هنر آنلاین: داستانهای کریستی طوری روایت میشوند که خواننده احساس میکند این توانایی را دارد که بتواند حدس بزند و معمای داستان را حل کند. به هرحال چه این نویسنده را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، او یکی از مهمترین نویسندگان دنیاست و همین کافی است که او را به عنوان محور گفت و گو انتخاب کنیم.
در این مطلب پای صحبتهای کسی نشستیم که مدتها با آثار آگاتا کریستی زندگی کرده است. دکتر مجتبی عبداللهنژاد؛ مترجمی که علاوه بر این که مجموعه داستانهای آگاتا کریستی را در نشر هرمس ترجمه و منتشر کرده، سراغ بزرگان دیگر این ژانر هم رفته است.
همه ما آگاتا کریستی را به عنوان نویسندهای پرطرفدار میشناسیم. شاید سؤال من کلیشهای باشد، اما به نظر شما یک زن چطور توانسته یکی از مهمترین جنایی نویسان جهان باشد؟ آیا این به دقت و ریزبینی زنانه ربط دارد یا ویژگی منحصر به فرد و مخصوص خود آگاتا کریستی است؟
به عقیده من موضوع ربطی به زن و مرد ندارد و اصلاً این تقسیم بندی زنانه- مردانه کمکی به حل قضیه نمیکند. جنسیت در این قبیل موارد تاثیری ندارد. گرچه ممکن است در فضاسازی یا شخصیت پردازی و چیزهای دیگری از این قبیل اثرگذار باشد.
شما فرض را بر این گذاشتهاید که جنایت ذاتاً امر مردانهای است و زنها کمتر درگیر جرم و جنایت میشوند و به تبع آن نمیتوانند در نگارش داستانهای جنایی پیشتاز باشند، ولی چون ریزبینی و دقت نظر بیشتری دارند، بعضی جزییاتی را که لازمه داستانهای جنایی است، بهتر از مردها میبینند و اگر زنی مثل آگاتا کریستی در قلمرو داستانهای جنایی ممتاز شده، نتیجه همین ریزبینی زنانه است. اما شواهد علمی پیش فرضهای شما را تأیید نمیکند.
جنایت ذاتاً امر مردانهای نیست. در داستانهای جنایی، حتی در داستانهای خود کریستی، تعداد قاتلان زن کمتر از قاتلان مرد نیست. اگر هم فرض کنیم که کسی کمتر درگیر جرم و جنایت است، باز هم دلیلی ندارد که خیال کنیم نمیتواند در نگارش داستانهای جنایی از دیگران ممتاز شود. ریزبینی زنانه هم شواهد علمی ندارد. معلوم نیست زنها لزوماً ریزبینی بیشتری از مردها داشته باشند.
اما به هر حال کریستی پیشتاز است!
این که چرا کریستی از دیگران جلو زده و راز توفیق او در نگارش داستانهای پلیسی چست، جواب مشخصی ندارد. نیم قرن است که محققان، منتقدان، کارشناسان کتاب و حتی مؤسسات بزرگ تحقیقات روانشناختی در این باره حرف زدهاند. تکنیکهای او را بررسی کردهاند، درباره طرز گره گشایی و پیشبرد داستان تا نقطه اوج در کارهای او تحقیق کردهاند، از تأثیر کشمکشهای داستان بر ذهن خواننده، مقالات مفصلی نوشتهاند و دربارهساز و کار بازا رکتاب های پلیسی کندوکاو بسیار کردهاند.
حتی سعی کردهاند الگوریتم کار او را دربیاورند و به نتایج روشنی هم رسیدهاند. مثلاً معلوم شده وقتی اولین وسیله نقلیه داستان، زمینی است، قاتل زن است، اگر هوایی یا دریایی باشد، قاتل مرد است. ولی واقعیت این است که توفیق او محصول همه این عوامل است. از تکنیک تا روانشناسی خواننده، ساز و کار بازار و خیلی چیزهای دیگر.
آگاتا کریستی چند بار به ایران سفر کرده و حتی داستان کوتاهی هم درباره سفرش به شیراز به نام «خانهای در شیراز» یا «عمارت شیراز» داشته است. آیانکته ای جدید درباره سفرهای او به ایران است؟
کریستی به گفته خودش در مصاحبهای که با محمدعلی سپانلو داشته و سال ۴۵ در مجله فردوسی منتشر شده، شش بار به ایران سفرکرده و حتی سال ۴۴ و ۴۵ مصاحبه مطبوعاتی هم در ایران داشته است. در شرح حال مفصلی که از خودش نوشته به بعضی از این سفرها اشاره شده است. درباره سفر شیراز و زیباییهای آن نیز بسیار گفته است. بار اولی که آگاتا کریستی وارد شیراز شد، در منزل قوام الملک اقامت کرد. این همان عمارتی است که بعدها صحنه وقوع داستان «خانهای در شیراز» شد و الان به نارنجستان معروف است.
