ایبنا ـ مهسا کلانکی: دکتر مجدالدین کیوانی از مترجمانی است که سالها در ترجمه متون فاخر ادبیات دارای تجربه است. کتاب «صهبای خرد: شرح احوال و آثار حکیم عمر خیام نیشابوری» اثر مهدی امین رضوی و «پله پله تا ملاقات خدا» اثر زنده یاد دکتر زرین کوب با ترجمه او به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سالها ۱۳۸۶ و ۱۳۹۱ معرفی شده است.
وی همچنین عضو شورای علمی دایرة المعارف بزرگ اسلامی است و چندین مقاله در این حوزه تألیف کرده است. کیوانی در گفتوگو با خبرگزاری کتاب از «مترجم» و «مترجمنما» در بازار امروز ترجمه ایران تعاریفی دارد.
در حوزه ترجمه بسیاری از متون خارجی که به فارسی برگردانده میشوند، مشکلی وجود دارد و آن قابل فهم نبودن برخی مفاهیم است که حتی در مواردی ترجمه اثر، در انتقال معنی گمراه کننده است، در اینباره نظرتان چیست؟
همانطورکه خودتان هم اشاره کردید، برداشت غلط میتواند در ترجمه هر مطلبی اتفاق بیفتد؛ اشتباه فهمی خاص ترجمه نظریههای ادبی نیست. اگر دانش مترجم از موضوع کتابی که ترجمه میکند، کافی نباشد و در حد مطلوب بر آن اشراف نداشته باشد، قهراً محتوا و معنای آن موضوع را چنانکه شاید و باید فهم نمیکند. در این حالت مترجم ممکن است یکی از دو راه را انتخاب کند؛ یا براساس برداشت ناقص و مبهم خود ترجمهای گنگ و مبهم عرضه میکند، یا چیزی از خود به عنوان ترجمه ارائه میکند که به درجات مختلف با پیام و منظور نویسنده اصلی متفاوت است. در هر دو حالت، مترجم کار ناموفقی انجام داده که یا سبب گیجی خواننده یا سبب اشتباه فهمی او شده است. تا اندیشهها و مفاهیم در زبان مبدأ درست و روشن فهم نشود، نمیتوان توقع داشت که بازگفت درست و روشنی از آن در زبان مقصد یا هدف عرضه شود؛ منظورم از زبان مقصد یا زبان هدف، زبانی است که به آن ترجمه میشود؛ در حالی که مراد از زبان مبدأ یا زبان منبع، زبانی است که از آن ترجمه میکنیم. در مجموع کسی که هگل آلمانی را خوب نفهمیده است، قطعا نمیتواند آثار او را به فارسی طوری برگرداند که برای فارسی زبانان با سهولت نسبی مفهوم باشد. بدیهی است هر چه عمق مطالب بیشتر باشد و هرچه مواد مورد ترجمه انتزاعیتر و ناملموستر باشند درک آنها و طبعاً ترجمهشان دشوارتر خواهد بود. این بدان معنی نیست که ترجمه مطالبی که به محسوسها و ملموسها پرداختهاند، خالی از اشکال و آسان است. خیر، صِرف نوع نگاه به آنچه دربارهاش سخنی گفته یا نوشته میشود، تنظیم و ترتیب اجزاء فکر یا تجربه، و به قول امروزیها طرز «چینش» عناصر هر آنچه دربارهاش میگوییم و مینویسیم- چه انتزاعی و ذهنی و چه ملموس و متعین- در زبانهای مختلف یکسان نیست. همیشه و همه جا «رابطۀ یک به یک» میان دو زبان مبدأ و مقصد وجود ندارد. اینها و تفاوتهای پیدا و پنهان بسیار دیگر بین زبانها، هر یک بالقوه کار ترجمه را از حد تصور مشکلتر میکند.
