آرمان ـ بیتا ناصر: آنیتا یارمحمدی در اواخر سال گذشته رمانی را تحت عنوان «اینجا؛ نرسیده به پل» منتشر کرده است. این رمان به سرگذشت و زندگی دخترانی میپردازد که متولد دهه شصت هستند و از این حیث به دغدغهها، علاقهها و تفکرات مشترک میان متولدان این دهه اشاره شده است. به همین دلیل خواندن این رمان میتواند برای مخاطبانی که خود دههشصتی هستند جالب باشد. یارمحمدی در پشت جلد این کتاب آورده است: «ما دهه شصتیها نسلی هستیم که مهمترین حرفهای زندگیمان را نگفتیم، تایپ کردیم.» با او همکلام شدیم و از او خواستیم بیشتر از این رمان و حال و هوایش برایمان بگوید.
خانم یارمحمدی؛ شما در اواخر سال گذشته، رمان «اینجا؛ نرسیده به پل» را توسط نشر ققنوس وارد بازار کتاب کردید. لطفا درمورد این رمان و تجربه نگارش آن بفرمایید.
نوشتن رمان را از تابستان سال هشتاد و نه شروع کردم و کار در اوایل زمستان تمام شد. حدود دو ماه به بازنویسیاش گذشت؛ حدود شش ماه منتظر پاسخ ناشر بود و بعدتر هم حدود یک سال و نیم در ارشاد ماند تا مجوز چاپ گرفت. رمان بالاخره در اسفند سال نود و یک منتشر شد؛ یعنی حدود دو سال بعد از پایان نوشتنش.
در این رمان از زبانی متفاوت با استفاده از کلمات و اصطلاحات سود جستهاید. پیشتر هم گفتهاید که این رمان؛ روایتیست از جوانان دهه شصتی. لطفا از چگونگی تولید این زبان و ویژگیها و تناظرش با دهه شصتیها بگویید.
راستش زیاد با واژه تولید برای ساخت زبان شخصیتهای رمان موافق نیستم. کاراکترهای رمانم متولد سالهای میانیِدهه شصتند؛ یعنی بیست و چهار، بیست و پنج سالهاند. کار من هم شنیدن و ثبت کردنِ زبانِ جوانهایی در همین رِنج سنی بوده که خب البته با خودم هم اختلاف سنی چندانی نداشتهاند. کاراکترها راحت و روان حرف میزنند، کلماتشان قلنبه سلنبه نیست و با مسائل دوره و زمانهشان گره خورده؛ یعنی با زبان اینترنت و موسیقی و آرایشِ ظاهری. در واقع سعیام این بوده که بتوانم زبانِ مخصوص به خودشان را در بیاورم.
فکر نمیکنید با این انتخاب، به گونهای دایره مخاطبان خود را خاصتر و بستهتر کردهاید؟ آیا این اتفاق به میزان مخاطبان رمان صدمهای نمیزند؟
نمیدانم! شاید اینطور باشد که شما میگویید. اما اگر اینطور باشد هم چندان نگرانش نیستم. چون هرکاری؛ هر اثری، مخاطب مخصوص به خودش را دارد و کار من هم از این قاعده مستثنی نیست. گیرم که مخاطبهایش جوانهای هجده تا سی سال باشند! راستش زیاد بابتش دلخور یا دلواپس نیستم؛ همین که کارم مخاطبهای خاص خودش را (با هر میزانی) پیدا کند برایم کافی است.
در رمان «اینجا؛ نرسیده به پل»؛ سه شخصیت وجود دارد که هر سه در بخشهای مختلف، راوی هستند. یکی از اتفاقهای خوب این رمان این است که زبان شخصیتها تا حدود زیادی به نسبت یکدیگر از تفاوتهای مشهودی برخوردار است. چقدر این مساله برای خودتان دغدغه بوده؟
اینکه به این تفاوت مشهود اشاره میکنید خوشحالم میکند چون واقعا این موضوع برایم مهم بوده. سعی من انتخاب سه شخصیت متفاوت از همدیگر بود که طبیعتا زبانهایی جدا از یکدیگر دارند. یکی متولد شهری مثل تهران و دیگری اصفهان و آن یکی شهری متفاوت مثل همدان. سعی داشتم هرکدام را خوب بشناسم و ویژگیهای رفتاری وکلامیشان را از هم تفکیک کنم. حالا هم که چند ماهی از چاپ کتاب گذشته شنیدنِ هر نقد و نظری در این مورد برایم جالب است؛ چون عملا میبینم خیلی از خوانندهها با یک یا دو شخصیت خاص همذات پنداری کردهاند و طبیعتا زبان آن شخصیت یا شخصیتها را بهتر از دیگری میبینند یا اینکه هر سه را جدا از یکدیگر میدانند. در مجموع من امیدم این بوده که روایت این سه راوی از یکدیگر متمایز باشد.
