کد مطلب: ۳۸۶۵
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲

من احیاگرم، آغازکننده‌ی ساده‌نویسی نیستم

اعتماد ـ سید فرزام حسینی: در یک دهه اخیر، شاید هیچ اسمی بیشتر از «محمد شمس لنگرودی» در مطبوعات ایران و محافل ادبی تکرار نشده باشد و درباره هیچ کسی بیشتر از شمس لنگرودی بحث و جدل در نگرفته باشد. گرچه پیش از آن هم چهره ناشناخته‌‌ای  نبود و از دهه ۵۰ حضور مستمری در ادبیات ایران داشت و یکی از شاعران مطرح دهه شصت محسوب می‌شد اما در دهه مذکور و با پیش کشیدن جریانی با عنوان «ساده‌نویسی در شعر» نظر خیلی‌ها را بیش از پیش به خودش جلب کرد. نظرات موافق و مخالف اما چه موافق باشیم و چه نباشیم، باید قبول کنیم که ساده‌نویسی در دهه ۸۰ بنابه هر دلیلی با اقبال عمومی مخاطبان شعر فارسی روبه‌رو شد. از سویی دیگر هم این جریان مانند دهه هفتاد آسیب‌های مورد نظر خود را با خودش آورد. مسائلی که در گفت‌وگوی زیر به بخشی از آن‌ها می‌پردازیم و شمس لنگرودی هم پاسخ‌هایی برایشان دارد. از سویی دیگر، درباره نوعی از شعر که شمس لنگرودی اسمش را تغزلی می‌گذارد در ابتدای این گفت‌وگو بحثی را پیش کشیدم که ایشان هم پاسخ‌های مناسب خودشان را برای کارآمدی این لغت داشتند. پس دو بحث اصلی در این گفت‌وگو، یکی «تغزل» و دیگری «ساده‌نویسی» است. مباحثی که لنگرودی طی این چند سال بار‌ها و بار‌ها در معرضشان قرار گرفته است و البته شعر فارسی و مخاطبانش هم درگیر این دو مساله بوده‌اند، با این همه در این گفت‌وگو حرف‌های تازه‌‌ای  در باب این هر دو موضوع خواهید خواند. بهانه‌ این گفت‌وگو نیز، چاپ سه مجموعه شعر شمس لنگرودی با عناوین «تعادل روز بر انگشتم»، «آوازهای فرشته بی‌بال» و «و عجیب که شمس‌ام می‌خوانند» توسط انتشارات نگاه است.
تغزل گستردگی بیشتری نسبت به عاشقانه دارد. یعنی نوعی از شعر که در مواجهه با مسائل اجتماعی- سیاسی، به دیدگاه عاطفی شاعر نسبت به مسائل مختلف برمی‌گردد. این مساله ربطی به مدرن و غیر مدرن ندارد
در شعر ساده چیزی که خیلی باید مورد توجه قرار گیرد، در یک کلام ظرفیت‌های زبانی است. اگرچه ما نمی‌گوییم این شعر زبان است اما خودمان که باید بدانیم مهم‌ترین مساله ظرفیت زبانی است. یعنی وجوه مختلف ترکیبات واژه‌ها. بعد موسیقی‌اش است. در شعر ساده، موسیقی اگر نباشد به انشا تبدیل می‌شود

آقای لنگرودی، سه مجموعه شعر تازه‌تان با فاصله چند روز از هم منتشر و روانه بازار شدند، علت این مساله چه بود؟
علتش این بود که این‌ها در ارشاد مانده بودند و همزمان اجازه چاپ گرفتند و با هم منتشر شدند. هنوز هم یک کتاب در ارشاد دارم که قبل از این‌ها تحویل داده بودم.

