جایزهی ابوالحسن نجفی، به همت شهر کتاب از امسال به برترین ترجمهی سال در زمینهی رمان و داستان کوتاه اهدا میشود. هیات داوران این جایزه (ضیاء موحد، حسین معصومیهمدانی، عبدالله کوثری، مهستی بحرینی، مژده دقیقی و محمود حسینیزاد)، پنج اثر ترجمه شده در سال ۱۳۹۴را برای راهیابی به مرحلهی نهایی برگزیدهاند که یکی از آن پنج اثر «گاردن پارتی» نوشتهی کاترین منسفیلد با ترجمهی نرگس انتخابی (نشر ماهی)است. به همین مناسبت گفتوگوی کوتاهی با مترجم این اثر صورت گرفته که در ادامه خواهد آمد:
کار ترجمه را از چه زمانی آغاز کردید؟
من از سال ۱۳۶۶ به دعوت مرحوم دکتر علیمحمد حقشناس وارد حوزهی نشر شدم و کار روی فرهنگ هزاره را آغاز کردم. این کار حدود ۱۵ سال طول کشید تا بهچاپ رسید یعنی اولین اثر من، که محصول همکاری دکتر حقشناس، دکتر سامعی و من بود، در سال ۱۳۸۱ به چاپ رسید. فرهنگنگاری البته ترجمهی صرف نیست. معادلهای واژگانی که مورد نظر فرهنگنگاران هستند، الزاماً با معادلهای ترجمانی که مورد نظر مترجمان هستند، یکی نیستند، اما در فرهنگ هزاره مثالهای زیادی از انگلیسی به فارسی ترجمه شده و تلاش ما در ترجمهی این مثالها این بوده که کاربرد کلمه را در جمله نشان دهیم، کاربردی که الزاماً با معادل واژگانی همخوانی ندارد. تجربهی فرهنگنگاری برای من بسیار مغتنم بود و پنجرهای در برابرم گشوده شد به دنیای شگفت انگیز واژگان و مفاهیم در زبانهای مختلف. اما اگر واقعاً بخواهید بدانید اولین ترجمهای که در عمرم کردم چه کتابی بود و در چه زمانی، میگویم کتاب داستان «زندگی یک سلمانی». وقتی آن را ترجمه کردم ۸ ساله بودم و خیلی مورد تشویق قرار گرفتم.
شما تاکنون چند اثر ترجمه و منتشر کردهاید و از چه زبانی ترجمه میکنید؟
من از زبانهای انگلیسی و آلمانی ترجمه میکنم و تا امروز ۱۳ اثر از من به چاپ رسیده و ۲ کتاب دیگر هم زیر چاپ دارم. علاوه بر فرهنگ هزاره، چهار فرهنگ دیگر دارم، دو فرهنگ کوچک آلمانی- فارسی، یک فرهنگ کوچک انگلیسی- فارسی و یک فرهنگ تخصصی ریاضیات. میدانید که تهیهی فرهنگ کاری زمان بر است و کاری است که تمام فکر آدم را تسخیر میکند. کتابهای دیگرم اکثراً در زمینهی زبان انگلیسی و آلمانی هستند و در زمینهی ادبی بیشتر با مجلات همکاری کردهام، مثلاً تعدادی از غزلوارههای شکسپیر را ترجمه کردهام که در مجلات چاپ شدهاند. اولین ترجمهی ادبیام اشعار زیگرید کروزه بود که از آلمانی ترجمه کردم و انتشارات هرمس آن را منتشر کرد و بعد هم مجموعه داستان گاردن پارتی اثر کاترین منسفیلد که از انگلیسی ترجمه کردم و نشر ماهی آن را به چاپ رساند. یک کتاب هم از فارسی به انگلیسی ترجمه کردهام که بنیاد فرهنگ کاشان آن را چاپ کرده. اما تمام پروژههای بعدیام کتابهای ادبی و هنریاند که مهمترینشان ترجمهی مجموعه آثار کاترین منسفیلد است. جلد بعدی این داستانها در نمایشگاه کتاب عرضه می شود.
