آرمان: اینروزها زیاد میشنویم که لمپنیسم و فرهنگ فستفودی به حوزه نشر و کتاب کشیده شده. از دستفروشهای خیابان انقلاب گرفته که با تکثیر غیرقانونی کتابهای پرفروش ناشران عملاً افتادهاند به جان کتاب؛ تاجاییکه دزدی در روز روشن را اینگونه توجیه میکنند: «بهجای مواد، کتاب میفروشیم» (ن.ک به: پرونده دستفروشهای کتاب انقلاب در روزنامه آرمان، شماره ۳۱۴۸) تا فرهنگ فستفودی در حوزه ترجمه، ویرایش و نشر کتاب که ولادیمیر ناباکُف از آن با عنوان «جنایت» یاد میکند؛ آنهم وقتی ناناشرها و نامترجمها و ناویراستارها و نانویسندهها هم به این فرهنگ فستفودی (یا به تعبیر ناباکُف، جنایت) دامن میزنند. وقتی هر نامترجمی میآید ترجمه دیگران را از فارسی به فارسی ترجمه میکند، و ناناشری چاپ میکند یا مترجمی کتاب ترجمهشدهای را بیهیچ ضرورتی، تنها به دلیل فروش آن، مجدد با همکاری ناشر دیگری چاپ میکند، تا پخشکنندهای که کتاب پرفروش برخی ناشران را با تکثیر غیرقانونی به نام خود پخش میکند، اسم این را چه باید گذاشت؟ آیا اگر قانون کپیرایت بود، چنین کاری میکردند؟ (ن.ک به: یادداشتهای «به سویجهنم ترجمه» و «همچنان روی خشت اول»، روزنامه آرمان، شمارههای ۳۱۳۷ و ۳۱۴۲) این ماجرا بهخوبی ما را به یاد عدم بستن کمربند اتومبیل میاندازد، که تا اجبار (قانون) نشد، کسی رعایت نمیکرد. اینها موضوعات و معضلاتی است در حوزه فرهنگ که نیاز به یک آسیبشناسی جدی دارد. آنچه میخوانید اقدامی است در همین راستا؛ گفتوگو با علی صلحجو، ویراستار، مترجم، پژوهشگر ترجمه و مدرس ویرایش و ترجمه، که پیشتر از ایشان چندین کتاب در همین زمینه از سوی نشر مرکز و نشر آگاه منتشر شده: «گفتمان و ترجمه»، «از گوشهوکنار ترجمه»، «نکتههای ویرایش»، «اصول شکستهنویسی»، «نظریههای ترجمه در عصر حاضر»، «پژوهش و نگارش» و «زبان و زبانشناسی». علی صلحجو متولد ۱۳۲۳ در قزوین است. او لیسانس ادبیات انگلیسی و فوقلیسانس زبانشناسی دارد و از نخستین ویراستاران ایرانی است که ابتدا در موسسه فرانکلین و بعدها در دائرهالمعارف فارسی تجربه ویرایش را در کنار افرادی چون کریم امامی، میرشمسالدین ادیبسلطانی، مهشید امیرشاهی، احمد میرعلایی، نجف دریابندری، احمد سمیعی، پرویز داریوش، غلامحسین مصاحب، احمد آرام، عباس زریابخویی و شفیعیکدکنی داشته است.
از موسسه انتشارات فرانکلین در دهههای سی و چهل شروع کنیم که هم آغازی بوده برای شما بهعنوان ویراستار، هم آغازی در ویرایش به معنای مدرن در ایران. یعنی همسویی ویراستار و مترجم یا ویراستار و نویسنده.
بله، آغاز شکلگیری ویرایش به معنای امروزی آن را میتوان از فرانکلین دانست. هسته اصلی فرانکلین را فرهیختگانِ آشنا با فرهنگ غربی در اواسط دهه سی تشکیل دادند و این هسته تا اواخر دهه چهل همچنان گسترش و غنا یافت. فضای کاریِ ناشی از غیرانتفاعیبودن این موسسه آن را به دانشگاهی آزاد برای آموزش نگارش، ویرایش و نشر مدرن تبدیل کرده بود. بسیاری از ویراستاران نامدار از همین دانشگاه بیرون آمدند.