علت نارساییهای ترجمه به فارسی چیست؟ آیا یکی از اصلیترین دلایل این نیست که منبع و منشأ این ترجمهها گنگ است؟
بله میتواند این باشد، یعنی نویسنده زبان مبدأ از اصل نتوانسته مطلب خود را روشن بیان کند؛ تا جایی که حتی همزبانهای او نیز در فهم حرفهای او مشکل دارند. در واقع، ناتوانی نویسنده اصلی در بیان پیام، خود موجب بدفهمی مترجم میشود. البته مشکل عموماً با ناآشنایی یا کم آشنایی با محتواهایی است که به ترجمه آن میپردازیم. دانستن زبان فرانسه یا آلمانی به تنهایی تولید یک ترجمه بیعیب و پاکیزه را تضمین نمیکند. آشنایی با موضوع آنچه ترجمه میشود نیز به همان اندازه لازم است. آشنایی کافی به ریزهکاریهای نحوی و ظرایف صرفی و معناشناسی زبان مبدأ از سویی و آشنایی با پیام و محتوای متن مورد ترجمه شانه به شانه و گام به گام پیش میروند. به نسبت ناآشنایی مترجم با موضوع ترجمه، نتیجۀ کار گنگ، مبهم و گمراهکننده خواهد بود.
دلیل گسترش ترجمههای کم کیفیت یا آنچه برخی «بازاری» میگویند را در چه میبینید؟
حدسم این است که به آثاری بازاری میگویند که کیفیت مطلوبی ندارند، ولی در میان اکثریتی از تودهها که اهل نقادی و سبک و سنگین کردن آثار نیستند، رونق و محبوبیتی پیدا میکنند. قشرهایی از جامعه را میبینیم که به دنبال کتابهایی هستند که راحت بفهمند و از خواندن آن لذت ببرند؛ چندان نگران کیفیت و ارزشهای زبانشناختی، هنری و ادبیِ آن نیستند. راضی کردن این دسته مخاطب به مراتب آسانتر و کمخرجتر از راضی کردن طبقات مشکلپسند و کمالگراست. ایشان معمولاً متر و معیارهایی دارند که هر اثری را مطابق آن نمیبینند و بنابراین، کار نویسنده و مترجم و خرج ناشر را زیاد میکنند، ضمن اینکه شمار آنها به نسبت تودههای کم توقعتر معمولاً کمتر است. نیروهایی که بتوانند دسته اول، یعنی کم توقعها را خشنود کنند، بسیار زیادند. افراد ناسزاوار اما جسوری که علی رغم نداشتن حداقل صلاحیت، همیشه برای ترجمه پا به رکاب هستند، و ناشرانی که در پی مترجم ارزان قیمتند، به وفور پیدا میشوند. نتیجه تولید انبوه تألیفات و ترجمههایی است که اصطلاحاً «بازاری» خوانده میشوند. در تولید این دسته محصولات ذوق و علاقه «معمولیهای» جامعه از سویی و منافع گروهی از ناشران از طرف دیگر نقشه راه را تعیین میکنند. خدمات دهندگان به «معمولیها» دغدغه کیفیت زبانی و محتوایی کتابها را ندارند و آنان عموماً دنبال عنوانهای جنجالی و موضوعات روز و دهان پرکن هستند. البته ناگفته نماند که تمایل به گزینش عنوانهای معروف و به اصطلاح «اسم و رسم دار» مختص آثار بازاری و مبتذل نیست. پارهای از عنوانها به موضوعات و اشخاصی تعلق دارند که حقیقتا دارای اعتبارند. این نوع عناوین هم برای افراد کم صلاحیت وسوسهانگیز است و هم برای بعضی از صاحب صلاحیتها که ضمناً، از تیراژ بالای آثارشان و از کسب شهرت و درآمد بیشتر بدشان نمیآید. به این دلیل است که میبینیم عدهای از ادبا و محققان ما مثلا سراغ ویرایش و شرح و تفسیر کتابهایی میروند که فروش انبوه آنها به یمن نام و شهرت آفرینندگان آن کتابها تضمین شده است. تقریبا تمامی ناشران ما چاپ و نشر لااقل یکی دو نمونه از این دست کتابها را در دستور کار خود دارند. شما ببینید در سال چند گونه از دیوان حافظ یا سرودههای مولانا جلالالدین در طرحها و ابعاد مختلف به بازار کتاب سرازیر میشود و تولیدکنندگان آنها به برکت نام حافظ منتفع میشوند. مترجمان نیز اغلب به دنبال برگردان آثاری هستند که درونمایه یا نویسندگان آنها برای اکثریتی از