ایران: پای گفتههایش که بنشینی علاقه وصف نشدنیاش به شعر خودنمایی میکند؛ آنقدر که تعجب میکنی و پیش خود میگویی: «او که این اندازه عاشق شاعری است چرا به جای ترجمههای متعدد حتی یک مجموعه شعر هم از خود ندارد؟» البته این تعجب زمان چندانی ادامه نمییابد چراکه بلافاصله پاسخ میدهد که ترجمه اشعار بزرگان ادبیات جهان موجب شده که ناخودآگاه سرودههای خود را با اشعار این استادان مقایسه کند و جسارت انتشارشان را نیابد. آنچنان که محکم و بدون تعارف میگوید: «تا وقتی در این جهان هستم اشعارم همچون رازی در زندگیام باقی میمانند؛ مگر آنکه بعد از مرگم وارثانم تصمیم دیگری بگیرند!» احمد پوری متولد تبریز است و دوران مدرسه را هم در همان شهر سپری کرده. بعد هم تحت تأثیر علاقهاش به صمد بهرنگی برای سربازی به سپاه دانش پیوسته و دو سال تمام به تدریس دانشآموزان در روستاهای اطراف کرمانشاه پرداخته. او دوره لیسانس را در رشته آموزش زبان انگلیسی در دانشگاه عالی اسکاتلند و بعد از آن هم کارشناسی ارشدش را در رشته زبان شناسی در دانشگاه نیوکاسل انگلستان خوانده است. پوری تا به امروز آثار متعددی از شاعران مطرح جهان و همچنین داستانهایی از نویسندگان بزرگ ترجمه کرده. با وجود تجربه تلخی که از دوران تحصیل و معلم بیرحمش به یاد دارد هیچگاه تدریس را رها نکرده و تجربه آموزش در آموزشگاه و دانشگاههای بسیاری را دررزومه کاریاش دارد. شاید جالب باشد بدانید او که امروز در زمره پیشکسوتان عرصه ترجمه است بیش از دو دهه قبل، نخستین مصاحبه مطبوعاتیاش را با روزنامه ایران انجام داده و هماکنون هم بعد از سالها به بهانه جشن امضای دو کتاب صوتیاش با عنوان مجموعه شعرهای «تو را دوست دارم چون نان و نمک» و «خاطرهای در درونم است» و از سویی انتشار کتاب «اعتراف به زندگی» به سراغ او رفتیم.
تمام مدت سربازیتان را در روستاهای اطراف کرمانشاه به تدریس کودکان مشغول بودهاید؛ رد پای این دوران تا چه اندازه در جهان بینی و حتی آثارتان دیده میشود؟
به طور حتم آن دو سال در نگاه و کار من تأثیر داشته اما تا به امروز هرگز به میزان اثرگذاری تجربهای که در تدریس دانشآموزان روستایی داشتم فکر نکردهام. حتی زمانی که سن و سال چندانی نداشتم در تبریز، در شورای فرهنگی بریتانیا، زبان انگلیسی تدریس میکردم. جالب است که بدانید وقتی دبیرستانی بودم نیز همزمان با تحصیل، به همکلاسیهای خودم و حتی دانشآموزان کوچکتر تدریس میکردم. من نه تنها در آن دوسال، بلکه حتی بعد از آن و حتی امروز هم همچنان معلم باقی ماندهام و نمیدانم آن دو سال چقدر در زندگیام اثر گذاشته است!
از همان زمان زبان انگلیسیتان خوب بود یا این مهارت به دوران دانشگاه و زندگی در خارج از کشور بازمی گردد؟
زبان انگلیسی من از سال دهم دبیرستان خوب بود آنچنان که دیپلم را با بهترین نمره زبان گرفتم.
این بواسطه شرایط خانوادگیتان بود یا علاقه شخصی؟ بویژه که یکی از وجوه کاری پررنگ آثار با شما همین بحث ترجمه است!