ما در ایران معمولاً با تقلیل مفاهیم مواجه هستیم. برداشتهای شخصی را هم به اینها اضافه کنید. کلماتی که از غرب و جهان مدرن به ایرانِ جهان سومی ما وارد میشوند همیشه در معرض این خطر هستند. ما در ویرایش و ترجمه هم این را داریم. مثلاً تعریفی که از ویرایش و ترجمه در غرب داریم، با آن چیزی که در ایران داریم، کاملاً فرق دارد؛ یعنی ما به وضوح میتوانیم تقلیل این مفاهیم را در عمل ببینیم. آنهم وقتی هر دو این مفاهیم، بهعنوان دو رشته و حرفه تخصصی است، بهویژه وقتی این دو را در علوم انسانی و هنر و ادبیات داشته باشیم.
شما از «تقلیل معنا» استفاده کردید، که من آن را به این شکل تصحیح میکنم: «تغییر معنا». چون لزوماً تقلیل نیست، زیرا در مواردی حوزه معنایی آن کلمه گسترش پیدا میکند و حاشیههایی به آن اضافه میشود. پس میشود توافق کرد که تغییر معنا صورت میگیرد. من با این نظر کاملاً موافقم، که البته منحصر به جامعه ما هم نیست. اگر این امر را بهعنوان ایراد مطرح کنیم، میشود رد آن را در کلمات «صوفی» و «عارف» و «درویش» هم در فرهنگ غربی گرفت. این کلمات وقتی از اینطرف به آنطرف رفتهاند حاشیههایی پیدا کردهاند که با آن چیزی که ما در فارسی داریم فرق دارد. بنابراین این در خاصیت کلمه و فرهنگ است. وقتی از یک مرزی به طرف دیگر میرود آنجا خواهناخواه آن حالوهوا و آنهالههای فرهنگی سرزمین مقصد را به خود میگیرد؛ چون تغییر اجتنابناپذیر است. البته باید سعی کرد تاجاییکه امکان دارد اصالت کلمه را حفظ کرد.
اگر بخواهیم روی همین دو کلمه تاکید داشته باشیم، با حواشی پیرامونیشان و رویکردهایشان که وابسته به این دو کلمه بهعنوان دو رشته و حرفه تخصصی است، به نظر برداشتهای ناقص و حتی سطحی از این دو کلمه میتواند آثار ترجمه ادبی و حتی علوم انسانی و فلسفی را با تقلیل و تحلیل مفاهیم روبهرو کند که در بسیاری موارد این اتفاق افتاده.
بله، این درواقع همان زیرمجموعه حرف قبلی شماست. ما در ایران، ویرایش را بهعنوان دو مفهوم با معنای مدرنش نداشتیم و از غرب وارد اینجا شده و بعد ملزومات خود را به اقتضای امکانات و ظرفیتهای فرهنگ مقصد - در اینجا ایران- پیدا کرده است. این لزوماً به معنای سطحی و ناقصشدن این مفاهیم نیست.
گاهی مترجمهای ما در مسابقه ترجمهای که این سالها هم باب شده، کتاب را هنوز نخوانده، شروع میکنند به ترجمه. (مثلاً ترجمه آثار هری پاتر و خالد حسینی).
بله، متاسفانه همینطور است.
در مورد ترجمه از زبان دوم نظرتان چیست؟ این موضوع در گذشته که تعداد زباندانهای ما زیاد نبود شاید درست بود، اما اکنون که همه زبانهای دنیا در دانشگاهها تدریس میشود و ما برای هر زبان مترجم داریم، چرا هنوز داریم از زبان دوم (زبان میانجی) ترجمه میکنیم؟ چرا هنوز اصرار داریم جنس دستدوم به مخاطب ایرانی بدهیم وقتی خود مترجم هم میداند که این کار درست نیست. این همان تقلیل معنایی است که پیشتر هم اشاره کرده بودم.
پاسخدادن به نگاه کمالگرایانه شما آدم را دچار مشکل میکند. حرف شما اصولاً درست است، در شرایط ایدهآل بهتر است از زبان اول ترجمه شود. اما اینکه در همه زبانها مترجم خوب داریم تردید دارم. به نظرم در برخی زبانها مترجم آنقدرها نداریم. مثلاً در زبان اسپانیایی مجبوریم از زبان دوم ترجمه کنیم، چون که در این زبان به تعداد کافی مترجم نداریم.
از منظری دیگر، هر زبان امکانات خاص خودش را دارد. شما وقتی اثری را از زبان اسپانیایی به آلمانی یا انگلیسی یا فرانسه ترجمه میکنید، بر اساس امکانات آن سه زبان ترجمه کردهاید، و حالا اگر شما اثری اسپانیاییزبان را از زبان دوم -انگلیسی یا آلمانی یا فرانسوی- ترجمه کنید، یعنی دو بار امکانات زبانی مبدأ و مقصد را تقلیل دادهاید. از سوی دیگر، شما با رجوع به نقدهایی که بر همین ترجمهها در نشریات غربی شده، متوجه میشوید بسیاری از این ترجمهها ایراد دارد. ولی باز ما در نیمه دوم دهه نود میبینیم هنوز مترجمهای بزرگ ما اصرار دارند از زبان دوم، جنس دست دوم به مخاطب ایرانی بدهند.
نه اصراری در کار نیست. باید امکانات را هم در نظر بگیرید. ما در زبان اسپانیایی چند نفر اسپانیاییزبان خوب داریم؟ شاید پنج یا شش نفر، که این تعداد برای آنهمه حجم آثار اسپانیاییزبان کم است. از آنطرف خواننده را هم در نظر بگیرید. خواننده از مترجم و ناشر میخواهد آثار اسپانیاییزبان را ترجمه کنند چون که میخواهد آنها را بخواند. البته اینکه مترجمی دارد از زبان دوم ترجمه میکند، چون از دو فیلتر گذشته، ممکن است اثر آسیبهایی هم ببیند، ولی چه باید کرد وقتی ما در حال حاضر مترجم خوب در برخی زبانها کم داریم. شما اگر واقعبینانهتر به قضیه نگاه کنید متوجه میشوید هنوز در ایران ضرورت ترجمه از زبان دوم احساس میشود.
ضرورت این امر از ۱۳۰۰ تا ۱۳۸۰ قابل دفاع بوده. اما از دهه هشتاد به بعد...
حرف شما را به طور نسبی قبول دارم. خوشبختانه طی سالهای اخیر، ترجمه از زبانهای اصلی به مراتب از ترجمه از زبان دوم بیشتر شده است.
ما الان در زبانهای فرانسه، آلمانی، روسی، اسپانیایی و ترکی و... مترجمهای خوبی داریم.
داریم. ولی نه آنقدر که ترجمه از زبان دوم را به کل کنار بگذاریم.
اگر فرض بگیریم هنوز ترجمه از زبان دوم ضرورت است، برای پایاندادن به این روال که بسیاری از مترجمهای بزرگ ما هم به آن دامن میزنند، چه باید کرد؟ اینکه هر مترجمی و هر ناشری، به دلیل اینکه من آثار اسپانیاییزبان را دوست دارم پس از زبان دوم -آلمانی، فرانسه یا انگلیسی- ترجمه میکنم، دلیل خوبی است؟ آیا نباید نیروهای جدید پرورش داد وقتی همه زبانها در دانشگاهها تدریس میشود؟ ما که تا ابد، علیاصغر حداد، سروش حبیبی، مینو مشیری، منوچهر بدیعی، نجف دریابندری، عبداله کوثری، رضا رضایی، محمود حدادی، خشایار دیهیمی، کاوه میرعباسی یا مترجمهای خوب دیگر را نداریم.
آرزوی خوبی است و به نظر من تلاشهایی در این جهت میشود. وقتی خود مردم میبینند بهترین آثار ادبی نه از زبان اول بلکه از زبان دوم به آنها میرسد، یعنی به قول شما جنس دست دوم به آنها میرسد، همین طلب مردم باعث میشود همان اتفاقی که شما میگویید در حوزه ترجمه بیفتد.
معمولاً برخورد و مواجهه ما در فارسی با متن ترجمهشده به این شکل است: اگر فارسیاش خوب است، پس ترجمه خوب است. در غیر این صورت ترجمه بدی است. چقدر این معیار، سنگ محک درستی است برای آثار ترجمهشده، بهویژه آثار ادبی؟
چون صحبت از عبداله کوثری و ترجمههایش شد، به عنوان ترجمه خوب، ما این خوببودن ترجمه را در خود این عرضه میدانیم. اینکه ترجمهای خوب است یا بد، فقط به اصطلاح بر اساس متن فارسی نیست. درست است که عامه مردم دسترسی به متن اصلی ندارند، ولی خواص کنجکاو، متن فارسی را با اصل بررسی میکنند و وقتی میآیند حرف میزنند و تأیید میکنند موضوع دقیقبودن ترجمه را هم در نظر دارند. ولی مثلاً ذبیحاله منصوری، هرچند قلمش خوب است، اما از آنطرف کارش خراب است و با اضافهکردن شخصیت به متن اصلی پیش میرود.
ضرورت بازترجمه هم موضوعی است که مورد بحث است. اینکه ضرورت بازترجمه یک اثر ادبی بر اساس چه معیارهایی انجام میشود؟ مثلاً اخیراً «گتسبی بزرگ»، «موبیدیک» و «صدسال تنهایی» از سوی رضا رضایی، صالح حسینی و کاوه میرعباسی ترجمه و منتشر شد که ضرورت بازترجمهشان بهنوعی احساس میشد. اما آثار بسیاری هم هستند که بیهیچ ضرورتی بازترجمه شدند، آنهم از ناشران و مترجمهای شناختهشده ما. به نظر میآید ضرورت بازترجمه هم به همان میزان ترجمه از زبان دوم دچار نقصان است.
کسی این ضرورت را به مترجم ابلاغ نمیکند. خودش این تصمیم را میگیرد.
مثلاً سروش جبیبی در مقدمه «جنگوصلح» با نامبردن از مترجم قبلی کتاب، این ضرورت را پالایش زبان در گذار زمانی ده تا بیست ساله میدانند.
خود من هم سالها پیش به همین بازه زمانی سی ساله اشاره کردهام. چراکه یک زبان، نه به دلیل عدم دقت مترجم، بلکه به دلیل اینکه زبان در گذار زمانی تغییر میکند و تحول مییابد، ضرورت بازترجمه را در برخی ترجمهها ایجاب میکند. رمان «کنت مونت کریستو» اثر الکساندر دومای پدر، در ۱۸۴۴ نوشته شده است. پنجاه سال پس از نوشتهشدن این داستان (۱۲۷۳)، محمد طاهر میرزا اسکندری آن را به فارسی ترجمه کرده که به صورت چاپ سنگی چاپ شده است. میتوان تصور کرد که خواندن چنین نثری برای خواننده امروز مشکل باشد. به همین دلیل، ماهمنیر مینوی در ۱۳۸۷ یعنی ۱۱۴ سال بعد آن را دوباره ترجمه کرده و انتشارات توس آن را در سه جلد منتشر کرده است. مورد دیگر «جنایت و مکافات» اثر داستایفسکی است که مهری آهی در ۱۳۴۴ آن را از زبان روسی به زبان فارسی ترجمه کرده و حدود ۳۵ سال بعد از آن اصغر رستگاری آن را احتمالاً از انگلیسی به فارسی برگردانده و انتشارات فردا در سال ۱۳۷۹ آن را منتشر کرده است. ترجمه دوباره را نمیتوان مطلق پذیرفت یا رد کرد. ترجمه دوم بههرحال باید وجوه مثبت خود را توجیه کند. اگر ترجمه دوم بیش از حد معینی به ترجمه اول شبیه باشد، ممکن است مسائل اخلاقی یا حقوقی مربوط به سرقت ادبی پیدا شود. معمولاً آثار ادبی را به منظور ذوقورزی ممکن است چند نفر ترجمه کنند. مثلاً داستان «شازده کوچولو» نوشته سنتاگزوپری را حدود ده نفر ترجمه کردهاند. سابقه و تجربه مترجم دوم هم مهم است. مترجم دوم اگر کمسابقه باشد، کارش شبههانگیز خواهد شد. چنین مترجمی اگر بخواهد با وجهه وارد میدان شود بهتر است با اثری ترجمهنشده آغاز کند. درواقع ارزش و اعتبار مترجم را باید با ترجمههای دست اول او سنجید چون که مترجم دوم ممکن است دستکم از برخی عناصر آن که اگر آن ترجمه نبود به ذهنش نمیرسید استفاده کرده باشد.