معیار انتخاب آثار برای ترجمه به فارسی از نظر شما چه چیزهایی است؟
اول از همه اینکه من کار سفارشی انجام نمیدهم، یعنی من خودم باید کتاب را به ناشر معرفی کنم. چند وقت پیش ناشر معتبری کتابی برای ترجمه به من پیشنهاد داد. کتاب خوبی بود از یک نویسندهی مهم آمریکایی. کتاب را خواندم ولی متوجه شدم به اندازهی کافی با نویسنده و اثر احساس نزدیکی نمیکنم. خب، نپذیرفتم، اما پیشنهاد خودم را مطرح کردم که خوشبختانه پذیرفته شد. یعنی من اگر بخواهم کتابی را از نویسندهای ترجمه کنم و حداقل خودم از کار خودم راضی باشم باید بتوانم خودم را در جلد نویسنده مجسم کنم و دنیا را با چشمهای او ببینم. این کار درست مثل کار هنرپیشهای است که در نقش خود غرق میشود و به جای شخص دیگری زندگی میکند. نکتهی دوم این است که با خودم رو راست هستم و تواناییها و محدودیتهای خودم را در زبان فارسی میدانم. مثلاً من از شیفتگان اشعار جان دان، شاعر قرن ۱۷ انگلستان، هستم، اما این توانایی را در خودم نمیبینم که اشعار تغزلی او را به فارسی ترجمه کنم و با تمام ارادتی که به دان دارم، سراغ ترجمهی آثار کسی میروم که بتوانم کار شایستهای ارائه بدهم. نکتهی دیگری که به نظرم مهم است این است که در نظر میگیرم اثری که ترجمه میکنم چه جایگاهی در ادبیات جهان و در زندگی فرهنگی ما در ایران دارد. مثلاً منسفیلد به همراه جیمز جویس و ویرجینیا وولف از پایهگذاران ادبیات مدرنیستی است، اما بر خلاف این دو فقط داستان کوتاه نوشته و در داستاننویسی انگلیسی او را هم تراز چخوف در ادبیات روسی میدانند. با این همه، بجز چند داستان پراکنده چیزی از او به فارسی منتشر نشده بود. ترجمهی آثار مهم ادبی نه تنها دریچهای در برابر خوانندگان باز می کند که صداهای دیگر را بشنوند و جهانهای دیگر و زندگیهای دیگر را تجربه کنند بلکه به نویسندگان فارسی زبان هم کمک میکند تا با شگردهای نویسندگان جهان آشنا شوند.
در کار ترجمه چه الگوهایی از کارهای مترجمان برجسته مورد نظر شماست و از کدام یک از آثار مترجمان ایرانی بهره میبرید و دوست دارید؟
راستش منظورتان را از الگو و الگوبرداری نمیفهمم. هر مترجمی کار خودش را میکند چون تجربهی زندگی و تجربهی زبانی آدمها با هم فرق میکند. اما به هر حال موارد جهانشمولی هست که همهی مترجمهای خوب رعایت میکنند، مثل امانتداری، دقت، روانی و خوشخوانی متن. یک نکتهی مهم دیگر هم عیار زبان مبدأ و توانایی مترجم در انتقال آن به زبان مقصد است. مثلاً آخرین داستان همین مجموعهی گاردن پارتی داستانی است به نام «قناری». این داستان در حقیقت تک گویی درونی پیرزنی تنهاست که تنها مونس و همدمش را که یک قناری است از دست میدهد. داستانی است بسیار پر احساس با زبانی شاعرانه. مترجمی این داستان را ترجمه کرده بود و در ترجمه از زبان عامیانه و حتی لاتی نوجوانان یا جوانان استفاده کرده بود. منسفیلد حدود ۱۰۰ سال پیش این داستان را نوشته و این زبانی که میگوید «صداش اِندِ صدا بود» واقعاً هیچ سنخیتی با نوشتهی منسفیلد ندارد و خوانندهی فارسی زبان را واقعاً گمراه میکند. اما در مورد این سؤال که از ترجمهی چه کسانی خوشم میآید، راستش من از نسلی هستم که با ترجمههای مرحوم محمد قاضی، مرحوم ابوالحسن نجفی، مرحوم رضا سید حسینی و نجف دریابندری بزرگ شدند. هنوز هم وقتی ترجمههای این بزرگان را میخوانم لذت میبرم. از میان مترجمانی که تا حدودی هم نسل من هستند، کارهای رضا رضایی را تعقیب میکنم چون بیشتر آثار نویسندگان کلاسیک انگلیسی را ترجمه میکند که برای من خیلی مهم هستند، در ادبیات آمریکای لاتین حرف اول را، بی برو برگرد، ترجمههای عبدالله کوثری میزند، ترجمههای آبتین گلکار از ادبیات روسی و ترجمههای مرحوم کاظم برگنیسی از ادبیات عربی، بخصوص ترانههای مهیار دمشقی اثر آدونیس را خیلی دوست دارم. مترجمهای زبردست دیگری هم داریم که از آلمانی و فرانسه ترجمه میکنند.