مردم شناخته شده است و حرفهایشان باب طبع تودههای آسانگیر و علاقمند به نوشتههای هیجانانگیز سهلالهضم است. ناشران کمتر به سراغ نویسندگان گمنام میروند. خلاصه، شهرت و شناخته بودن کتاب یا نویسنده و مترجم یکی از مهمترین ملاکهای ناشران برای انتخاب اثری برای نشر است. در گذشته ناشر به شرطی تن به چاپ کتابی میداد که اگر آن کتاب، نویسنده یا مترجم آن شناخته شده نبود، فردی صاحب نام در دنیای کتاب مقدمهای بر آن اثر بنویسد. مترجم توانای دو سه دهه قبل ما روانشاد محمد قاضی میگفت زمانی که برای نخستین بار ترجمهای را برای چاپ پیش ناشر میبرد، او از قاضی میخواسته که یکی از ادبای معروف مقدمهای بر آن بنویسد تا چاپش را قبول کند. معمولا اگر اثری پس از ترجمه و انتشار شهرتی هم بر هم زند، آن مترجم، و حتی مترجمان دیگر به سراغ دیگر آثار او میروند. بسیاری از مترجمان و ناشران اهل خطر کردن نیستند و لذا کمتر به نویسندگان ناشناخته میپردازند. اصل شناخته بودن نویسنده، چه داخلی چه خارجی، ملاکی است که غالباً موضوع کتاب را تحتالشعاع قرار میدهد. چنانچه کیفیت کتابهای اسم و رسمدار و متعلق به نویسندگان صاحبنام هم باشد که چه بهتر؛ در غیر این صورت ترجمه آنها به دست «مترجم نماهایی» میافتد که حاصل کارشان همان کالایی خواهد بود که به قول شما به «بازاری» موصوفند.
البته ترجمههای متعدد از یک کتاب به دلیل اینکه فلان کتاب از اقبال خوبی برخوردار شده، پدیده دیگر این روزهای بازار نشر است.. آیا این روند خطر یا تهدیدی برای عرصه ترجمه نیست؟
اولاً شمار این نوع کارها زیاد نیست. معدودند کتابهایی مانند «قلعۀ حیوانات» که اقلاً چهار ترجمه از آنها به فارسی برگردانده شده است. آماری نداریم که چند درصد از این ترجمه های تکراری، آگاهانه بوده است. مسلما بعضی از آنها به سبب بیخبری مترجم متأخر، از کار مترجم قبلی است. البته اتفاق افتاده است که فرد دومی به دلیل آنکه ترجمه اثری را ناقص یا نادرست یافته به ترجمه مجدد آن دست زده است. اگر ترجمه قبلی واقعاً عیب و نقصهایی داشته است، ترجمه دوم کار بجایی بوده است، البته به شرط آنکه عیب و علتهای ترجمه پیشین را نداشته یا به جای آنها اشکالات جدیدی به بار نیاورده باشد؛ مثل پارهای ویرایشهای دوم و سومی که نارساتر و غیرمحققانهتر از ویرایش اول از فلان دیوان یا اثر کلاسیک دیگر شده است و این روزها شاهد شمارِ نه چندان معدودی از آنها هستیم. تجربه اتفاقی من نشان میدهد که ترجمههایی که در چهل یا پنجاه سال گذشته از آثار خارجی به فارسی شده است، همه دلخواه نیستند؛ بعضی از آنها حتی طبق اصول امروزی ترجمه صورت نگرفته است. کار درستی خواهد بود اگر گروهی مترجمان متبحر ترجمههای سالهای پیشین را با اصل آنها مطابقهای بکنند تا چنانچه در آنها اشکالاتی مهم و غیر قابل اغماض یافتند، ترجمه مجدد آنها را توصیه کنند.
وضعیت ترجمه را در دوره کنونی چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر میرسد روند ترجمه رو به پیشرفت است. ترجمه کاری نیست که توقفپذیر باشد. از یک طرف مواد ترجمه شدنی در حال افزایش است و از سوی دیگر، روشهای علمیتر و دقیقتر نو به نو از سوی صاحب نظران پیشنهاد میشوند و سیر غالب و عام به جلو و در حال ترقی و تعالی است. در جنب ترجمههای به قول معروف بازاری، ترجمههای استادانه و تحسینبرانگیز نیز داریم. هر چه زمان به جلو میرود، امکان ترجمههای بهتر و بیشتر زیاد و زیادتر میشود، گو اینکه به نظر نمیرسد که بتوان از ترجمههای ضعیف و مبتذل نیز جلوگیری کرد.
