کد مطلب: ۳۷۵۴
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲

در کشورهای اسلامی علاقه به فلسفه کم است

منوچهر دین‌پرست:  «من برای اینکه به ژرفا بروم به فلسفه روی آوردم. با آشنایی با فلسفه اسلامی دریافتم فیلسوفان مردانی هستند که تا اعماق رفته‌اند. درست است که ما نحله‌های گوناگون فلسفی داریم اما جوهر فلسفه یکی است».
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی از جمله چهره‌های شناخته شده در عرصه فلسفه و عرفان است. نام او اینک جزو چهره‌های شناخته شده و تاثیرگذاری است که نمی‌توان از کنار او گذشت. دینانی اکنون در آستانه هشتاد سالگی است و چشمان جست‌و‌جو گر و پرنفوذش گویی می‌‏خواهند هستی هر چیز را بشکافند و از کنه و چیستی کائنات آگاهی یابند. بیانش گرم و گیرا و حضورش شوق انگیز است.
دکتر دینانی در سال ۱۳۱۳ در روستای «دینان» از توابع اصفهان به دنیا آمد. وی در زادگاهش‏ دینان به دبستان رفت، اما قبل از اتمام دوره دبستان، بنا به علاقه و تصمیم شخصی از روستای دینان به شهر اصفهان رفت تا در یکی از مدارس‏ تاریخی این شهر به نام «نیماورد» به تحصیل دروس حوزوی بپردازد.
دکتر دینانی در حدود سال‏های ۱۳۳۴-۱۳۳۳ برای ادامه تحصیلات حوزوی به قم رفت و درس‏های مکاسب، فقه و اصول و خارج فقه و اصول‏ را از اساتید بزرگی چون شیخ عبد الجواد سدهی، فکور یزدی، سلطانی طباطبایی، مجاهدی، سید محمد محقق داماد، آیت الله العظمی‏ بروجردی و امام خمینی فرا گرفت. وی از شاگردان خاص علامه طباطبایی است و سال‏‌ها از درس تفسیر، عرفان، اسفار، شفا و شرح منظومه آن مفسر و عارف بزرگ بهره‏مند گردید و سپس با شرکت در حلقه درس شبانه علامه در قم و سپس در تهران، با حضور هانری کُربُن، بر دامنه دانش و بینش خویش افزود.
وی همزمان با تحصیل علوم حوزوی در قم، به تحصیل علوم کلاسیک و رسمی پرداخت و با اخذ دیپلم متوسطه، در کنکور دانشگاه‏ تهران شرکت نمود و پس از اخذ لیسانس، به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و دبیر دبیرستان‏های تهران شد. وی در ادامه تحصیلات‏ دانشگاهی، با اخذ فوق لیسانس، در کنکور دوره دکترای دانشگاه تهران شرکت کرد و نفر اول شد؛ سپس به تدریس در دانشگاه رضوی‏ مشهد پرداخت و در این شهر بنا به مصلحت، از کسوت روحانیت بیرون آمد و سرانجام پس از ده سال تدریس در مشهد، کار آموزش و تدریس را در دانشگاه تهران ادامه داد.
دکتر دینانی هم اکنون ضمن همکاری با برخی از مؤسسات علمی پژوهشی و نیز تحقیق و تألیف، همچنان به تدریس در دانشگاه تهران‏ مشغول است. از جمله آثار دکتر دینانی می‌توان به «قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی (سه مجلد)»، «دفتر عقل و آیت عشق (سه مجلد)»، «ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام (سه مجلد)»، «وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی (سه مجلد)»، «شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی»، «اسماء و صفات حق»، «نیایش فیلسوف»، «درخشش ابن رشد در حکمت مشاء»، «فیلسوفان یهودی و یک مسئله بزرگ»، «فلسفه و ساحت سخن» اشاره کرد.
دکتر ابراهیمی دینانی در گفت‌و‌گو با شرق پارسی به ذکر برخی از وجوه اندیشگی و تعلقات و تضمنات فکری و سیری در دغدغه‌های معرفتی پرداخته است.
**
قصد من این است که در مورد دغدغه‌های فکری و جریان‌هایی که شما به آن تعلق دارید صحبت کنم. شمایی که اینک در آستانه هشتاد سالگی آثار متعدد نوشته‌اید و بار‌ها از آن تقدیر شده است. همچنین شما به فلسفه اسلامی تعلق خاطر فراوانی دارید. فلسفه اسلامی در تجربه فکری دکتر دینانی شکل دیگری گرفت. این امر با توجه به اینکه شما در مباحث دیگر علوم اسلامی نیز تبحر دارید از کجا ناشی شده است؟