منظورتان کتاب «صبح آفتابیتان به خیر گرگ برفی» است؟
بله

در نخستین صحبتی که پس از چاپ این کتاب‌ها با ایسنا داشتید، گفتید «تعادل روز بر انگشتم» مجموعه شعرهای تغزلیتان و «آوازهای فرشته بی‌بال» شعرهای غیر تغزلی را در بر می‌گیرد. مساله‌‌ای  که برای من وجود دارد این است که «تغزل» را شما به چه معنایی به کار می‌برید و چه نسبتی با شعر مدرن دارد؟ چون پیشینه‌‌ای  که ما از تغزل داریم در شعر کهن است...
ربطی به شعر کهن ندارد. اگر بگوییم شعر عاشقانه انگار فقط به رابطه عاطفی دو انسان برمی‌گردد، اما تغزل گستردگی بیشتری نسبت به عاشقانه دارد. یعنی نوعی از شعر که در مواجهه با مسائل اجتماعی- سیاسی، به دیدگاه عاطفی شاعر نسبت به مسائل مختلف برمی‌گردد. این مساله ربطی به مدرن و غیر مدرن ندارد. بعد از فروپاشی شوروی، «یانیس ریتسوس» که یک شاعر کمونیست دو آتشه بود به طور ناگهانی یا شاید آگاهانه شروع کرد به نوشتن شعرهای عاشقانه و تغزلی که محصولش کتاب درخشانی به اسم «اروتیکا» شد. این کتاب سه قسمت دارد که یک قسمتش معرفت جسم است. ما اینجا لغت دیگری یا نداریم یا من الان به نظرم نمی‌رسد که جایگزین تغزل باشد. تغزل گستردگی بیشتری از عاشقانه دارد.

منظور اصلی من همسان‌سازی تغزل با یک مکتب ادبی است. آیا می‌شود تغزل را معادل مکتب رمانتیسیم دانست؟
نه، آن هم نوعی از تغزل با احساسات بیشتر درش هست، نوعی که خام‌تر است.

یعنی رمانتیسیسم نوعی از تغزل محسوب می‌شود؟
بله، تغزل خام. تغزل به هر نوع شعر عاطفی و حسی اطلاق می‌شود که البته صرفا عاشقانه هم نیست.

اما برداشتی که در شعر فارسی به وجود آمده است، تغزل را مساوی عاشقانه ‌سرایی می‌دانیم...
این طور نیست. تغزل طیف‌های مختلفی دارد. عاشقانه فقط عاشقانه است که از کارو تا سعدی را دربرمی‌گیرد اما اشعار تغزلی حافظ الزاما عاشقانه نیستند که مثلا می‌گوید یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود/ دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود یعنی هر عاشقانه‌‌ای  ضعیف یا قوی تغزلی است اما هر تغزلی عاشقانه نیست.

در واقع شعر تغزلی، سیاسی هم می‌تواند باشد؟ نمونه‌اش بعضی از شعرهای شاملو...

بله، مثلا شاملو شعری دارد که می‌گوید: «نخستین بوسه‌های ما، بگذار/ یاد بود آن بوسه‌ها باد/ که یاران/ با دهان سرخ زخم‌های خویش/ بر زمین ناسپاس نهادند.» که تغزلی عاشقانه- سیاسی است. در دنیا هم نمونه‌های درخشانی داریم. ناظم حکمت یکی از آنهاست. شما نمی‌توانید تغزلی که در شعر سوررئالیست‌ها وجود دارد را نادیده بگیرید. آراگون و الوار بیشترین شعرهای عاشقانه سوررئالیست‌ها را دارند. مسلما این‌ها سانتیمانتال که نبودند یا نمونه درخشان‌تر از نظر به روز بودن، اکتاویو پاز است. پاز که دیگر نه رمانتیک است و نه سانتیمانتال. مثلا یک نمونه هم از شعر معروف نیما یادم آمد، «تو را من چشم در راهم شباهنگام». این شعر تغزلی است. ما کندوکاو کردیم متوجه شدیم که این را برای برادرش لادبن گفته است یعنی عاشقانه نیست، تغزلی است. منتها کیفیتش طوری است که ما برداشت عاشقانه می‌کنیم.

