کدامیک از شخصیتهای شاهنامه ستایش شما را برمیانگیزد؟ و برای چه کنش و کردار یا طرز فکری؟
شخصیتهای بسیاری در شاهنامه ستودنی هستند؛ فریدون، کیخسرو، سیاوش، فرنگیس یا بهقول بهرام بیضایی فریگیس، جاماسب، آرش (با آنکه فقط در دو بیت حضور دارد) و حتا جمشید، اسفندیار، سهراب، گردآفرید، تهمینه، رودابه، شیرین؛ اما بیگمان شکوهمندترین شخصیت شاهنامه جهانپهلوان رستم است. او ریاضت میکشد و از هفتخوان میگذرد، تا ایران را نگهبان باشد. پاسداری از ایران مهمترین اندیشهاش است و برای آن، از پسرش نیز -دانسته یا ندانسته- میگذرد. و سرانجام، آنچه اسباب کشته شدنش را فراهم میآورد، نه پیریست، نه بیماری. خنجر از دوست میخورد! آن هم چه دوستی! نابرادر!
سرنوشتی تلخ که فردوسی برای ایران و ایراندوستی چون رستم مینویسد، که امیدوارم ایرانیان مانند دیگر مردم جهان که در گذر این سالها به مرگ مفاجاه پرپر شدهاند، و خود به چشم خویشتن میبینیم که تا چه اندازه زندگی ناپایدار است، زندگی چونان رستم و مرگی همچون او ماندگار به یادگار بگذاریم.
آیا در شاهنامه شخصیتی، رویکردی یا اندیشهیی هست که برایتان دافعهبرانگیز باشد؟
بله. شوربختانه، آن هم بسیار است. افراسیاب، کیکاووس، انوشیروان، خسروپرویز، گرسیوز در جایگاه نخستین گزینش، و پس از آنان: توس و تهمورث
توس را دوست ندارم، چون از منش پهلوانان چشم داریم که دستکم در ایرانزمین درپی دشمنی با هم نباشند، و به هم رشک نورزند.
درمورد تهمورث دیوبند، بابت همین صفتاش، ویژگیِ زورگویی و خشونتطلبی را برایم تداعی میکند؛ زیرا بستن دیوان برای چه؟ آنان که همسرزمینیهایمان بودند و چهبسا هممیهنتر و اهل دانش و تمدن و چندین خط. بستن آنان و بهناگزیر واداشتنشان که خط به تهمورث بیاموزند، به نظرم کاری بس ناشایست است.
آیا هیچ لحظه یا موقعیت داستانی در شاهنامه بوده که بیش از یکبار خواندن باز به متن مراجعه کرده و دو بار یا بیشتر خوانده باشید؟ این کار برای لذت بردن بوده یا کشف چندوچون جاذبهی آن موقعیت خاص؟
بارها و بارها. گاه برای پژوهش، گاه برای لذت بردن. پژوهشیها مانند داستان ضحاک، زال و رودابه، سیاوش، هفتخوان رستم، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، خسرو و شیرین، که بنا به رشتهی تحصیلی درمورد آنها به انتخاب خودم پژوهش کردم. و بعد در همکاری با سفارت هند، و مقایسهی اسطورهی پهلوانی در ایران و هند، کریشنا و آرجون را با رستم و آرش مقایسه کردم؛ اما بخشهایی از شاهنامه را که به دل دوست دارم بارها بخوانم، چند بخش خاص است؛ یکی آنگاه که سهراب درمییابد با دختر نبرد کرده، یکی عشق زال و رودابه، یکی نشستن منیژه بر سر چاه بیژن، یکی موی خود را نمایان کردن شیرین در انجمنی که شیرویه برپا کرده بود و نشان دادن زیبایی شگفتانگیزش به موبدان و آزادگان.
کدام معنا، مضمون و مفهوم در شاهنامه در ذهن شما ماندگار شده؟ آیا در حرفه و زندگی روزمره هم به کارتان آمده است؟
این پرسش، ادامهی پرسش دوم است. بیگمان رستم. حضور این کهنالگو در ذهنم به من شهامت میدهد. دوست دارم رستم نهادم را تقویت کنم، و مانند او به هویت ایران یاری برسانم. دوست دارم همانگونه که او از اسطورهها بیرون آمده و به شخصیتی تاریخی چون حضرت علی (ع) نزدیک شد، از درون کهنالگوهای ناخودآگاهم بیرون بیاید، و در رفتار و کردار و گفتارم در کنار دیگر کهنالگوهای درونیام در آمیزهیی مدرن بازتاب بیابد. چه اندازه پیروز بودم نمیدانم. باید دیگران داوری کنند.
هنرمندان جهان، خواه حوزه کارشان هنرهای تجسمی باشد، خواه موسیقی، خواه سینما و خواه انواع هنرهای کلامی، از متون ادبی کلاسیک الهام میگیرند، متفکران و اندیشهمندان نیز برای تبیین مطالب خودشان از متون ادبی کلاسیک بهره میجویند. شما از چه متنهای ادب کلاسیک فارسی بهره میگیرید و دایم به آن رجوع میکنید؟ اگر شاهنامه یکی از این متنهاست، کدام بخش و کدام وجه و کدام جنبه از آن مورد توجه شما قرار گرفته است؟
شاید افتخار خواندن مدوام شاهنامه دست ندهد و به سبب حس زنانگی به غزل و شعر غنایی گرایش بیشتری داشته باشم، اما هر بار رجوع به رباعیات خیام، مثنوی معنوی و شاهنامه درنگی ژرف در نهادم به جا میگذارد. درمورد شاهنامه گفتم: نخست داستانهایی که کاوش در آنها برایم تمامی ندارد: داستان رستم، ضحاک، سیاوش است، و البته بخشهایی که دوست دارم بارها و بارها بخوانم، بخشهاییست که رنگ و بوی عاطفی دارد.