سؤال مرد افکن و در عین حال جالبی است. البته زمینه تحصیلی من علوم اسلامی بوده است؛ فقه، اصول، کلام و ادبیات و فلسفه. از سوی دیگر من یک مسلمان هم هستم اما وقتی مطالعاتم بیشتر شد، فهمیدم که به اعماق باید رفت و باید ژرفای آن را دریافت؛ زیرا اگر ژرفای چیزی را درک نکنیم، انگار آن را درک نکرده‌ایم.

یعنی شما ژرفای مسائل اسلامی را در فلسفه دیدید؟
من برای اینکه به ژرفا بروم به فلسفه روی آوردم. با آشنایی با فلسفه اسلامی دریافتم فیلسوفان مردانی هستند که تا اعماق رفته‌اند و تفاوت فلسفه اسلامی با دیگر نحله‌های فلسفی همینجاست. درست است که ما نحله‌های گوناگون فلسفی داریم اما جوهر فلسفه یکی است و آن هستی‌شناسی و رفتن به ژرفای هستی و درک ماهیت اشیاء است. در این نحله‌های مختلف گاهی این ژرفا توام با نوعی معنویت و معنا و روح داشتن و روحانی بودن هم هست. این چیزی بود که در میان فیلسوفان اسلامی من دیدم البته من با هیچ فیلسوفی دشمن نیستم و هر فلسفه‌ای را به عنوان یک فلسفه می‌خوانم زیرا کار آنان پوشش عقلی است اما ممکن است نپسندم و این حرف دیگری است.

و در خیلی جا‌ها بلند هم گفته‌اید که این فلسفه‌ها را نمی‌پسندم؟

بله ضمن آنکه عمق و ژرفای آن‌ها را قبول دارم و ستایش می‌کنم اما روحانیتی درآن‌ها ندیدم. در فیلسوفان اسلامی هم عمق و ژرفا دیدم. زیرا واقعا عمیقا و انسانهای بزرگی هستند ضمن آنکه معنوی و روحانیت مثلا اگر کسی در عظمت ابن سینا خیره نشود یعنی اینکه او را نشناخته است. این سینا فیلسوفی برای همه تاریخ و برای کل بشریت است. اگرچه مسلمان و ایرانی است. زیرا به اعماقی رسیده و پرده‌هایی را کنار زده که حاصل کارش برای همه بشریت سودمند است.