تعدد راوی و بخشها، شرایط خاصی را برای این رمان به وجود آورده. چه تمهیداتی را در نگارش این رمان لحاظ کردهاید که مخاطب در خوانش اثر، دچار کسالت و خستگی نشده، همچنان روی روند داستانی تمرکز داشته باشد؟
راستش منظورتان از این شرایط خاص را درست متوجه نمیشوم. طبیعتا هیچ نویسندهای دوست ندارد خوانندهاش با کسالت و خستگی مواجه شود؛ از جمله من. بابت این موضوع هم سعیام این بوده که داستان را خوب پیش ببرم و چینش فصلهایم طوری باشد که به این روند لطمهای وارد نکند. به تمایز زبان شخصیتها فکر میکردم؛ به ترتیب ماجراها و کلنجار رفتنِ هرکدام با خود یا دنیای پیرامونشان و خب امیدوارم بودم که خوانندهام این روند را دوست داشته باشد و داستان را با علاقه دنبال کند.
دخترهای رمان شما، هر یک به گونهای درگیر با روابط اجتماعی و خانوادگیشان هستند. این درگیریها تا چه اندازه به عنوان دغدغه اصلی دهه شصتیها برایتان مورد نظر بوده و به طور کلی شناختی که از بچههای دهه شصتی دارید، بر چه المانهایی متمرکز است؟
من خیلی از دوستهای همسن و سالم را میبینم که با ادامه تحصیل دادن یا ندادنشان سر و کله میزنند، چون حتی با فرض قبولی در کنکور یا تحمل هزینههای احتمالی؛ نمیتوانند هیچ آینده شغلی یا رفاه ذهنی و اجتماعیای را تصور کنند. خیلیها دنبال کار میگردند و آخر سر هم مجبورند به شغلی متفاوت با رشته تحصیلیشان قناعت کنند. خیلیها اسیر ازدواجهایی از سر خامیو عواقب بعدش هستند. خیلیها را میبینم و میشناسم که از سیستم آموزشی و دانشگاهی رایج دل خوشی ندارند. خب، فکر کنم همین بهانهها کافی باشند برای نوشتن یا تعریف کردن یک داستان. دخترهای رمان من هم هرکدام اسیر این کشمکشها شدهاند و رهاییشان را ساده نمیبینند. شناخت من هم از بچههای این نسل؛ در واقع بچههای همنسل خودم، تا حد زیادی بر همین دغدغهها بنا شده. فکر میکنم جوانهایی هستیم که باید با خیلی از مسائل کلنجار برویم.
یکی از جملات تاثیر گذار در این رمان، جملهای است که اتفاقا در پشت جلد کتاب نیز آمده: «ما دهه شصتیها نسلی هستیم که مهمترین حرفهای زندگیمان را نگفتیم، تایپ کردیم.» لطفا درمورد مضمون این جمله و مصداقش در میان دههشصتیها بیشتر توضیح دهید.
فکر میکنم از دوازده، سیزده سال پیش بود که اینترنت و وبلاگنویسی در ایران باب شد و خب با موجی از وبلاگها مواجه شدیم که حرف دلشان را میگفتند، از هر شهر و هر جنس و هر طرز فکری. این موج ادامه پیدا کرده تا حالا که خیلی از شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنها دایره روابط و دوستانمان را تعیین میکنند. خیلی از روابط حقیقی به رابطههای مجازی تبدیل شده؛ آدمها به جای سر زدن به همدیگر یا تلفن کردن، از استتوسها یا وبنوشتههای همدیگر است که حال یکدیگر را جویا میشوند. با همدیگر چت میکنند و خب لازمه همه اینها هم تایپ کردن است! برای همین فکر میکنم دهه شصتیها نسلی هستند که نوجوانی و جوانیشان با پدیدهای به اسم اینترنت و وبنویسی همزمان بوده، خیلی از دوستیها و چه بسا عشقهایشان از شبکههای اجتماعی شروع شده و خیلی از حرفهایشان را به جای گفتن، تایپ کردهاند! نمیدانم که این اتفاق خوب است یا نه؛ اما یک ویژگیِ نسلی است و در رمان هم به همین اشاره شده.