نیما به خاطر زبان چغرش به نوعی انگار در شعرش زبان عاشقانه به معنای متعارفش ندارد ولی خب واقعا در محتوا این را می‌بینیم... با این اوصاف درباره شعرهای تغزلی خودتان وضعیت به چه صورت است؟ در واقع نسبت این نوع از شعر شما با شعر پیشینیانتان چگونه است؟
من خودم که نمی‌توانم این را ارزیابی کنم.

منظورم مقایسه نیست. منظور این است که شما از دستگاه زیبایی‌شناسی آن‌ها در شعر تغزلیتان چه استفاده‌هایی داشته‌اید...
راستش این مساله برای خودم هم چندان روشن نیست. می‌دانم که توجهم بیشتر به چه کسانی بوده. اما اینکه بهره من از هر کدام چقدر بوده را نمی‌دانم. برای اینکه بسیار ناخودآگاه اتفاق می‌افتد. البته از شاعران جهان می‌دانم که از ناظم حکمت بسیار خوشم می‌آید. تغزلی که پایش روی زمین باشد و به قول ریتسوس دنبال معرفت جسم باشد بیشترخوشم می‌آید. تغزلی که من در پی‌اش هستم شاید چندان عاشقانه هم نباشد مانند چیزی که در کارهای لورکا هست. آنقدری که لورکا در کارش تغزل دارد در کار خیلی از شاعران دیگر وجود ندارد. در جلب نظر من بیشترین سهم را شاید ناظم حکمت و لورکا داشتند.

جایی می‌خواندم که گفته بودید در شعر فارسی، تحت تاثیر دستگاه زیبایی‌شناختی «هوشنگ ایرانی» هم هستید. منظورتان چیست؟ نمود این تاثیر چه طور است؟

من نخستین بار است که می‌خواهم این مساله را بیان کنم. نخستین بار که تحت تاثیر شعر هوشنگ ایرانی قرار گرفتم، محصل بودم و هنوز هیچ علاقه‌‌ای  به شعر نو نداشتم. از شاعران نو‌پرداز فقط نادرپور را می‌شناختم و برایم جذاب بود. به گمانم ۱۷ سالم بود. یک بار به صورت اتفاقی در جایی که حالا یادم نیست کجا بود، شعری از هوشنگ ایرانی خواندم، آن شعر به‌شدت منقلبم کرد. بعد‌ها متوجه شدم چرا این شعر اینقدر من را تحت تاثیر قرار داده بود. ‌ه‌مان موقع من «ماخ اولا» نیما را خوانده بودم و مرا پس زده بود، به طوری که وقتی کتاب را خریده بودم بردم پس دادم و گفتم یک کتاب دیگر به من بدهید و حتی یادم هست که شعر سیاهان امریکا را به جایش گرفته بودم.

شعر هوشنگ ایرانی به مراتب عجیب‌تر و دشوار‌تر از نیما بود، پس چطور شما را جذب و منقلب کرد؟
بعد‌ها فهمیدم که به خاطر سوررئالیسم و عاطفه‌‌ای  که در کارش وجود داشت، منقلب شده بودم. شما از این زاویه ایرانی را با نیما که مقایسه کنید، می‌بینید که نیما هیچ کدام از این دو خصیصه را ندارد. و به قول شما زبان نیما چغر است که طبیعی هم هست و علتش را می‌دانیم و وجه عاطفی‌اش هم در بسیاری از شعر‌هایش ضعیف است اما هوشنگ ایرانی این دو وجه در شعرش بسیار قوی بود. شعرهای هوشنگ ایرانی هم یک دست نیست. مثلا در عرض سه سال، چهار، پنج کتاب منتشر ‌کرد که کیفیتشان خیلی با هم متفاوت بود. یکی از آن‌ها که به گمانم اسمش «نیایش» بود، مرا تحت تاثیر قرار داد. سوررئالیسمش برای من همیشه غافلگیرکننده بود.

پس پیشینه سوق پیدا کردن کارهای شما در دهه‌های بعدی به سمت سوررئالیسم، تحت تاثیر دستگاه زیبا‌شناختی ایرانی بوده است؟
مقدار زیادی بله همین طور بود.