کریستی در سفر دومش به ایران، سعی کرد دوباره منزل قوام الملک را ببیند که ظاهراً موفق نشد. در شرح حالی که از خودش نوشته، از وضع بانکهای ایرانی هم گله دارد. گرچه برخورد کارکنان را ستایش میکند.
گویا اولین بار ذبیح الله منصوری اثری از کریستی ترجمه کرده است. این واقعیت دارد که مترجمانی در متن اصلی دست میبردند و حتی آثاری از خود را به نام او به بازار میدادند؟
بله، ظاهراً اولین داستانهای کریستی را ذبیح الله منصوری به فارسی ترجمه کرد. در مجله کوشش که از سال ۱۳۰۶ با آن همکاری داشت و داستانهای کریستی را هم همان جا به صورت پاورقی منتشر میکرد. بعدها همین داستانها به شکل کتاب در پاورقی منتشر میکرد. بعدها همین داستانها به شکل کتاب در انتشارات صفی علیشاه چاپ شد. با همان اسمهای خوفناکی که خودش انتخاب میکرد مثل: «یک قتل عجیب در ضایفت تبهکاران»، «تبهکاری در لندن»، «مقتولین نیمه شب» و نظایر اینها که آن موقع طرفدار داشت.
داستان «ده بچه زنگی» یا «ده سرخ پوست کوچولو» را با تغییرات وسیعی ترجمه کرد و اسمش را گذاشت «ده تبهکاری بهت آور» که از مهیبترین اسرار است. مسئله تحریف کتابهای کریستی یا نوشتن کتاب به نام او صحت دارد. خود کریستی در گفت و گویی که با سپانلو داشت از این موضوع گله کرده بود و گفته بود این جا کتابهایی به نام من جعل میکنند که من راضی نیستم و این کارها در کشور ما جرم است. ولی آن موقع دست بردن در عنوان یا محتوای کتابها و حتی جعل کتاب به اسم نویسنده دیگر، امر رایجی بود.
حالا این به نثر او ربط داشته است؟ یعنی این قدر نوشتن از روی دست او راحت بوده که میتوانستند از روی آن کپی کنند؟
نه، ربطی به نثر نداشت. اصلاً گاهی خبری از ترجمه نبود. سپانلود در خاطراتش میگوید آقایی بود به نام «گورگیس آغاسی» که اصلاً کتاب ترجمه نمیک رد. فیلمها را میدید و خودش از روی فیلم داستانی مینوشت و به اسم نویسنده منتشر میکرد. البته نثر کریستی راحت است. اصلاً یکی از علل موفقیت اش را نثر انگلیسی ساده او میدانند. جعل کتاب منحصر به کریستی نبود.
در مورد «میکی اسپیلین» و «یان فلمینگ» و بقیه هم همین کار را میکردند. این اتفاق برای «سارتر» هم افتاده است. خبرش را لابد دارید. «خانواده خوشبخت» در دهه چهل به اسم ژان پل سارتر منتشر شد و بعد معلوم شد او اصلاً کتابی به این نام ندارد.
چه چیز جذابی در آثار کریستی وجود داشته که توانسته نظر شما را برای ترجمه به خود جلب کند؟ ژانر جنایی دوست دارید یا نه، ترجیح دادید آثار یک نوینسده پرفروش را ترجمه کنید؟
من نه علاقهای به کارهای جنایی داشتم، نه دنبال این بودم که آثار نویسنده پرفروشی را ترجمه کنم. به مرور پیش آمد. اول قرار بود فقط یک کتاب از کریستی ترجمه کنم؛ «شب بی پایان». یک سال بعد باز به دلایلی به کریستی روی آوردم و دو کتاب دیگر او را ترجمه کردم. پس از این دیگر درگیر شدم و تعداد کتابهای پلیسی که ترجمه کردم افزایش یافت. شد ده تا، بیست تا، سی تا و چهل تا.