از همان ابتدا به فراگیری زبان انگلیسی علاقهمند بودم منتها یک مسأله، یا بهتر است بگویم یک نفر روند آن را تسریع کرد. معلم بسیار بیرحم در کلاس دهم موجب این اتفاق شد؛ گرچه من خودم هم معلم هستم و معتقدم که چنین معلمانی در اقلیت مطلق هستند. معلم بیرحمی که از او میگویم دبیر درس انگلیسی بود و تنها یک اشتباه کوچک در پاسخ دادن به پرسشهای کلاسی او کتک بسیار مفصلی را برای هر یک از دانشآموزان به دنبال داشت. گرچه بعدها بواسطه همین خصلت ناپسند و خشنونتی که در رابطه با دانشآموزان به خرج میداد از مدرسه اخراج شد؛ اما تأثیر نامطلوب رفتارش همچنان در روح و روانم باقی مانده است. در خاطرم هست روزی که قرار بود بر اساس حروف الفبای دفتر کلاس از من سؤال بپرسد، شب قبل از استرس رفتار خشونت آمیزش تمام درس مذکور را از حفظ کردم. اگر تنها یک اشتباه کوچک داشتیم هم نمرهمان صفر میشد و هم کتک مفصلی میخوردیم! من هم که جان این کتکها را نداشتم، چارهای نبود جز اینکه با حفظ کردن آن درس امکان هر اشتباهی را از میان ببرم. وقتی نوبت من شد معلم زبان با حیرت به من که داشتم متن درس را بسرعت و بدون غلط میخواندم گوش داد و بعد از آن گفت که من همین را میخواستم! آن روز به من نمره بیست داد اما من از ترس اینکه باز هم از من درس بخواهد روال با دقت خواندن و حفظ کردن درس را ادامه دادم. چیزی که کم کم تبدیل به علاقه و کنجکاوی شد. هنوز هم متن گالیور را که درس نخست کتابمان بود از حفظ هستم.
پس این معلم خشن ناخواسته موجب تسریع در فراگیری شما شد!
بله، اما واقعیت این است که من خودم هم بسیار کتابخوان بودم و آرزوی آن سالهایم این بود که روزی کتابهای مورد علاقهام را به زبان اصلی بخوانم. حتی جالب است بگویم آن زمان عاشق همینگوی بودم و برایم مهم بود که کتابی از او را به زبان خودش بخوانم.
با این همه در آثاری که از شما منتشر شده هیچ کتابی از همینگوی دیده نمیشود!
تنها یک مصاحبه از همینگوی، آن هم در کتاب ۱۰ گفتوگو از انتشارات چشمه ترجمه کردهام و همان طور که گفتید کتابی از او به فارسی برنگرداندهام.
شما که چنین تجربه تلخی از دوران مدرسه دارید تلاش کردید تا در تدریس گرفتار چنین اخلاقهایی نشوید؟
نمیدانم رفتار آن معلم بیرحم چه اثری در زندگی و کارم گذاشت اما میتوانم با اطمینان بگویم که در تمام سالهایی که مشغول تدریس هستم هرگز با شاگردانم برخورد خشونت آمیزی نداشتهام.
بعد از ورود به دنیای ترجمه به سراغ اشعار شاعران بزرگ جهان رفتید؛ این در شرایطی است که اغلب منتقدان معتقدند که شعر ترجمه پذیر نیست! با وجود این چرا در میان ترجمههای شما حضور شعر پررنگتر است؟
وقتی به سراغ ترجمه اشعار بزرگان ادبیات جهان رفتم دنبال این مباحث نبودم چراکه میدیدم برخلاف برخی نظرات، قادر به انجام این کار هستم. وقتی من نوعی قادر به ترجمه اشعار خارجی هستم پس شعر ترجمه پذیر است. البته این ویژگی درباره تمام شعرها قابل تعمیم نیست؛ خود من هم در طول زمان به این نتیجه رسیدم که برخی شعرها قابل ترجمه هستند و برخی دیگر هم نه!