نکته دیگری که میان حرف‌هایتان درباره شعر ریتسوس و معرفت جسم اشاره کردید برای من جالب بود، گفتید علاقه خاصی به این نوع شعر دارید اما چرا نمودش را در کارهای شما نمی‌بینیم؟ البته شعرهایی که چاپ کرده‌اید...

خب این مساله بعضی از دلایلش شناخته شده است و بعضی‌ها شناخته شده نیست. یکی از این دلایل طبیعتا وضعیت اجتماعی ما است که حتما به خودی خود روی ناخودآگاه ما اثر می‌گذارد که خودمان را سانسور کنیم. یکی هم این است که به زور نمی‌شود کار هنری خلق کرد هر پدیده‌‌ای  باید درونی آدم شده باشد تا اثری هنری خلق شود. احتمال دارد من به خاطر تربیت مذهبی گذشته‌ام یک نوع پرده‌پوشی داشته باشم. بعید نیست اما خود من هم متوجه‌ام و فقط هم من این طور نیستم. ببینید شاملو هم این طور است، شاملو که در همه مسائل آنقدر آدم راحت و عصیانگری بود و در واقع‌‌گاه پرده در بود، در شعرهای عاشقانه‌اش می‌بینیم که اصلا این طور نیست و اروتیسمی در آثارش نیست. در شعر ما تنها کسی که راحت از همه مسائل از جمله جسمش حرف زده است فروغ فرخزاد بود. در کار باقی کسانی که شعر عاشقانه نوشتند، یک نوع پرده‌پوشی وجود دارد.

این بحث مطرح است که خیلی از این نوع شعر‌ها در واقع شعر نیستند، صرفا ردیفی از کلمات اصطلاحا غیرمتعارفند، مرزی با غیر شعر ندارند...
دقیقا، باید دید چه قدر کیفیت شعری دارد. اینکه صرفا ما از این مسائل صحبت کنیم، امکان دارد شجاعانه باشد اما الزاما شاعرانه نیست. فروغ انتقادی به شاملو داشت که خیلی مهم بود منتها به زور که نمی‌شد شاملو یا مرا عوض کرد. فروغ می‌گفت که شعر شاملو، بیش از آنکه درباره معشوق باشد، درباره عشق است. سخن درستی بود اما هنرمند درون خودش را باید پرتاب کند. اینکه من ببینم این اشکال در من وجود دارد و از طریق تفکر بخواهم عوضش کنم این دیگر شعر نمی‌شود. حرف من این است، شاملو قرار نیست خودش را عوض کند، شاملو باید خودش را بیان کند. ‌ه‌مان طوری که فروغ هم نمی‌تواند شاملو شود و خودش را بیان می‌کند. شاعر کیفیت خودش را باید به زبان بیاورد. این مساله نه دلیل مزیت فروغ بر شاملو می‌شود و نه ایرادی بر یکی است.

در واقع صرفا یک ویژگی است.
آفرین، دقیقا یک ویژگی است. البته فقط در شعر ایران هم نیست، در شعر جهان هم هست اما هر شاعری باید خودش را بیان کند. خود عبارت است از استعداد، تربیت خانوادگی، آرایی که با آن‌ها زندگی کرده، محیط اجتماعی و... این‌ها همه دست به دست هم می‌دهند که تو بشوی شاملو یا فروغ.

اگر موافق باشید بحث را به سمت دیگری از کارهای شما ببریم... تقریبا یک دهه از گفت‌وگوی شما با مهرداد قاسمفر می‌گذرد که در آن صحبت از ساده‌نویسی را آغاز کردید. در سال‌های اخیر، من چند جایی دیده‌ام که می‌گویند شمس لنگرودی بنیانگذار ساده‌نویسی در شعر فارسی است اما از خودتان شنیده‌ام که می‌گویید آغازگر نیستید و احیا‌کننده‌اید، درست است؟ چرا چنین اعتقادی دارید؟
بله درست است. همیشه دو نوع شعر وجود داشته، شعر ساده، شعر پیچیده؛ فرخی سیستانی و رودکی، خاقانی و ناصر خسرو. در شعر معاصر قبل از من فروغ فرخزاد بود که ساده‌نویسی را شروع کرد و به نتیجه رساند. یعنی فروغ وقتی می‌گوید که من می‌خواهم شعرم عین حرف زدن بشود، خب آن وقت من نمی‌توانم ادعا داشته باشم که ساده‌نویسی را من شروع کرده‌ام. اما مساله این است که یک عده دیگر هم ساده نوشتند، مثل آقای بیژن جلالی اما به نتیجه نرسیدند بنابراین من آغازکننده نیستم. من به قول شما احیاگر شعر ساده هستم در مقابل شعری که به هذیان دچار شده بود یا شاید بشود گفت من پیشگام نوع دیگری از شعر ساده‌ام.