اوایل با اکراه کار میکردم، ولی بعد علاقه مند شدم. از پارادایم حاکم بر قصههای پلیسی خوشم آمد. دیدم پشت سر قصههای کریستی برای جامعهای است که یگانه منبع شناخت را عقل بشر میداند و در هر کاری رویکرد علمی دارد. پارادایم علمی، حاکمیت قانون، ثبات اجتماعی، احترام به فردیت افراد، ارزش ذاتی جان آدمیزاد، چارچوبهای حقوقی مشخص و... شالوده قصههای این نویسنده است. وقتی که دنیای پشت سر این قصهها را کشف کردم، شروع کردم به خواندن قصههای پلیسی و جنایی. بعضی وقتها هفتهای دو، سه تا داستان جنایی میخواندم. از کریستی، سیمنون، جان لوکاره، ریموند چندلر، اریک امبرلر، چسترتون و... دیگر علاقه مند شده بودم. هم زمان کارهای کریستی را هم ترجمه کردم.
کریستی به شکل عجیبی همیشه داستانی برای روایت دارد. او چطور به این داستانها میرسید؟ از کسی پیروی میکرده، از اتفاقات واقعی این چنینی خبر داشته یا همه داستانها حاصل ذهن خلاق خود او است؟
کریستی برای نگارش داستان الگو داشت. این الگو را هم خودش پیدا کرده بود. عدهای، حدود هفت، هشت نفر، در جایی مثل هتل، قطار، مدرسه یا ویلایی در خارج از شهر جمع میشوند. بعد یک نفر میمیرد و معلوم میشود به قتل رسیده. یک کارآگاه هم به طور اتفاقی در جمع این چند نفر یا در اطراف آنها وجوددارد. کارآگاه میرود دنبال تحقیق درباره علت قتل. پرس و جو میکند تا قاتل را پیدا کند. بعد در آخر داستان همه را دور هم جمع میکند و قاتل را بین بقیه معرفی میکند.
معمول پس از آن هم پلیس از راه میرسد و قاتل را دستگیر میکند. گاهی هم پیش میآید که قاتل قبل از این که دستگیر شود، خودکشی میکند. این الگوی کلی داستانهای کریستی است که تقریباً در تمام داستانهای او به اشکال مختلف تکرار میشود. او جزییات را هم با تخیل قوی خودش پرورش میداد. در شرح حالی که از خودش نوشته، میگوید، دارم تو خیابان قدم میزنم یا جلو مغازهای ایستادهام و لباسها را نگاه میکنم که یکهو فکری در سرم جرقه می زند و بخش دیگری از داستانها را به روایتهای مختلف توی این دفترچهها مینوشت و بعد طرحی را که به نظرش بهتر از بقیه بود، به قصه تبدیل میکرد. مکان قصهها معمولاً از جاهایی که خودش رفته بود انتخاب میشد.
به نظر شما در شهرت آگاتا کریستی، کتابهایش تأثیر بیشتری داشتند یا فیلمهایی که از روی داستانهای و ساخته شد؟
شهرت کریستی در چه وقتی و کجا؟ اگر منظورتان ایران امروز است، لابد مردم بیشتر او را با فیلمهایش میشناسند. ولی اگر صد سال گذشته را در نظر بگیرید، کتابها تأثیر بیشتری داشتند. الان یادم آمد که امسال صد سال از روزی که کریستی اولین کتابش را چاپ کرد، میگذرد. ماجرای اسرارآمیز در استایلز را در سال ۱۹۱۶ چاپ کرد.
کریستی پرفروشترین نویسنده تاریخ است. درست است شکسپیر از او فروش بیشتری داشته، ولی سیصد سال قبل از کریستی به دنیا آمده است. رقم فروش کتابهای او را تا چهار میلیارد نسخه هم برآورد میکنند. خب این چهار میلیارد نسخه کجا رفته؟ مردم دنیا چرا کتابهای او را میخوانند؟ چون کتاب با فیلم فرق میکند. فیلم جذابیتهایی دارد، ولی جذابیتهای کتاب را از بین نمیبرد. جذابیت کتاب در زبان است؛ در فضاسازی و شخصیت پردازی است. خواننده وقتی کتاب را میخواند، در فضاسازی و شخصیت پردازی با نویسنده شریک میشود. خودش فضاسازی و شخصیت پردازی با نویسنده شریک میشود. خودش فضاسازی میکند و شخصیتها را میسازد. فیلم همه اینها را از شما میگیرد و به جای شما همه این کارها را انجام میدهد.
من متوجه نشدم که بالاخره راز محبوبیت آگاتا کریستی در چیست؟
خب عرض کردم که دلایل متعددی دارد. تکنیک، پیرنگ، اتوپیا و... اتوپیایی که در داستانهای کریستی وجوددارد، حتی برای خواننده امروزی جذاب است. قبول دارم که آن اتوپیا الان دیگر ارتجاعی است. نژادپرستی، یهودستیزی و اسنوییسم دارد. تلقی خرافی از رابطه زن و مرد دارد. اینها ضعف است ولی مبانی معرفت شناختی این اتوپیا هنوز زنده است.