در میان ترجمههایتان سرودهها و داستانهایی از زبانها و ملیتهای مختلف دیده میشود با این تفسیر کار ترجمه را از طریق زبانهای واسطه انجام دادهاید؟
غیر از اشعار ناظم حکمت که به طور مستقیم از ترکی استانبولی ترجمه کردم باقی آثار را از زبان انگلیسی برگرداندهام. در میان آنها آثاری هم هست که از زبان دیگری به انگلیسی ترجمه شدهاند.
ترجمه از زبان واسطه، بویژه در حوزه شعر منجر به دور شدن مخاطب از مفهومی که مد نظر خالق آن بوده نمیشود؟
به ظاهر باید چنین اتفاقی رخ بدهد اما چارهای نبود؛ من عاشق این کار بودم. بویژه که خیلی از اوقات به سراغ ترجمه اشعار شاعرانی رفتم که هیچ ترجمهای از آثار آنان در ایران انجام نشده بود. به عنوان نمونه آنا آخماتووآ، شاعر روس را نخستین بار من با ترجمههایم در ایران معرفی کردم. حیف نبود مخاطبان ایرانی تنها به این دلیل که من روسی بلد نیستم با آخماتووآ آشنا نشوند؟
حالا که بحث شعر به میان آمد بد نیست که به دو کار جدیدتان که به صورت کتاب صوتی منتشر شده اشاره کنم که به تازگی جشن امضای آنها برپا شده!
جشن امضایی که به آن اشاره کردید برای رونمایی از دو کتاب صوتی مجموعه شعرهای «تو را دوست دارم چون نان و نمک» ناظم حکمت و «خاطرهای در درونم است» آنا آخماتووآ و همچنین ترجمه کتاب «اعتراف به زندگی» پابلو نرودا بود.
و اما درباره کتابی که اخیراً از شما چاپ شده به نام اعتراف به زندگی. این کتاب اتوبیوگرافی پابلو نرودا است؟
بله این کتاب تألیف خود نرودا است و در زمره کتابهای اتوبیوگرافی جای میگیرد.
چه ویژگی خاصی در نرودا یا آثار اوست که شما در ترجمههایتان به سراغ ترجمه آثار متعددی از او رفتهاید؟
بی اغراق نرودا یکی از بزرگترین شاعران قرن بیستم به شمار میآید؛ من حتی به جرأت میتوانم بگویم که از جهاتی او بزرگترین شاعر قرن مذکور است.
چرا چنین جایگاهی را برای نرودا قائل هستید؟ اطلاق بزرگترین شاعر قرن بیستم عنوان قابل توجهی است!
برای اثبات این گفته به سراغ نظر منتقدان نمیروم چراکه بهترین سند برای اثبات این حرف، نظر مردم و میزان استقبال آنان در سراسر جهان است. نرودا سال ۱۹۷۳ از دنیا رفته اما هنوز میلیونها نسخه از اشعار وی به زبانهای مختلف منتشر شده و تجدید چاپ میشود.
شما گفتید برای اثبات این حرف به سراغ نظر منتقدان نمیروید؛ از این گفتهتان این طور استنباط میشود که اهمیتی برای گفته آنان قائل نیستید!
به هیچ وجه این طور نیست. منظورم این بود که در ارتباط با نرودا بواسطه استقبال بسیاری که طی این همه سال از سرودههای او شده و همچنان هم میشود همین بس که نگاهی به میزان اقبال مردمی از اشعارش بیندازیم.
شما در شبکههای اجتماعی حضور فعالی دارید؛ این در شرایطی است که برخی منتقدان و حتی همکارانتان معتقدند که حضوراهالی قلم در شبکههای اجتماعی و توجه به بازتاب نظرات مردم موجب آسیب جدی به ادبیات و سطحی شدن آثار شده!