به نظر شما چه ویژگی یک ترجمه را کامل و زیبا میکند؟
ببینید زبان مثل ظرف است برای فکر، اما نویسنده علاوه بر فکر و داستان، ویژگی های فرازبانی را هم منتقل میکند، منظورم حس و حالی است که خواننده را به دنبال کردن اثر ترغیب میکند. اگر مترجم بتواند این ویژگیها را به زبان مقصد منتقل کند ترجمهاش خواندنی میشود، یعنی اگر مترجم داستان عاشقانهای ترجمه کرده، خوانندهی فارسی زبان هم باید این عشق را احساس کند نه اینکه فقط بخواند. نکتهی دیگری را هم میخواهم اضافه کنم. یکی از ویژگیهایی که اثر ترجمه شده را به اثری کامل و زیبا تبدیل میکند به توانایی و مهارت مترجم در انتخاب معادلهای درست در محور همنشینی بر میگردد، یعنی مترجم باید تشخیص بدهد کدام دو کلمه همایندهای درست همدیگر در زبان مقصد هستند. مترجمهای ناشی و تازه کار معمولاً در پیدا کردن این همایندها مشکل دارند و خیلی وقتها تحت تأثیر زبان مبدأ قرار میگیرند و به معادل های واژگانی معمول در فرهنگها بسنده میکنند. این همان عاملی است که باعث میشود آدم احساس کند نوشته به اصطلاح «بوی ترجمه» میدهد. خیلی وقتها نویسندهها از صفتهایی استفاده میکنند که به طور معمول همایند یک اسم نیستند. ممکن است این صفت و موصوف در زبان مبدأ هم غریب به نظر برسند، اما گویشور بومی به کمک شمّ زبانی خود آن را هضم میکند، مترجم توانمند کسی است که میتواند این ترکیب غریب را در زبانی دیگر طوری عرضه کند که برای خوانندگان قابل هضم باشد.
آیا تاکنون در کارگاههای ترجمه شرکت کردهاید؟
نه، در هیچ کارگاهی شرکت نکردهام. دانشجوی دورهی لیسانس که بودم در دانشگاه واحدهای ترجمه داشتیم، متون ساده، متون مطبوعاتی، متون ادبی. اما این درسها واقعاً کوچکترین کمکی به من و دانشجویان دیگر نکردند. دلیل اصلیاش هم این بود که مدرس این درسها خودش مترجم نبود و با راه و چاه ترجمه آشنایی نداشت و متأسفانه هنوز هم بعد از سی و اندی سال ما همچنان این ضعف را در دانشگاه داریم. چند نفر از مترجمان را میشناسید که فارغ التحصیل دورههای مترجمی دانشگاهها باشند؟ ترجمه علاوه بر شمّ زبانی و دانش زبانی، علاوه بر ذوق و سلیقه، به مهارت و تجربه و ممارست نیاز دارد و اگر کسی صلاحیت داشته باشد ترجمه درس بدهد باید خودش هم دستی در ترجمه داشته باشد.
با ادبیات کلاسیک و معاصر فارسی تا چه حد مانوس هستید و آثار کدام یک از شاعران و نویسندگان فارسی را برای تعالی و درستنویسی نثر مترجمان پیشنهاد میکنید؟
اولین آشنایی من با ادبیات کلاسیک فارسی در دورهی دبیرستان بود. دبیر ادبیاتمان هر هفته کتابی را مشخص میکرد از مجموعهی «شاهکارهای ادبیات فارسی» که انتشارات امیرکبیر منتشر میکرد و از روی آن دیکته میگفت و من هم چون دانشآموز خوبی بودم حتماً این کتابها را میخواندم و شاید پنجاه عنوان از آنها را در دورهی دبیرستان خوانده باشم. با این حال وقتی وارد عرصهی فرهنگنگاری شدم احساس کردم فارسیام ضعیف است و گسترهی واژگانیام خیلی وسیع نیست. یک بار دیگر شروع کردم به مطالعهی ادبیات کلاسیک فارسی و ارادت خاصی به سعدی پیدا کردم. با ادبیات معاصر آشناتر بودم و هم شعر شاعران نوپرداز را میخواندم و هم داستانهایشان را. نویسندگان ایرانی هر کدام راه و روش خود را دارند و من نمیتوانم مثلاً نثر جمالزاده را با هدایت یا علوی یا صادقی یا دولت آبادی مقایسه کنم. همهی این نویسندگان در زمان خودشان گنجینهی ادبیات فارسی را غنیتر کردهاند. اما اگر سلیقهی شخصی من را میخواهید بدانید من داستانهای گلشیری و زبان او را دوست دارم و به قول انگلیسیها گلشیری برای من «مردی برای تمام فصول» است.