احمد میرعلایی معتقد بود که مترجم باید در سایه باشد، بهعکس احمد اخوت که میگوید مترجم باید در متن حضور خود را به شکلی نامحسوس نشان بدهد، البته نه دخالت در اثر. از این منظر، حضور مترجم در اثر به چه شکل و به چه میزان باید باشد؟
نظرات احمد اخوت در زمینه ترجمه ظریف و عمیق است. حضور مترجم به این معناست که مثلاً اگر مترجم از ملویل یا فاکنر یا همینگوی ترجمه میکند، نباید همهاش یکجور دربیاید. باید زبان و لحن هر اثر را به شکل متمایز دربیاورد. اما اگر زبان آنها در ترجمه دقیقاً یکجور از کار درآید اینجا دیگر مترجم سایه نیست، بلکه نورگیر اثر است.
ما همین وضعیت ترجمه را در ویرایش- نگارشی، محتوایی و زبانی- هم داریم. اولین معضل در ویرایش نگارشی است که هرکس رسمالخط خاص خودش را دارد، و در بیشتر مواقع با دلایل غیرواقعی بدون هیچ خاستگاهی. این رسمالخط در هر جایی به یک شکلی است: در کتابهای درسی، در روزنامهها، انتشاراتیها، صداوسیما، و تازه خود ویراستارها و مترجمها و نویسندهها هم نُرم خاص خود را دارند.
در این زمینه این روزها اغراق میشود. اکنون بسیاری از مسائل رسمالخط فارسی حل شده. شما نوشتههای هفتاد سال پیش را مقایسه کنید با امروز ببینید چقدر تفاوت دارد. مثلاً، اکنون دیگر کسی به جای «به حسن بگویید که اینجا مینشینیم» نمینویسد «بحسن بگویید که اینجا مینشینیم.» مساله «می» و «به» و بسیاری موارد دیگر حل شده است. بله، برخی چنان از تفاوت «خانی من» با «خان من» حرف میزنند که انگار بزرگترین مساله زبان فارسی همین است. کما اینکه حدود ۲۰ سال بین وزارت آموزش و پرورش و فرهنگستان زبان بر سر این موضوع مناقشه بود. البته خود این امر فینفسه ایراد ندارد، بزرگکردنش اشکال دارد.
در این زمینه داریوش آشوری و ابوالحسن نجفی هم خیلی مؤثر بودند.
بله آشوری هم نظامی برای رسمالخط یا به قول خودش «زباننگاره» فارسی درست کرده است. البته، از این هم نباید گذشت که خط ما بدقلق است و مهارکردنش آسان نیست.