مساله بعدی که برای من وجود دارد زمان طرح ساده‌نویسی در شعر فارسی از طرف شماست. چطور در آن زمان طرح چنین مساله‌‌ای  به ذهنتان رسید و شیوع پیدا کرد در شعر فارسی؟
هر سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند. من در واقع طی یک کار ۴۰- ۳۰ ساله به این زبان دست پیدا کردم. قبل از این سخت طرفدار شعر فرم بودم. «قصیده لبخند چاک چاک» یک شعر فرم است. در آنجا من دنبال یک شعر پازلی بودم. بیش از هر چیز به بازی‌ها و صنایع توجه داشتم. خب آن کتاب وقتی درآمد بیشترین نقدهای مثبت را گرفت. اما وقتی که نقد‌ها نوشته شد و کتاب خوانده شد، دیدم خوانندگان این کتاب مخاطبانی نیستند که مد نظرم بود. من دنبال مخاطبان دیگری بودم، کسانی که با آرزوهای دور و دراز و تصوراتی از زندگی معصومیتشان دارد پایمال می‌شود، که خب طبیعتا بیشتر جوان‌ها هستند. پس به دنبال مکانیزمش رفتم که ببینم چطور باید آن زبان را پیدا کنم. تجربیات فرم هم داشتم. شعر سوررئال را می‌فهمیدم و دوست هم داشتم. به چند شاعر برخوردم، دیدم آن‌ها این کار را کردند، در شعر جهان ناظم حکمت بود. ناظم حکمت شعری می‌گفت که همه می‌فهمیدند. در ایران این مکانیزم را در شعر حافظ دیدم.

در واقع دنبال یک جامعه ‌شناسی مخاطب رفتید؟
به این معنی نبود. ببینید یک عده نمی‌خواهند بفه‌مند چون به صرفشان نیست، نه اینکه نمی‌فه‌مند. من دنبال حرف ساده نبودم دنبال بیان ساده بودم. دنبال ارتباط حسی با مخاطب بودم. دنبال این نبودم که یک موضوعی برای مخاطب بگویم بلکه دنبال این بودم که یک موضوعی را این‌ها حس کنند. دنبال شعر با معنا نبودم، دنبال شعری بودم که معنایی را القا کند. این چیزی است که در شعر کسانی مثل ریتسوس، لورکا و حکمت وجود دارد. گفتن شعر ساده بسیار کار سختی است. در دنیا چند تا ناظم حکمت داریم.

اما خیلی از شاعران جوان‌تر در این دهه علنا می‌گویند که این نوع از شعر را می‌نویسیم چون مخاطب این طور دوست دارد. در صورتی که حرف شما این نیست...

اصلا این نیست.