برخلاف دوستانی که به گفته آنان اشاره کردید نظر من در ارتباط با حضور اهالی قلم در شبکههای اجتماعی و تعامل آنان با مخاطبان بسیار مثبت است. رشد تکنولوژیهای نوین ارتباطی و حضور آنها در زندگی امروز را به عنوان یک واقعیت قبول کردهام و به دوستان مخالف هم توصیه میکنم به جای ایستادن در مقابل تکنولوژی سعی کنند از کارکردهای مثبت آن بهره ببرند. مقاومتهایی که در تمام حوزهها در برابر تکنولوژی میشود، بخشی به دلیل اطلاعات ناکافی و بخشی دیگر هم به دلیل تعصب و نگاههای بسته است! هماکنون شبکههای اجتماعی جزئی از زندگی ما شدهاند؛ در چنین شرایطی چطور میتوانیم این حضور را نفی کنیم؟ ما چه این تکنولوژیها را قبول داشته باشیم و چه آنها را نفی کنیم، فرقی ندارد؛ تکنولوژی با سرعت بسیاری در حال پیشروی است.
البته نوع مخاطبان حاضر در شبکههای اجتماعی با مخاطبان حرفهای کتابخوان دنیای بیرونی تفاوت دارد!
بله این را قبول دارم. دایره مخاطبانی که در شبکههای اجتماعی با آنان روبهرو هستیم قدری عامتر از مخاطبانی است که در دنیای بیرونی و واقعی با نظراتشان روبهرو میشویم. در شبکههای اجتماعی مخاطبان غیرحرفهای که چندان کتابخوان نیستند هم حضور پررنگی دارند، گرچه این ویژگی منفی نیست و از آن میتوان با مدیریت صحیح بهره گرفت.
!یکی از نقدهایی که درباره حضور اهالی قلم در شبکههای اجتماعی مطرح
میشود این است که بویژه در بحث تألیف، قلم نویسنده به سلیقه مخاطبان نزدیک
شده و کم کم خلاقیتش از بین رفته و از سویی به مرور گرفتار نوعی از
سفارشینویسی میشود!
وقوع چنین اتفاقی به جهان بینی نویسندگان و از سویی میزان حرفهای بودن آنان بازمی گردد؛ بنابراین چندان با تعمیم این گفته به همه نویسندگان موافق نیستم. این قبیل حرفها و مخالفتها صد و چند سال قبل، درباره چارلز دیکنز و ویکتور هوگو هم شنیده میشد. آن زمان هم برخی میگفتند که این دو نویسنده ادبیات را از انحصار اشراف درآوردند و به میان مردم بردند و حتی کاراکترهای داستانهایشان هم مردم عادی هستند و به این مسأله نقد داشتند. منتقدان میترسیدند که سطح ادبیات پایین رفته و عامیانه شود. اما در عمل دیدیم که نه تنها چنین اتفاقی رخ نداد بلکه آنان تبدیل به دو نفر از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان هم شدند.
حضور در این شبکهها منجر به تأثیرپذیری افراطی نویسندگان از تعریف یا نقدهای مردمی و از سویی وسوسه آنان به تسلیم دربرابر خواستههای صرف مخاطبانی که منتقدان حرفهای نیستند نمیشود؟
باز هم میگویم که برای نویسندگان تراز اول هرگز، اما برای نویسندگان متوسط شاید چنین اتفاقی رخ بدهد. متأسفانه برخی نویسندگان متوسط تنها نشستهاند تا به به و چه چه مخاطبان را بشنوند و ممکن است قدری از مسیر صحیح خارج شوند. نویسنده مجرب هیچ گاه استقلال خود را در چنین فضاهایی از دست نمیدهد. تاریخ ادبیات بهترین سند برای دستیابی به پاسخ سؤالاتی از این دست است.
تکنولوژیهای ارتباطی با سرعت بسیاری در حال پیشروی هستند؛ این در حالی است که یک نویسنده برای خلق اثر خود حتی گاهی به صرف چند سال نیاز دارد. اهالی قلم چطور میتوانند هم در این شبکهها حضور داشته باشند و هم از کار خود عقب نمانند؟
افزایش سرعت رشد تکنولوژیهاست که گاه موجب آسیب به آثار برخی اهالی قلم هم شده است. با وجود این نه تنها اهالی قلم، بلکه حتی خود مردم هم به مرور با این سرعت کنار میآیند. نویسندگان و مترجمان هم به مرور و با توجه به همین سرعت، کارهای جدید خود را روانه بازار کتاب میکنند. از همین رو گمان نمیکنم این سرعت آسیبی به دنبال داشته باشد و حتی در فعالیتهای هنرمندان هم دیده میشود. بواسطه همین سرعت و تغییر در شیوه زندگی مردم، دیگر دوران تألیف رمانهای چندصد صفحهای گذشته است. اگر کتابی از سیصد _ چهارصد صفحه بیشتر شود در واقع دیگر استاندارد نیست. حتی داستانهای مینی مال هم به همین واسطه خلق شدهاند. از داستان که بگذریم در عرصه شعر هم دیگر منظومههای بلند مخاطب ندارند و این شعرهای کوتاه هستند که با استقبال روبهرو میشوند.
پس نویسندگان خلاق دربرخورد صحیح با شبکههای اجتماعی حتی میتوانند از پس رسالت اجتماعیشان هم برآمده و مخاطبان به طور کامل به فعالیتهایشان سمت و سو ندهند!
بله، اهالی قلم فراتر از علاقهای که بواسطهاش قدم به این عرصه میگذارند رسالتی هم بر عهده دارند که در صورت تعامل صحیح با مخاطبان آن را هم بخوبی انجام میدهند.
با این تفاسیر با نظر افرادی که معتقدند قرار نیست یک نویسنده یا مترجم بر جامعه خود اثر بگذارد مخالف هستید؟
اصلاً مگر میشود نویسنده یا مترجمی وجود داشته باشد که چنین رسالتی بر عهده نداشته باشد؟! شاید هر یک از ما در اوایل کارمان در گیرودار کسب نام و حتی جلب توجه مخاطبان باشیم، اما این مسأله تنها بعد از چند سال عادی شده و تمام میشود. بعد از آن نویسندگان و مترجمانی که کار میکنند دیگر به دنبال جلب توجه نیستند و در تلاش هستند تا به گسترش خوبیها و حذف بدهیها کمک کنند. بعد از مدتی نویسنده با خود میگوید که من برای چه باید بنویسم؟ شاید حتی این سؤال به وضوح در ذهن او پدید نیاید اما در ضمیر ناخودآگاهش شکل میگیرد.
خود شما وقتی ترجمه و تألیف را آغاز کردید به دنبال کسب چه آرمانی بودید؟
گمان نمیکنم که کسی بنشیند، عهدی ببندد، آرمانی طرح کند و بعد نوشتن را آغاز کند. این تعهد در ناخودآگاه فعالیتهای ادبی هر یک از نویسندگان و مترجمان نهفته است. حیات زیستی ما اهالی قلم و حتی هنرمندان به همین هدفی است که اغلب در پس کارهایمان پنهان شده. خود من وقتی قدم به دنیای نوشتن گذاشتم که همکلاسیهایم نوشتههایم را تحسین میکردند. به خاطر دارم که نخستین نوشته جدیام در هجده سالگی در مجله فردوسی منتشر شد. مجلهای که آن زمان استادانی همچون رضا براهنی در آن حضور داشتند. از همین رو وقتی در آن سن موفق به انتشار داستانم در این مجله شدم گمان میکردم یکی از مشهورترین افراد دنیا هستم. این مسائل در ابتدای کار برای جذبم به دنیای قلم اثرگذار بود اما بعد از مدتی این مرحله علاقهمندی به تحسین شدن هم گذشت. بعد از این مرحله بود که افکار بعدی به سراغم آمد؛ اینکه چطور بنویسم یا ترجمه کنم که اثر خوبی بر مردم باقی بگذارم.
شما میگویید نویسنده بعد از گذر از مرحله تحسین شدن و کسب نام، خود به خود به این مرحله قدم میگذارد؛ حتی اگر منکر این باشد که رسالتی برعهده دارد!