با توجه به عمومیت موضوعی این رمان؛ موقعیت آن را در تناسب با آثار عامهپسند چگونه میبینید؟
منظورتان از عمومیت موضوعی را در این موقعیت درست متوجه نمیشوم! اگر به میزان مخاطبها یا محبوبیت رمان در بین خوانندهها اشاره دارید که باید بگویم کاش همانطور باشد که میگویید. اما اینکه کار عامهپسند است یا نه، یعنی آیا پاورقی است یا خیر، باید بگویم که نیست، چون پاورقی تعریف خودش را دارد. یعنی رمانی که حادثه محور است و البته آنقدر به همین حادثهها تکیه کرده که از شخصیتپردازی و عمقِ کاراکترهای داستانش فارغ شده. من نمیدانم چهقدر در شخصیتپردازی یا نشان دادنِ عمق یا پیچیدگیهای کاراکترهایم موفق بودهام، این حرف منتقدهاست، اما این را میدانم که این موضوع برایم مهم بوده و در کار هم خودش را نشان داده. من رمانی حادثه محور ننوشتهام. اتفاقا کارم متمرکز روی شخصیتها و ویژگیهای روحیشان است، یعنی دقیقا همان چیزی که پاورقیها اصلا بهش توجه ندارند و خب طبیعتا هیچ شباهتی بین این دو نوع کار نمیبینم، فارغ از هر نوع ارزشگذاریای!
رمان «اینجا؛ نرسیده به پل» از پیچیدگی چندانی برخوردار نیست و در پایان با شخصیتهایی روبهرو هستیم که همگی مسیر خودشان را پیدا کرده و بر مشکلاتشان تا حدود زیادی فائق آمدهاند. چقدر سعی داشتهاید امیدواری و قابل اعتماد بودن را در هم نسلان برجسته کنید؟
اینکه میگویید کار پیچیدگی چندانی ندارد شاید بیانِ متفاوتی باشد از جوابم به سوال قبلیتان، یعنی اینکه کار حادثه محوری ننوشتهام و در مورد امید هم، بله نگاه کلیِ من به زندگی تلخ و ناامیدانه نیست. هرچند فصلهای پایانیِ کارم را طوری نمیبینم که همه مشکلات شخصیت هایم حل شده باشند. نه اینطور نیست. فقط هرکدامشان دارند به آغازی نو سلام میکنند، یعنی همان چیزی که در زندگی واقعی هرکداممان اتفاق میافتد و آخرش هم یا پیروزی است یا شکستی موقتی، یعنی یک کشمکش برای آغازی دیگر. یک شروع تازه که چه بهتر اگر امیدوارانه باشد.
بسیاری از منتقدان و مدرسان حوزه داستان نویسی معتقدند، یک نویسنده در آغاز میبایست از نگارش داستانهای کوتاه شروع کند و با کسب تجربیات بیشتر به سراغ رمان نویسی برود. با این حرف چقدر موافق هستید؟
به نظرم این موضوع میتواند تعیین کننده باشد اما حرف آخر را نمیزند. نوشتن در اغلب اوقات امری جوششی و درونی است و وقتی اثری در ذهن نویسنده متولد میشود، دیگر به دنبال این نیست که بگوید من داستان کوتاهم یا رمان! خیلی از تجربیاتی که به آن اشاره میکنید را میتوان با خواندن؛ فکر کردن و پرورش ذهنیِ استعداد نوشتن به دست آورد. با اینحال قبول دارم که اغلب نویسندهها از نوشتنِ داستانهای کوتاه شروع به نوشتن کردهاند، از جمله خودم که نوشتنِ جدیام با شرکت در کلاسهای حسین سناپور شروع شد.
سوال آخر اینکه؛ بعد از انتشار این رمان، چه برنامهای برای انتشار آثار دیگرتان دارید؟ آیا مشغول نگارش اثر تازهای هستید؟
بله مدتی هست که مشغول مقدمات یک رمان تازهام. اگر یادداشتبرداریهایم همینطور پیش بروند، به زودی نوشتنش را شروع خواهم کرد.