اما خب تمام این مسائل به پای جریان ساده‌نویسی نوشته می‌شود...
خب ببینید یک چشمه که می‌جوشد دور و برش گل، گیاه و خار هم رشد می‌کند. مسئولیتش با چشمه نیست. من خوشحالم البته که شعر به این سمت گرایش پیدا کرده، برای اینکه به هر حال این جوری باشد بهتر است تا هذیان باشد. در هر دو نوع شعر هم آسیب وجود دارد. شعرهای اصطلاحا ساده به قول شما به حرف معمولی تبدیل می‌شود و شعر پیچیده هم آسیبش این است که به هذیان تبدیل شود. همیشه آسیب وجود دارد. اما برای اینکه جلوی این آسیب در شعر ساده گرفته شود به نظر من باید به دو نکته توجه داشت. یک چیزی که در شعر ساده بسیار اهمیت دارد برعکس چیزی که گفته می‌شود خود زبان است. یعنی به ایهام و استعاره باید خیلی توجه کرد. در این زمینه من از شعر حافظ مرتب تغذیه می‌کنم. حافظ می‌گوید: «سرزنش‌ها ‌گر کند خار مغیلان غم مخور». خار که سرزنش نمی‌کند، اما خار سرش را به پای آدم می‌زند. شاعران جوان ما باید به این نکات زبانی خیلی دقت کنند تا شعرشان از سادگی معمولی خارج شود. حافظ به جای کلمه سرزنش هر کلمه‌‌ای  می‌گذاشت که دیگر حافظ نمی‌شد. در شعر ساده چیزی که خیلی باید مورد توجه قرار گیرد، در یک کلام ظرفیت‌های زبانی است. اگرچه ما نمی‌گوییم این شعر زبان است اما خودمان که باید بدانیم مهم‌ترین مساله ظرفیت زبانی است. یعنی وجوه مختلف ترکیبات واژه‌ها. بعد موسیقی‌اش است. در شعر ساده، موسیقی اگر نباشد به انشا تبدیل می‌شود. برای اینکه موسیقی باعث ایجاز و چفت و بست دادن کلمات به همدیگر می‌شود. اگر این‌ها نباشد همین مشکلی به وجود می‌آید که خیلی‌ها دارند. من بعضی شعر‌ها را می‌خوانم، ذهنیتی که درش هست خوب است. منتها چون شاعرش آشنایی کافی با زبان ندارد، نمی‌داند چه کلمه‌‌ای  اینجا شعریت بیشتری دارد. آسیب اصلی در خود زبان است.

چرا شما تا به حال هیچ مانیفستی برای ساده‌نویسی ننوشته‌اید و صرفا به مصاحبه در این مورد اکتفا کرده‌اید؟
تا به حال به این مساله فکر نکردم که بیانیه بدهم اما شاید برای جمع‌بندی بد نباشد چنین کاری صورت بگیرد.

البته منظورم از بیانیه یا مانیفست این است که کلیات این جریان را تبیین کنید و نشان دهید تا تکلیف مخاطب با این جریان و وجوهاتش مشخص باشد. درست می‌گویم؟
متوجه حرفتان هستم، شاید بیانیه دادن در نظرم کمی خودنمایانه باشد، نمی‌دانم. اما الان که شما می‌گویید به این فکر می‌افتم که برای جلوگیری از آسیب‌ها باید این کار صورت بگیرد. می‌شود گفت که من در شعر دنبال چه هستم. شاید یک روز این کار را کردم. از این جهت بر نوشتن این مانیفست تاکید می‌کنم چون امروز مرز بین ساده‌نویسی و ساده‌اندیشی به نوعی مخدوش شده است. هر کسی هر چیزی می‌نویسد و می‌گوید شعر ساده است... در واقع حرف شما این است که جوانب این کار را بیان کنم. مرزش را مشخص کنم اما متاسفانه یک عده آگاهند که نقدهایی که می‌نویسند مد نظر من نیست، ولی به سوءتفاهم دامن می‌زنند.

در دهه گذشته درباره ساده‌نویسی نقدهای زیادی نوشته شد، چه له و چه علیه‌اش. شما از میان کلیت این نقد‌ها بزرگ‌ترین آسیبی که برای جریان ساده‌نویسی حس کردید چه بود؟
آسیبش همانی است که شما گفتید. یعنی گاهی این نوع از شعر به گزارشات عاطفی تبدیل می‌شود. به شعر نمی‌رسند.