همین طور است. لزومی ندارد که نویسنده بنشیند و تعریف کند که رسالت اجتماعیاش چیست؟ او دو راه بیشتر پیش رو ندارد؛ اول اینکه با مردم، نیکیها و روشنیها باشد و دوم اینکه از مردم روی برگرداند و به سمت تاریکیها برود. اگر راه دوم را برگزیند شما حتم داشته باشید که فراموش میشود. تاریخ نشان داده نویسندگانی که در مسیر تاریکی گام برمی دارند خود به خود حذف میشوند. غربال زمان چنین نویسندگانی را از میان میبرد. بالزاک در فرانسه یکی از نویسندگان بزرگ به شمار میآید. او وقتی رمان مینوشت گویا طرفدار شاه فرانسه و دوستداران او بوده و در میهمانیهایشان هم شرکت میکرده است. انگلس روزی در نامهای از مارکس میپرسد که چطور میتوانم از زندگی طبقه کارگر فرانسه باخبر شوم و به این منظور چه کتابی را بخوانم؟ مارکس به او مطالعه رمانهای بالزاک را پیشنهاد میدهد. انگلس تعجب کرده و میگوید آثار بالزاکی را که طرفدار بوربونهاست (دودمان بوربون از خانوادههای مهم پادشاهی اروپا و کشور فرانسه و اسپانیا بودند) را بخوانم؟ او در پاسخ میگوید؛ بالزاک خودش نمیداند که چه آثار بزرگی را بواسطه جهتگیری ناخودآگاه ذهنش خلق کرده! بالزاک یکی از نویسندگان نابغه جهان است که ناخودآگاه به سمت نیکی گام برداشته و مهمترین آثار را برای شناخت طبقه کارگر آن روزهای فرانسه خلق کرده است.
با این حساب شاعرانی که به دنبال ترجمه اشعارشان رفتید بواسطه اندیشه نهفته در آثارشان بود یا به سبب هنری که از آن برخوردار بودند؟
شما وقتی شعر خوبی را به عنوان نمونه از حافظ میخوانید در مرحله نخست به دنبال این هستید که شعر او به دلتان بنشیند. اگر از شما بپرسند که چرا به سراغ حافظ رفتید خواهید گفت: چون شعرهایش به دلم مینشیند. به همین سادگی و هیچ تعریف دیگری هم ارائه نمیدهید! این یعنی حافظ هنرمند بزرگی است که توانسته با گذشت قرنها همچنان حرف دل مردم را بزند. کمی بعد که دقیقتر شوید آن وقت است که به ادیب بودن او هم توجه میکنید. من هم وقتی به این شاعران و نویسندگان نزدیک میشوم باید در ابتدا شیفته کارشان شوم. من با شعرهای حکمت و نرودا زندگی کردهام و تنها مترجم آثارشان نیستم.
شما علاقه بسیاری به شعر دارید، آثار بسیاری هم از شاعران مختلف از حفظ هستید اما خودتان شعر نگفتهاید و به ترجمه اکتفا کردهاید!
از روزگار کودکی علاقه بسیاری به شعر داشتم. اصلاً به همین خاطر بود که به ترجمه شعر هم پرداختم. هر گاه شعری از شاعران خارجی میخواندم و از آن لذت میبردم وسوسه میشدم که آن را به فارسی بازگردانم تا مردم کشورم هم از آن لذت ببرند. کلاس هشتم- نهم بودم و تک بیتهایی از شاعران بزرگ کلاسیک ایران را به ترکی آذربایجان بازمی گرداندم و آنقدر عاشق این کار بودم که حتی وزن آنها هم حفظ میشد.
هنوز نگفتید چطور شد که با این همه علاقه به شعر، خودتان شاعر نشدید!
به این سؤال هرگز پاسخ نمیدهم و ترجیح میدهم جزو اسرار زندگیام باقی بماند. البته من اشعار بسیاری در قالب ترجمههایم گفتهام. شما اگر به عنوان یک مخاطب احساس کنید که ترجمههایم به شعر نزدیک هستند پس من یک شاعرم.