بااینحال آیا نباید یک رسمالخط ثابت داشته باشیم؟
ما در مرحله گذار هستیم: مرحله نوشتارآگاهی و نویسهآگاهی. یک موقعی بود که مهم نبود شما «می» یا «ها» را جدا مینوشتید یا پیوسته. اما الان این آگاهی در کتابخوانها پیدا شده و همه نویسهآگاه شدهاند.
در شکستهنویسی بهویژه در داستان هم باز ما با این معضل سلیقهای روبهرو هستیم.
من حرفهایم را در این زمینه در کتاب «اصول شکستهنویسی» زدهام. بر این نکته تاکید کردهام که حافظه ما از کلمات فقط صوتی نیست، بلکه بصری هم هست؛ چراکه شکل هر کلمه، تاریخچه دارد. مثلاً شما میگویید «دوس» اما در نوشتار، بهتر است بنویسیم: «دوست». چراکه ما هنگام خواندن عملاً «ت» را تلفظ نمیکنیم. مثلاً مینویسند «فک میکنم» و خیال میکنند با این کار به زبان محاوره نزدیک میشوند. آنها با این کار حافظه تصویری ما را از واژه «فکر» به هم میریزند. مگر وقتی داریم کتاب میخوانیم «ر» را تلفظ میکنیم؟ قدیمها روزنامه و کتاب را بلند میخواندند، مثل سال اول دبستان. شما الان رمان را برای خودتان میخوانید؛ یعنی یکجور خاموشخوانی.
اگر بخواهیم زبان نوشتار را به زبان گفتار نزدیک کنیم (در دیالوگنویسی) بهتر نیست همان چیزی را که تلفظ میکنیم بنویسیم که خواننده هم این نزدیکی را احساس کند؟ مثلاً یکجاهایی شاملو - به غلط یا درست- سعی میکرد این نزدیکی را انجام دهد: مثلاً «شنبه» را مینوشت «شمبه».
نه درست نیست. به نظر من حتی دانشآموزان کلاس اول ابتدایی هم، که معمولاً «حروفخوانی» میکنند، کلمه «شنبه» را با «ن» تلفظ نمیکنند. این تلفظ با نظام آوایی زبان فارسی تعارض دارد. خط فارسی را نمیتوان فقط بر مبنای تلفظ تنظیم کرد. الان تقریباً تمام فارسیزبانان کلمه اجتماع را «اشتما» تلفظ میکنند. حال اگر املای این کلمه را به این صورت تغییر دهیم، قاعدتاً «مشتمع» را هم باید به همین شکل بنویسیم. این کار انتها ندارد. الان بسیاری از سیاستمداران و بهخصوص نمایندگان مجلس کلمه «مجلس» را «میلس» (mayles) تلفظ میکنند. آیا شما خودتان دوست دارید به جای هیچکس بنویسید «هیشکس»؟
همین سردرگمیها موجب شده آن جایگاهی که ویراستار در غرب دارد در ایران با تقلیلیافتن، جایگاه متزلزلی داشته باشد: درحالیکه در غرب، ویراستار مکمل نویسنده و مترجم است. در ایران بهویژه ناشران بسیاری هستند که میگویند مترجم و نویسنده خودش باید متنش را ویرایش کند، و بعد دلیل میآورند که بیش از این نمیتوانند برای ویرایش کتاب هزینه کنند.
در سالهای اخیر، یک عده ناویراستار وارد میدان نشر شدهاند که موجب شده ناشران سرخورده شوند. این ویراستارها گُلی به سر اثر نزدهاند که هیچ، آن را خراب کردهاند.
البته، از این هم نباید گذشت که به همان میزان، نامترجم، نانویسنده، ناشاعر، ناناشر هم داریم. از اینکه بگذریم، برخی مترجمها و نویسندههای بزرگ ما واقعاً تن به ویراستاری نمیدهند. وقتی حضور ویراستار در متن انکارناپذیر است، رابطه این دو باید به چه شکل باشد که به جای لطمهزدن به اثر، اثر را پختهتر کند؟
بله این گرایش در برخی از نویسندگان و مترجمان هست. البته هستند مترجمهای خوبی که در مقدمه کتابشان از ویراستار تشکر کردهاند.