آقای لنگرودی، در همین راستا عده‌‌ای  معتقدند که شما و آقایان موسوی و مقربین در نشر آهنگ دیگر، بخش عمده‌‌ای  از شعر فارسی را نادیده گرفتید و صرفا شعرهای جریان ساده‌نویسی را منتشر کردید، نظر شما چیست؟
اولا قرار نیست به هر که هر چه می‌گوید ما جواب بدهیم. نخستین نکته این است. این افرادی که این حرف‌ها را می‌زنند لابد کتاب خودشان را آنجا چاپ نکردیم، که لابد از نظر ما ارزش زیبایی‌شناختی نداشت وگرنه کتاب‌های منتشر شده ما موجود است. بخش اعظم کتاب‌هایی که آهنگ دیگر چاپ کرد، اتفاقا با معیارهای خود من جور نمی‌آید. من دنبال به قول شما شعر ساده هستم اما مثلا کتاب خانمی که همشهری شما هم هست و چاپ می‌شود هیچ سنخیتی با شعر من ندارد، بنابراین این‌ها حرف‌های زایدی هستند که برای محافل تخمه‌خوری خوب است. کتاب «عبارت از چیست» یدالله رویایی را خود بنده ادیت کردم و چاپ کردیم یا کتاب‌های دیگری در حوزه شعر زبان. دو سوم شعرهای منتشر شده در انتشارات، به گمان من شعرهایی نیست که ما اصطلاحا به آن‌ها شعر ساده می‌گوییم.

فکر می‌کنید در همین دهه نود و دورنمای شعر ایران، شعر ساده دوام خواهد داشت؟ چون تاریخ ما ثابت کرده که زود تغییر مسیر می‌دهیم و هر دهه یک نوع متفاوت هستیم...

به قول حافظ در زندگی هیچ چیز چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند. شعر ساده هم مثل بقیه چیز‌ها. خود بنده که به قول شما احیاکننده شعر ساده هستم، این نظر را ندارم که شعر حتما باید ساده باشد، من می‌گویم به هذیان و روزنامه‌نویسی نباید تبدیل شود. یعنی هر دو نوع شعر وجود دارند وگرنه نیما مگر شعرش ساده است؟ بسیار هم پیچیده است، اما اصول دارد، حساب و کتاب دارد. شعر هوشنگ ایرانی مگر ساده است؟ یا در شعر جهان مگر مالارمه شعر ساده می‌نویسد؟ من فقط مدافع یک نوع شعر نیستم، همه نوع شعر ‌همیشه وجود داشته. مخالفت من با شعرهایی بود که با هذیان شعر فارسی را مجروح کرده بودند. همه نوع شعر همیشه وجود خواهد داشت و هر کدام هم شاعر بزرگ خودش را خواهد داشت.

و سوال آخر اینکه چرا دیگر شعر بلند نمی‌نویسید؟ سال‌هاست از این نوع شعر فاصله گرفته‌اید...
برگردم به حرف قبلی خودم، شاعر نمی‌تواند تصمیم بگیرد به زور شخصیتش را عوض کند برای اینکه دوست دارد فلان جور شعر بگوید. شعر محصول ناخوآگاه است. او در کوتاه‌مدت نه عوض خواهد شد و نه فلان جور شعر به درد بخوری خواهد گفت. باید آن جوری که زندگی می‌کند‌‌‌ همان جوری شعر بنویسد. من خودم خیلی دوست دارم یک شعر بلند از زندگی خودم بگویم مثل یک صبح آفتابی بر دریا. فضا‌هایش در ذهنم هست. منتها فعلا از من نمی‌جوشد. الان این جوری دارم شعر می‌گویم، تصمیم نمی‌گیرم برای یک نوع از شعر. دست من نیست. آن دوره‌‌ای  که شعرهای کوتاه بیشتر می‌گفتم انگار یک نوع بازتعریفی می‌کردم از همه‌چیز. الان آن جوری نیستم. مثلا ۵۰ ترانه عاشقانه با شصت و سه ترانه عاشقانه (و عجیب که شمسام می‌خوانند) تفاوت دارد، این‌ها دو فضای متفاوت از هم دارند. از کوزه‌‌‌ همان برون تراود که دروست.

کلید واژه ها: شمس لنگرودی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST