از انقلاب شرایطی به وجود آمد که میطلبید بچهها از شعر پرت شوند به دامن شعار، سرودههای اوایل انقلاب را نمیتوان در حوزه شعر محسوب کرد، آنها شعارهایی بود که ضرورت داشت، چون تقویت حس و روح رزمندگان و مردم را فراهم میکرد، ولی هیچ نسبتی با شعر نداشت، نامهایی که بعداً در همان بخش به شعر پیوستند یک درک فراتر از تاریخ داشتند. انسان هنرمند باید با شرایط تاریخی همراه شود، اما نه در آن حدی که هنرش مجاب این شرایط شود، افرادی که این درک را داشتند توانستند از شرایط فاصله درونی بگیرند. مثلاً وقتی شعر «حسن حسینی» را میخوانیم جدا از اعتقادی که در شعرش است و وابسته به شرایط پس از انقلاب بوده، اما با شعر هم روبهرو هستیم، میبینیم اتفاق شعری هم در آثارش روی داده، نمیتوان آن را نادیده گرفت، اگر هزاری هم بخواهیم بسته فکر کنیم، مگر اینکه انصاف نداشته باشیم، غیر از این مطلبی بگوییم. تعداد اینها متأسفانه کم بود، البته برترینشان را حسن حسینی میدانم، اما مؤثرترین آنها قیصر است، اما نه به دلیل توانایی شعرش بلکه به دلیل ذات خود قیصر؛ بخشی از این گستردگی در این انسان بود، برای اینکه انساندوست بود.
* خاطرهای هم از این دو شاعر دارید؟
من یک چیز شگفت از این انسان (قیصر امینپور) دیدم؛ زمانی که آن تصادف برایش اتفاق افتاد و در یک حالت بسیار بد بیماری بود و حرکت کردن برایش ممنوع بود و... گاهی میرفتم به دیدارش، میدیدم که مطلب ۶ یا ۷ صفحهای نوشته و باز هم در حال نوشتن است، فکر کردم متنی را مینویسد، پرسیدم چه میکنی؟ گفت: «فردی یک شعر برایم ارسال کرده، از من خواسته درباره آن نظر بدهم»، بعداً ۶ صفحه نوشته و باز هم در حال نوشتن بود. چون تعهدی داشت در این قضایا، نوشت و پاکت برداشت و آماده پست شد، به او گفتم به من بده تا برایت پست کنم، گفت این کار را هنوز در عمرم نکردم، گفتم چرا؟ گفت باید خودم ببرم پست کنم خیالم راحت شود که دستش میرسد، نه اینکه اعتماد به تو ندارم، اما اگر دیر برسد خودم را نمیتوانم ببخشم؛ این بخش قیصر و بسیاری از این شکل قیصر بود که باور مردم و دوستدارانش را متعلق به خودش کرد، سیدحسن حسینی اخلاق قیصر را نداشت، اما شعرش را نمیتوان کتمان کرد، خیلی از بچهها بودهاند که امروز باعث شدند بچههایی وارد شعر بعد از انقلاب ما شوند که دارد دوباره به شعر نزدیک میشود.
این خوب است، فکر میکنم بودن این بچهها کمی سببساز اتفاقی است که الان هست، به همین اندازه برای من گرامیاند. اما پس از انقلاب شاعر نداریم، شعر متعهد داریم که ساخته شده و دارای جوشش است.
* خیلی منتقدها معتقدند دوران شعر به سر آمده و شعر بار مسئولیت پیشین را ندارد و نثر گوی سبقت را ربوده است.