مهمترین آسیب را در وضعیت بازار آثار ترجمه شده ادبی به فارسی چه میبینید؟
سؤال سختی است و احتیاج به بررسی جدی دارد. چیزی که به نظرم میرسد این است که بازار نشر ما امکان فعالیت حرفهای به مترجمان نمیدهد. منظورم این است که نشر ما بنیهی کافی برای حمایت از مترجمان را ندارد و در نتیجه مترجم مجبور است از راه دیگری زندگی خود را تأمین کند و ترجمه را به عنوان فعالیتی جنبی یا تفننی دنبال کند. خود من الان نزدیک سی سال است در عرصهی کتاب فعالیت میکنم ولی از راه تدریس زندگی میکنم. به قول مرحوم کریم امامی مترجم باید به صد هنر آراسته باشد و احتیاج مالی هم نداشته باشد! من واقعاً به کسانی که تنها از راه نوشتن و ترجمه زندگی میکنند آفرین میگویم و به آنها غبطه میخورم که میتوانند روی کار ترجمه متمرکز شوند و وقت و انرژیشان را تکهتکه نکنند. به قول استیون کرین، نویسندهی امریکایی که کتابی به این نام دارد، باید به این اشخاص «نشان سرخ دلیری» اعطا کرد! نکتهی دیگری که به نظرم میرسد شتابزدگی در کتابهای ترجمه شده است که این ممکن است در نتیجهی بیمسئولیتی بعضی از مترجمها باشد ولی در عین حال میتواند معلول همین نکتهای باشد که گفتم. اما در هر صورت پذیرفتنی نیست. ترجمهی این مجموعه داستان منسفیلد که حدود ۲۰۰ صفحه است یک سال تمام طول کشید. بارها و بارها داستانی را مینوشتم و باز احساس میکردم حق مطلب را ادا نکردهام. نثر منسفیلد ممکن است به نظر ساده بیاید و ترجمههای پراکندهای هم که از کارهای منسفیلد صورت گرفته بیشتر به این خاطر بوده که مترجمها تصور کردهاند کار سادهای است، اما کار منسفیلد سهل و ممتنع است و گاهی ناگفتههایش بیشتر از گفتههایش است که انتقال این ناگفتهها کار مترجم را از سخت هم سختتر میکند.
آینده ترجمه در ایران را چگونه میبینید؟
هر چه پیشتر میرویم سؤالهایتان سختتر میشود! به هر حال، راز بقا در امیدواری است. نیاز به ترجمه هیچوقت از بین نمیرود. کسی پیدا نمیشود که همهی زبانها را بلد باشد، بالاخره آثار باید از زبانهای مختلف ترجمه شوند. اما جوانهای ما در همهی عرصهها شتابزده و عجول و کم حوصله هستند و میخواهند یک شبه ره صد ساله بپیمایند. مهارت پیدا کردن در ترجمه مستلزم مطالعه و کار و تلاش و تجربه اندوزی است.
بهترین کتاب ترجمه شدهای که تاکنون خواندهاید کدام کتاب است؟
این سؤال دیگر واقعاً سخت است چون من کتابهای ترجمه شده را میخوانم که کتاب را خوانده باشم نه اینکه ترجمه را بررسی کنم. اگر کتاب به دلم نشست و روان و خوشخوان بود که دیگر به هیچ وجه آن را مقابله نمیکنم مگر اینکه بخواهم ترجمه را بررسی کنم و مقالهای بنویسم. در مورد بسیاری از آثار هم اصلاً امکانش را ندارم که مقابله کنم. مثلاً من منظومهی سوارکار مفرغی اثر شکوهمند آلکساندر پوشکین را که حمیدرضا آتش بر آب از روسی ترجمه کرده خواندهام و بسیار لذت برده ام اما چون روسی بلد نیستم نمیتوانم در مورد امانتداری مترجم نظری بدهم. کتابی که خوب ترجمه شده باشد، حتی اگر فضای آن ناآشنا و غریب باشد، خواننده احساس میکند نویسنده آن را به فارسی نوشته و به همین خاطر به دلش می نشیند.