می دانید که قصه پلیسی از جهتی تحت تأثیر مفهوم گناه در فرهنگ مسیحی مفهوم ریشه دار و عمیقی است و قاتل در قصه پلیسی نقش بز عزازیل را دارد. جامعه قاتل را طرد میکند، چون نوعی بز عزازیل است؛ در فرهنگ آپولونی جامعه اختلال ایجاد کرده و جامعه با طرد او سعی میکند تعادل نسبی خودش را حفظ کند... الان مفهوم گناه عوض شده، ولی فرهنگ آپولونی سر جای خودش باقی است.
خب این مربوط میشود به وجه فلسفی قضیه. قطعاً وجوه دیگری هم باید وجود داشته باشد.
بله، شما درست می گویید. سال گذشته گیلبرت آدایر در گاردین مقالهای نوشته و سعی کرده بود راز ماندگاری کریستی را پیدا کند و به خیال خودش پیدا هم کرده بود. آدایر معتقد بود هول و ولایی که خواننده با خواندن قصههای کریستی دچارش میشود، در بافت داستان نیست. ربطی به شگردهای نویسنده ندارد. این هول وولا در ذهن خود خوانده است. خواننده هم وقتی به مرحله گره گشایی نزدیک میشود،مثل قاتل دچار هول و ولا میشود. عصبی میشود و میترسد. میترسد این همه وقت و انرژی که تا حالا صرف کرده، باد هوا شود. همه حدسهایی که زده پوچ از کار دربیاید. پس راز قضیه در مشارکت خواننده است.
شخصیتهای ادبی ژانر پلیسی مثل هلمز، پوآرو و خانم مارپل بسیار در دنیا معروف هستند. شما خودتان با کدام یک از این شخصیتها ارتباط بهتری برقرار میکنید؟
من خانم مارپل را بیشتر دوست دارم. چون شخصیت زندهتر و واقعیتری دارد. در فضای واقعیتری زندگی میکند. شخصاً به فضاهای روستایی علاقه بیشتری دارم، ولی خب در دنیا شهرت هلمز از بقیه بیشتر است. هلمز ضرب المثل شده. خود کریستی بارها از قول اشخاص داستان از هلمز یاد میکند. اصولاً هلمز نماد کارآگاه است.
ترجمه آثار کریستی سخت است؟ منظورم این است که آیا متن اصلی آثار کریستی دارای پیچیدگی است؟
نه، زبان کریستی خیی ساده است. خالی از تشبیهات و استعارههای دور و دراز، زبان اصلاً آن جا غایب است. خواننده حضور زبان را احساس نمیکند. خیلیها معتقدند راز موفقیت کریستی همین غیاب زبان است. نگاه کریستی به زبان نگاه ابزاری است. زبان در قصههای او فقط وسیله اطلاع رسانی و پیشبرد داستان است.
زبان ساده در انگلیسی خودش داستانی دارد. بهش می گویند plain language. طرفداران plain language معتقدند زبان وسیله خودنمایی نیست. وسیله اطلاع رسانی است. باید هر چه سادهتر نوشت. آن قدر ساده که زبان گم شود. کریستی نیم قرن قبل از طرح مباحث نظری درباره Plain language شروع به داستان نویسی کرد. ولی از پیشتازان آن به شمار میرود.
وضعیت ادبیات جنایی در ایران به چه شکل است؟ آیا میتوانیم رد پایی از این نویسندگان بزرگ ژانر جنایی را در ادبیات ایران پیدا کنیم؟
نه، ما در ایران ادبیات پلیسی نداریم. ادبیات پلیسی بازتاب ساختارهای اجتماعی اروپای اوایل قرن بیستم است. ما آن ساختارها رانداریم. چارچوبهای حقوقی قصه پلیسی را نداریم. اصلاً آن طرز تلقی از فردیت در این جا بیگانه است. معنی ندارد که پلیس سیصد صفحه دنبال قاتل بگردد، ولی عدهای سعی کردهاند قصه پلیسی بنویسند.
صرف نظر از نویسندههای عامه پسند، بعضی از کارهای اسماعیل فصیح و محمد محمدعلی قصه پلیسی محسوب میشوند یا آن کار معروف قاسم هاشمی نژاد، «فیل در تاریکی» که واقعاً قصه پلیسی است. همین طور کار اخیر کاوه میرعباسی، سین مثل سودابه. در بین قدما هم میتوان به داروغه اصفهان از مستعان السلطان اشاره کرد.