صحبت من سر این است که حکم کردن و پایان موضوعی را صادر کردن هنرمندانه نیست، زمانی در یک شرایطی یک شکل هنری بیشتر خود را نشان میدهد، وقتی جوایزی به عزیزان میدهند گویی آن هنر دوباره زنده شده است. این را نمیتوانیم پای برجستگی بگذاریم و بگوییم سایر هنرها به پایان رسیده است، نثر هم اینگونه است، چرا که از میان شعر روییده، تازه یک نثر زیبا را شاعرانه میدانند که غلط است. حکم کردن را هیچگاه قبول نداشته و ندارم، شعر امروز ما در حال حرکت است و تازه چند سالی است که دوباره شعر خوب میبینم، نباید نگاهمان را به آن شعارهای انقلاب که بخشی ضروری بود و بخشی هم از شعار دادن و جشنوارهها و جوایز سوءاستفاده کردند، محدود کنیم.
* شما در شبهای شعر شهریور که چند سال پیش برگزار شد مسئولیت داشتید. از آن برنامه بگویید.
چند سال پیش شهرداری این شبهای شعر را برگزار میکرد. اواخر به من پیشنهاد دبیری دادند تا پیش از آن آقای کاکایی دبیر آن بود، با آقای کاکایی تماس گرفتم تا برای این برنامه اجازه بگیرم، آقای کاکایی هم عنوان کرد، اجازه ندهید این نشستها تعطیل شود، من شرطی گذاشتم و گفتم به شرطی که ترانه هم به جلسات ورود پیدا کند، اینها هم پذیرفتند. همان سال فراخوان دادیم و دیدیم ترانههایی که واصل میشود، آنقدر بکر و خوب و زنده است، برای ما جاذبهای داشت، همان زمان و از ابتدا پیشنهاد کردیم بانک ترانه راهاندازی و این ترانهها به دست آهنگسازهای خوب کشورمان برسد. پس از آن این بخش ترانه وارد شعر فجر هم شد.
دغدغهام این است که اغلب به آثار شهرستانها توجهی نمیشود، اما این کار باعث دیده شدن آثار آنها میشود. این در شرایطی است که در کشور فراوان جشنوارههای کتاب وجود دارد. با جوایز بالایی هم برگزار میشوند، ولی اگر همینها را مرور کنیم، میبینیم باز هم آثار مرکزنشینها و... در اولویت است. کوشش نمیشود که به دنبال بچههای شهرستان برویم. در حال حاضر پخش کتاب مهمتر از چاپ آن است؛ و این امکانات برای توزیع را مدیریت فرهنگی کشور باید فراهم کند.
* برسیم به ترانه...
نگرانیهایی در ما برای ترانه بسیار است؛ شرکتهایی که در حال تولید آثار هستند متأسفانه با یک سرمایه کم آلبومی را سر هم میکنند، این آلبوم نه شعر خوب دارد و... از آن طرف هم همین آلبوم فروش یک یا دو ماهه دارد، کم خرج میکنند تا ماه دیگر با صرف یک هزینه کم دیگر موسیقی دیگری منتشر کنند، عجیب که مخاطبشان هم بیشتر شده، جوانان را عادت دادهاند که از این موارد گوش کنند، این یک معضلی است، ما دنبال چارهاش گشتیم، اول بانک ترانه را تاسیس کردیم، اما مشکل این است که شرکتها این ترانههای خوب را نمیگیرند، اگر مبتذل باشد بیشتر فروش دارد تا کار خوب؛ کلی ترانه در بانک داریم که برای بچههایی است که از استانها هستند، اما اهمیتی به آنها داده نمیشود. وقتی عنوان میکنیم، میگویند مردم گوش نمیدهند. اندیشه کردیم که چه میتوان کرد، گفتیم اگر از زبان معیار بهره بهتری ببریم یعنی ترانههایی را کار کنیم که کلامش زبان معیار باشد بهتر است، گرچه در باورم این است که زبان گفتمان ما هم زبان معیار در خود دارد، اثر بنده هم از این دسته است در این اثر حدود ۸۰ کار بر اساس زبان معیار است، برای اینکه ببینیم پس از اجرا چه مخاطبی دارد، اجرا شد و جواب خوبی هم گرفتیم، این کتاب ترانه که پیشتر به آن اشاره کردم بزودی منتشر میشود و از این دست ترانهها در خود دارد.