شما چهار کتاب درباره چهار فیلسوف مهم غزالی، ابن رشد، سهروردی و خواجه نصیرالدین طوسی نوشته‌اید که هر یک از این چهار فیلسوف به نوعی از کم خواننده‌ترین فیلسوفان در ایران بوده‌اند به گونه‌ای می‌توان گفت شما اولین کسی بودید که در مورد این افراد کتاب نوشتید. اما شما درمیان سخنان و مقالات و کتابهایی که گفته و یا نوشته‌اید همیشه درمورد ابن سینا صحبت کرده‌اید و سینوی بودن و طرفدار ابن سینا بودنتان بسیار احساس می‌شود. چرا درمورد این سینا کاری نکردید؟
سئوال خوبی است. اشخاص دیگر هم از من پرسیده‌اند که چرا درمورد ملاصدرا و این سینا کاری نکرده‌ام. البته این امر به دلیل به اعتنایی من به این بزرگان نیست. به این علت است که این دو فیلسوف بیش از اندازه درفضای فرهنگ عقلی و فکری اسلامی حضور دارند. و کسانی که در فضای فرهنگ عقلی اسلامی می‌اندیشند مرجعشان معمولا ابتدا ابن سینا و بعد ملاصدرا است. ابن سینا برای کل جهان اسلام و ملاصدرا برای ایرانیان بیشتر. از این رو چون این افراد مطرح‌اند و کتاب‌هایشان حتی به صورت کتاب درسی استفاده می‌شود، لااقل درمیان اهل فلسفه و کسانی که به فلسفه اسلامی علاقمند بوده‌اند، از دیگران شناخته شده تراند.
اما در این میان بزرگانی داشتیم که از آنان غافل بودیم و کمتر به آن‌ها توجه شده است که در راس آن‌ها سهروردی است. سهروردی فیلسوفی است که نظام فکری‌اش، نظام فکری ایرانی-اسلامی است؛ یعنی بیش از هر فیلسوف دیگری یک ایرانی مسلمان است. البته ملاصدرا و ابن سینا هم ایرانی و مسلمان‌اند، اما اولا سهروردی بیش از هر فیلسوفی ایرانی است و ثانیا می‌توانم ادعا کنم که بیش از هر فیلسوف دیگری در مسلمانان با قرآن آشنایی داشته است. جرم او هم این بوده که ایرانی بوده است. یعنی به تاریخ و فرهنگ ایران باستان علاقمند بوده و احیاگری کرده و این احیاگری موجب شده کسانی که ادعای مسلمانی دارند به او کم توجهی کنند. در سده‌های اخیر به سهروردی بی‌اعتمایی بسیار شده است. من بنا داشتم که سهروردی به دلایل عمده تری معرفی و مطرح کنم. اما غزالی را نه به عنوان اینکه فیلسوف است، زیرا او را فیلسوف به معنای مصطلح کلمه نمی‌دانم، بلکه به عنوان یک اندیشمند بزرگ موضوع تحقیق خودم قرار دادم. او علاقه‌اش به اشعریان را تا آخر عمر ادامه داد.
درباب ابن رشد هم باید بگویم که او به یک معنا مربوط به ابن سینا است. این رشد هم درست است که ایرانی نیست اما یکی از مشهور‌ترین و تاثیرگذار‌ترین فیلسوفان در جهان است که می‌توان ادعا کرد در تمدن جدید هم نقش داشته است. اما چرا ایرانیان مثل ملاصدرا و علامه طباطبایی و .... ابن رشد را نخواندند و فقط به به عنوان نویسنده تهافت التهافت در پاسخ به تهافت الفلاسفه غزالی به او اشاره می‌شود. جالب آنکه بدون اغراق آن کتاب بیش از آنکه رد غزالی باشد رد ابن سینا است. من سراغ دفاع از ابن سینا رفتم و می‌خواستم بدانم چرا با این سینا مخالفت کرده است. به عبارت دیگر به قصد مخالفت با این رشد خواستم کتاب بنویسم. اما هر چه بیشتر کتاب‌هایش را خواندم و در آن‌ها غور کردم، دیدم اندیشمند عظیمی است که نمی‌شود به سادگی با او طرف شد. اسم کتاب هم قرار نبود «درخشش ابن رشد در فلسفه مشاء» باشد و قرار بود مخالفت با او را تداعی کند. اما بعدا دیدم که فیلسوف عظیمی است و کسی که کتاب من را بخواند متوجه این امر می‌شود و این اولین کتابی است که راجع به ابن رشد در این کشور نوشته شده است.
البته ابن رشد در جاهایی که با ابن سینا مخالفت کرده، این مخالفت را ناشی از ندانستن و نشناختن خوب ابن سینا دانستم و نشان دادم که او ابن سینا را خوب نمی‌شناخته و یا خوب نخوانده و به این دلیل با همه عظمتش دچار اشتباهاتی شده و به ابن سینا حمله کرده است و حتی در برخی جا‌ها ابن سینا را متهم کرده که فیلسوف نبوده و گفته که ابن سینا ارسطو را نفهیمده است. ضمن آنکه تقریر ارسطو بزرگ‌ترین کاری می‌دانسته که کار خود اوست. ابن رشد می‌گفته که ابن سینا ارسطو را نفهمیده و برخی حرفهای اشاعره را تکرار کرده است. از این رو من در این کتاب از ابن سینا دفاع کردم.


این دفاع شما از ابن سینا می‌توانست نشانگر آن باشد که کار بعدی شما درباره ابن سینا باشد اما چرا به سمت خواجه نصیرالدین طوسی رفتید؟
خواهم گفت. ابن سینا زنده است؛ هر کس در فلسفه حرف می‌زند، از ابن سینا حرف می‌زند. اصلا شما بگویید غیر از ابن سینا چه کسی هست؟ در فلسفه غیر از ابن سینا خیلی کم هست. آن چیزی که تازه و رایج است،‌‌ همان حرفهای ابن سینا است. اگر من درباره خواجه نوشتم، آنجاست که خواجه از ابن سینا فرا‌تر می‌زود. اگر از سهروردی نوشتم، آنجاست که سهروردی از ابن سینا فرا‌تر می‌رود. من نخواستم تکرار مکررات کنم.