چرا میخواهید پاسخ این سؤال پوشیده بماند؟
به هر حال فردی که عاشق شعر باشد حتماً شعرهایی هم گفته! شاید اینکه علاقهای به صحبت در این رابطه ندارم بواسطه حساسیتی باشد که در ترجمههایم دارم. من برای ترجمه به سراغ بزرگترین شاعران جهان رفتهام و شاید همین مسأله آسیبی برای کارهای خودم باشد.
و به همین دلیل توقعتان از خودتان بالا رفته و دیگر نمیتوانید شعرهایتان را منتشر کنید؟
بله، هر وقت شعر میگفتم ناخودآگاه کارم را با شاعرانی که آثارشان را ترجمه کردهام مقایسه میکردم و در مقام نقد اشعار برمی آمدم. بنابراین هیچگاه نتوانستم اشعارم را منتشر کنم.
با این حساب احمد پوری اشعارش را بالاخره منتشر میکند؟
فکر نکنم تا زمانی که زنده باشم چنین اتفاقی رخ بدهد. انتشار این اشعار به تصمیم وارثانم، آن هم بعد از مرگم بستگی دارد.
شما که اینقدر برای نظر مخاطبان اهمیت قائل هستید فکر نمیکنید بهتر باشد قضاوت درباره اشعارتان را به آنان واگذار کنید؟
تا وقتی زنده هستم آنها را منتشر نخواهم کرد؛ قضاوت بماند برای وقتی که در این دنیا نیستم.
با اینکه اغلب کارهای شما ترجمه هستند اما در حوزه رماننویسی هم صاحب دو کتاب هستید که یکی از آنها هنوز مجوز نشر نگرفته. با وجود این جالب است که تمام نسخههای رمان اولتان، «دو قدم این ورخط» در همان ماه نخست فروش رفته!
شاید این رمان نخستین رمانی باشد که از من منتشر شده اما نخستین داستانی نیست که نوشتهام. از همان ابتدا مهمترین دغدغهام داستاننویسی بود. حتی داستان کوتاههای بسیاری نوشتهام که برخی از آنها منتشر شدهاند. برخی درباره همین کتاب میگفتند، چطور میشود ساختار نخستین کتاب یک نویسنده تا این اندازه مهندسی شده باشد! البته به آن دوستان میگفتم که این نخستین رمان یا داستانم نیست و من آثار بسیاری نوشتهام که منتها هیچ گاه منتشرشان نکردهام.
پس آن وسواسی که درباره شعر دارید درباره داستان و رمانهایتان هم وجود دارد؟
بله، این وسواس در کارم بوده و به این علت است که نخستین رمان را چنین دیر نوشتهام.
به عنوان سؤال آخر خودتان فکر میکنید رمان «دو قدم این ورخط» چه ویژگی خاصی داشته که توانسته هم نظر منتقدان و هم مردم را به خود جلب کند؟
شاید بهره گرفتن از عنصر زمان بود که منجر به جلب نظرهای موافق بسیاری درباره این رمان شد. شما در این رمان به ۵۰ سال قبل بازمی گردید؛ شاید این موضوع کلیشهای باشد اما تلاش کردم تا از این کلیشه واقعیت بسازم. واقعیتی که حتی گاهی مخاطبان را دچار این اشتباه میکند که نکند تمام این رمان واقعی باشد! البته در بخشهای بسیاری از این کتاب از وقایع تاریخی هم بهره گرفتهام. به عنوان نمونه وقتی مخاطبان را به سال ۱۳۲۶ تبریز برمی گردانم باید از اتمام ماجرای فرقه دموکرات که به همان زمان بازمی گردد هم بنویسم تا داستان باورپذیر شود. به عقیده خودم واقعیت در این رمان آنقدر لرزان است که تشخیص تخیل و واقعیت در آن گم میشود و همین مسأله آن را جذاب کرده است.