در ترجمه، چقدر تاکید روی کلمات فارسی اولویت دارد بر استفاده از کلمات دیگری که به زبان فارسی وارد شدهاند؟
این اتفاق چند سالی است که افتاده. یکی از رهنمودهای ویرایش امروز اولویت به کارگرفتن واژه فارسی به عربی البته در شرایط یکسان است؛ یعنی جوری که به متن لطمه نخورد. مثلاً بهکاربردن فعل «پرسیدن» به «سوالکردن» و «پرسش» به «سؤال» ترجیح دارد، اما اگر موقعیت ایجاب کند که بگویم «سؤال بیسوال!» فعلاً همین را خواهم گفت نه «پرسش بیپرسش». هیچ زبانی در دنیا خالص نیست. البته هرقدر خالصتر باشد، دستگاه صرفیاش چالاکتر است.
فارسیسرهنویسهایی مثل دکتر کزازی، به نظر این مساله را سخت نکردهاند؟
بودن ایشان غنیمت است، چراکه عناصر زاینده و ظرفیت فارسی را به ما مینمایاند.
یا مثلاً در استفاده از حروف الفبای فارسی بهجای عربی در نوشتن کلماتی که از زبانهای دیگر به فارسی وارد میشود. مثلاً «بلیط» را «بلیت» بنویسم. در این مورد هم افراط و تفریطهایی هست.
بله، مثلاً وقتی ما «ت» داریم، بنابراین بهتر است کلمات فرنگی را که به فارسی وارد میشوند با «ت» بنویسیم. مثلاً «ت» در «اتاق» که کلمهای است ترکی و آن را قبلاً «اطاق» مینوشتیم.
معضل دیگری هم داریم در ویرایش. مثلاً بین «ضمه» و «او». این را در نوشتارهای رویین پاکباز میبینیم، که بهخوبی این را رعایت میکند. مثلاً ما هم مینویسیم «جُرج اُرول»، هم «جورج اورول»؛ درصورتی که باید بنویسیم «جُرج اُرول»
خط فارسی نیاز به اصلاحاتی دارد. و این نیازمند نیروی انسانی کاردان زیادی است.
چه شاخصههایی در مترجمی و ویراستاری این دو را بهعنوان دو حرفه تخصصی متمایز میکند از نامترجمها و ناویراستارها؟
در هر حرفهای معمولاً عدهای «غیرحرفهای» هم هستند.
اخیراً با ترجمه موازی یا همزمان «هیاهوی زمان» بحثی پیش کشیده شده که چرا باید مترجم و ناشری همان کتابی را که ترجمه شده و خوب هم ترجمه شده، مجدد ترجمه و منتشر کند؟ به نظر این کار حوزه فرهنگ و نشر را با بیاخلاقیهای رایج در جامعه هماهنگ میکند.
باید از نظر اقتصادی هم نگاه کرد. از نظر من خلافی صورت نگرفته، خطر این است که مترجمی از روی متن فارسی ترجمه کند، که متاسفانه اینروزها رواج پیدا کرده. ولی اگر مترجمی اصیل ترجمه کرده باشد، اشکالی ندارد.
ولی این ترجمه موازی، با این وضعیت بد کتاب، هم به ضرر مترجم است هم ناشر. بهتر نیست کتاب دیگری ترجمه شود، بهجای ترجمه موازی از یک کتاب که گاه به بیش از پنج ترجمه میرسد؟
بودهاند کسانی که وقتی دیدهاند کسی کتابی را ترجمه میکند، از ادامه ترجمه دست کشیدهاند. من با آن بخش حرفتان موافقم که بهتر است وقتی مترجم توانایی دارد کتابی را ترجمه میکند، مترجم دیگر برود اثر دیگری را ترجمه کند. ولی اینروزها منهای اقتصاد که نمیتوانید حرف بزنید! برخی مواقع غم نان با اخلاق یا ضرورت در تعارض قرار میگیرد.