متأسفانه آنگونه که آثار در حیطه تألیف نقد میشوند، در حوزه ترجمه با نقد مواجه نیستند. اصلیترین عامل این وضعیت از نگاه شما چیست؟
در عرصه تألیف و تصحیح هم ما نهاد نقد و بررسی قابل توجهی نداریم. اصولاً رسم نقد علمی کارآمد هنوز در ایران به شکل سنت جاافتادهای درنیامده است. نقد ترجمه هم تابع همین قانون است، با این تفاوت که نقد ترجمه شاید وقت و نیروی بیشتر و صلاحیت ویژهای اقتضا کند. از دیگر سو، چون قانون «حق التألیف» یا همان کپی رایت در کشور ما نیست، به هر فردی فرصت داده میشود که هر کتابی را که از خارج کشور به دستش میرسد، ترجمه کند یا محتویات آن را به نام خود بزند. وقتی حقوق افراد چه داخلی چه خارجی رعایت نشد، بازار هرج و مرج میشود، به ویژه اگر ضعف اخلاق علمی و مسئولیتپذیری هم مزید بر علت شده باشد. غیبت قانون، هرج و مرج و بیحساب و کتابی را به دنبال میآورد. نبود نظارت حقوقی و علمی، دست افراد ناباب و فرصتطلب را باز میگذارد که متاع فکری دیگران را به بازار بیدر و پیکر کتاب ببرند و هیچ کس اعتراضی نکند.
موضوع دیگر تبادل فرهنگی است که میان کشور ما و سایر کشورها صورت میگیرد و ترجمه از آثار ایرانی به زبانهای دیگر کمتر رخ میدهد..
این موضوع چند علت میتواند داشته باشد. اولا به طور عادی برای فارسی زبان ترجمه از زبانی دیگر به فارسی آسانتر است. در ترجمه به فارسی، ضعفهای مترجم فارسی زبان در زبان مبدأ بسیار کمتر نشان میدهد تا وقتی که احیاناً از فارسی ترجمه میکند. اگر در فارسی هم قدرت و مهارتی داشته باشد، اشتباهات احتمالی او در ترجمه پنهان باقی میماند؛ مگر آنکه فرد متخصصی فرصت کند متن ترجمه او را با اصل مقایسه و تحریفها و اشتباهات وی را رو کند. عموما تبحر افراد در خواندن و فهمیدن زبان خارجی به مراتب بیش از قدرت آنان در شنیدن، گفتن و نوشتن به آن زبان است. پس، طبیعی است که آنها به ترجمه از زبان مادری تمایل داشته باشند. علت دیگر رویهای است که طی سالها به صورت سنت درآمده است. چون از حدود دو قرن پیش که ترجمه از زبانهای غربی، مخصوصاً فرانسه و انگلیسی، در ایران باب شد، ایرانیها کمتر از زبان فارسی به زبانهای دیگر ترجمه کردند. البته تا مدتی به اقتباس از علوم و فنون جدید و فناوری جنگ، مدیریت، اقتصاد و تجارت نیاز احساس میشد و کسی در فکر انتقال سرمایههای فرهنگی ایرانی به زبانهای دیگر نبود. همه میکوشیدند از بیگانگان اقتباس کنند تا چیزی به آنها عرضه کنند. احتمالاً به سبب نوعی عقده حقارت در برابر غرب قدرتمند به ذهنشان خطور نمیکرد که چیزی برای عرضه به غرب دارند. البته این طور هم نیست که هیچ مقدار از ذخائر فرهنگی ایرانیان به غرب معرفی نشده باشد. چرا که از قدیمالایام در مغرب زمین بعضی از آشنایان با زبان و فرهنگ ایرانی شماری از آثار فارسی را به زبانهای خود برگرداندند؛ دوم آنکه در دهههای اخیر شماری از ایرانیان مقیم در غرب که هنوز عشق وطن و فرهنگ آن را دارند، برخی از کتابهای شعر و نثر فارسی را به دیگر زبانها برگرداندند و از این رهگذر به مردم سرزمینهای دیگر طعم ذوقیات و معارف کشورمان را –هر چند مختصر- چشاندهاند.