یعنی شما این ۵ اثر را زیر سایه این سینا نوشته‌اید؟
آنجاهایی که از ابن سینا فرا رفته‌اند، تازه‌های فلسفه اسلامی را نوشته‌اند. بستر فلسفه اسلامی از ابن سینا است و هر چه در فلسفه اسلامی است، گسترش ابن سینا است. آنجاهایی که از ابن سینا فرا رفته‌اند را من نوشته‌ام.
برخی می‌گویند شما اشراقی هستید و برخی دیگر می‌گویند شما طرفدار ملاصدرا هستید یا شاگرد علامه طباطبایی. با این صحبتی که شما کردید به نظر می‌رسد که سینوی هستید. یکبار برای همیشه بگویید شما طرفدار کدام مکتب فلسفی هستید؟
در واقع من در هیچ مکتبی نمی‌خواهم محبوس شوم و نشده‌ام و سعی می‌کنم که نشوم. ضمن اینکه برای همه این افراد احترام قائلم. البته ابن سینا پایه فلسفه اسلامی است.

یعنی می‌خواهید بگویید شما دینانی باقی مانده‌اید؟
بله، من خودم هستم. اما اینکه می‌گویم ابن سینا را ستون می‌دانم، نافی این نیست که من در هیچ ایسمی نمی‌گنجم اما ابن سینا را ستون فلسفه اسلامی می‌دانم.

و از این ستون به حکمت مشرقیه او بیشتر توجه دارید؟
درست است. اگر حکمت مشرقیه نداشت، نمی‌توانست ستون فلسفه اسلامی باشد. اصلا ستون بودنش به این خاطر است که حکمت مشرقیه دارد و به این جهت است که ابن رشد که حکمت مشرقیه نداشته نمی‌تواند بفهمد. ابن رشد می‌گوید که ابن سینا ارسطو را نفهمیده اما من در کتابم می‌گویم که آقای ابن رشد، شما ابن سینا را نفهمیده‌ای. ابن سینا چون دارای حکمت مشرقیه بوده و بنیاد فلسفه و فرهنگش ایران باستانی است، چون به حکمت نور از قرآن و انتخاب آن، نشانگر این امر است که ابن رشد او را نفهمیده. غزالی در «مشکات الانوار» و حتی سهروردی تحت تاثیر ابن سینا بوده است.

حکمت مشرقیه ابن سینا در دوره‌های بعدی، مورد بحث فیلسوفان زیادی بوده است اما چرا تبدیل به یک مکتب نشده؟
سهروردی این کار را کرد. خود ابن سینا البته می‌خواست حکمت مشرقیه بنویسد و نوشت و می‌گویند ۴۰ مجلد بوده که در حمله مسعود غزنوی سوزانده شده و از بین رفته است. شاید هم قصد نوشتن داشته و این را تصریح کرده است. به همین جهت است که ارسطو را به گونه‌ای دیگر تفسیر می‌کند و هزار سال این غلط فاحش رایج بوده است که ابن سینا ارسطویی و مشایی است. ابن سینا ارسطویی نیست، او ارسطو را خوب خوانده و از او عبور کرده است و این را ابن رشد نمی‌داند، یعنی متوقف در ارسطو نبوده چون سابقه ایران باستان و حکمت مشرقی داشته، از ارسطو عبور کرده است.

یکی از انتقاداتی که به فلسفه اسلامی وارد می‌کنند، این است که از فلسفه اسلامی، حکمت مدنی در نمی‌آید؟
خوب هم در می‌آید اما نخواستند این کار را بکنند. من هم شاید جرات بر این کار نداشته باشم. اما این کار ممکن است و چرا ممکن نباشد. و من فعلا نمی‌خواهم بحث سیاسی بکنم.

چرا نمی‌خواهید بحث سیاسی کنید؟ فکر نمی‌کنید این همه محافظه کاری کافی است؟
اگر محافظه کاری نکرده بودم این چند تا اثر را هم نمی‌توانستم بنویسم. اما درمورد اینکه چرا درباره خواجه نصیر نوشتم، باید بگویم خواجه نصیر فیلسوفی است که بعد از ابن سینا شخصیت عظیمی است که ایرانیان او را خوانده‌اند، مثلا تجرید الاعتقاد او که شرح‌های فراوانی بر آن نوشته شده است، مثل شرح علامه حلی یا کتاب تحریر الاعتقاد شاهد مثال من است. اما خواجه خوب خوانده نشده است. او در چند اثر، گل کرده است. او بعد از ابن سینا شخصیتی است که من به او عنوان «فیلسوف گفت‌و‌گو» داده‌ام.
منظورم از گفت‌و‌گو، گفت‌و‌گوی تمدنهای آقای خاتمی نیست بلکه منظورم این است که راه گفت‌و‌گوی فلسفی را خواجه نصیر برای اولین بار ذکر کرده است. خواجه هم مثل سهروردی مظلوم است. درست است که مطرح بوده اما اندیشه‌های کلامی‌اش در تجرید الاعتقاد خوانده شده در حالی که او راه گفت‌و‌گوی فلسفی را برای نخستین بار میان فیلسوفان باز کرده است. در شرح بر اشارات، ابن سینا با کسی چون فخر رازی گفت‌و‌گو کرده و این گفت‌و‌گوی فیلسوفانه بسیار خواندنی است. همین اشارات، یکی از بهترین صحنه‌های گفت‌و‌گوی فلسفی و غیر فلسفی است. در این نوشته خواجه به خوبی از فلسفه دفاع کرده است. دفاع ابن رشد دربرابر غزالی اندک است، درحالی که دفاع خواجه جانانه است.
شیرین‌ترین گفت‌و‌گو‌ها را خواجه کرده است. بعد با یک اشعری دیگر به نام شهرستانی مناظره کرده که اسم کتاب را گذاشته «مصارعه الفلاسفه» یعنی کشتی گرفتن فلاسفه. لحن گفت‌و‌گویش با این دو متفاوت است. شهرستانی یک روضه خوان است که اهانت آمیز می‌نویسد و از این رو خواجه با او توهین آمیز صحبت کرده است. همچنین با تمام اندیشمندان زمان خودش مکاتبه داشته و سئوال و جواب کرده است. کسانی مثل صدرالدین قونوی که از بزرگان عرفان بوده یا خسروشاهی و حدود بیست نفر فیلسوف، مکاتبه داشته است. این گفت‌و‌گو‌ها در این کتاب خوانده شده است. پس این ۴ نفر استوانه‌های فلسفه اسلامی بوده‌اند.

شما در سال اخیر در باب فلسفه اسلامی اظهارات صریحی داشته‌اید و به کسانی که اسلامی بودن فلسفه اسلامی را مورد تردید قرار می‌دادند پاسخ داده‌اید. برخی معتقدند که فلسفه اسلامی پراگماتیستی نیست یا اینکه به الهیات ختم می‌شود یا به تاریخ فلسفه منحصر می‌شود. نظر شما در این باب چیست؟
شما زمینه فکر آزاد را درست کنید فلسفه هم آزاد می‌شود.

برای ایجاد زمینه فکر آزاد شما در کتاب‌هایتان به راهی اشاره کرده‌اید و آن گفتگو است. چرا در ۲-۳ دهه اخیر باب گفتگو در میان نخبگان ما باز نبوده است؟ چرا نویسندگان برجسته ما چون خود شما، سید جواد طباطبایی یا داریوش شایگان، کتاب می‌نویسند اما هم رتبه‌هایشان به نقد جدی ایشان برنمی خیزند؟
این سؤال فلسفی است یا جامعه‌شناسانه؟


شخصی (خنده).
من نمی‌دانم چرا این امر صورت نمی‌گیرد؛ در حالی که در کشورهای پیشرفته وقتی کتابی نوشته می‌شود، همه به نقد و بررسی آن می‌پردازند. اما اینکه چرا در جامعه ما این امر اتفاق نمی‌افتد جوابش را از یک جامعه‌شناس باید پرسید. من خودم چندین کتاب نوشته‌ام اما کسی نقد علمی آن‌ها را ننوشته است. پس دلیل مطلب را باید از جامعه‌شناس پرسید. تفکر باید در هر حال آزاد باشد. من هم گله مندم که چرا نقد نمی‌کنند.

0/700
send to friend
نظرات 2
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    علی حیدرزاده دوشنبه 29 مهر 1392
    خواندم ودیدم ترا مرد چرا عقل درمستی نمی گنجدسرا کم نگردد همچوتوای پیرعقل عشق درعاشق نمی لرزد زنقل فلسفه رفتن چودیدن عمق جان ناید اورادشمنی مشکل نه زان ازجناب منوچهردین پرست واستاد محترم بخاطرمصاحبه ی گرانقدرشان سپاسگزارم.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    بدون نام چهارشنبه 1 آبان 1392
    کتاب فلسفه و ساحت سخن استاد را مگر میشود فراموش کرد.
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST