فارس ـ زهره سعیدی: نصرالله پورجوادی متولد ۲۷ تیر ۱۳۲۲، استاد فلسفه و عرفان دانشگاه و رییس پیشین و مؤسس مرکز نشر دانشگاهی است. وی میگوید پس از ۲۴ سال فعالیت در مرکز نشر را کنار گذاشته چون هم خسته شده و هم مغرضانی داشته است!
وی در جوانی تحصیل در آمریکا را برای پیدا کردن عمق فلسفه رها کرده و به ایران آمده و معتقد است که به جنبههایی از عرفان علاقهمند شده که مشترکاتی با فلسفه دارد.
پس از انقلاب اسلامی وی مدتی عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. وی بیان میکند که همیشه در زندگیاش با علامت سؤال بزرگی روبه رو بوده و این روزها در پیری هم این احساس را دارد که این علامت سؤال بزرگتر میشود که کوچکتر نمیشود! این جهان، دنیا و زندگی همه برایش معماست چرا این چیزهایی که هست، هست؟ نمیداند، زندگی برایش حیرت اندر حیرت است.
پورجوادی دکتر نصر و کتابهایش و «توشیهیکو ایزوتسو» قرآنپژوه، اسلامشناس و فیلسوف ژاپنی را موثران بر اندیشهاش میداند. برخی از کتابهای او شامل داستان مرغان، مکاتبات غزالی با عینالقضات همدانی، تصحیح و مقدمه بحرالحقیقه، احمد غزالی، سلطان طریقت، سوانح زندگی و شرح آثار غزالی، درآمدی به فلسفه افلوطین، زندگی و آثار شیخ ابوالحسن بُستی و... است.
برای مصاحبه با آقای پورجوادی به منزلشان در حوالی محله تجریش رفتیم، استاد یک کتابخانه بسیار زیبا و نفیس برای خود در طبقه زیرین خانه راهاندازی کرده که البته هنوز کارش به اتمام نرسیده بود. برای مصاحبه به آنجا دعوت شدیم. مشروح گپوگفت ما را در ادامه بخوانید.
* اگر اشتباه نکنم اصالتاً اصفهانی هستید...
- خیر من تهرانیام اما یک جا در مصاحبهای چند سال پیش نوشته بودند که اصفهانی هستم. اما من واقعاً اصفهانی نیستم، ظاهراً اجدادم در اوایل سلطنت قاجار به تهران کوچ کردهاند. پدر و مادرم هیچ وقت حتی یک بار هم به اصفهان نرفتند. آنها با وجود اینکه مؤمن و معتقد بودند اما از سواد چندانی برخوردار نبودند به روایتی من هرگز نمیتوانم بگویم که از خانوادهای اهل علم بودهام. بنابراین من تهران به دنیا آمدم، خیابان مولوی کوچه «سید مصطفی»، تا سالها نمیدانستم سید مصطفی کیست بعد از گذشت ایامی سرگذشت مرحوم علامه قزوینی را خواندم و رفتم نزد سید مصطفی قنات آبادی و آن وقت بود که فهمیدم کوچه ما به نام ایشان است، بنابراین عرق خاصی به این کوچه پیدا کردم که عالمی در آن زندگی میکرد و مرحوم علاقه قزوینی هم هفتهای چند روز از محله ما عبور میکرد.
* علاقهمندی شما به هویت و فرهنگ ایرانی بسیار است آیا این علاقه به این علت است که چند سالی خارج از ایران زندگی کردهاید یا اینکه چنین عرقی را همیشه داشتهاید چه قبل از رفتن به خارج از کشور و چه بعد از آن؟
-من کلاً پنج سال به خاطر تحصیل از ایران خارج شدم و پس از آن هم چند بار به مدت چند سال برای تدریس به اروپا و آمریکا رفتم. در خارج همیشه احساس غربت کردهام هر چند زندگی کردن به خصوص در آمریکا برایم دشوار نیست با این حال آدم وقتی از کشورش دور میشود علاقهاش به آن بیشتر میشود.
*چه دورهای از تحصیلاتتان را در آمریکا گذراندید؟
- من دوره لیسانس یا به قول امروزیها کارشناسی را در آمریکا گذراندم. آن زمانها جوانها بیشتر دوست داشتند به آمریکا بروند؛ من هم دوست داشتم.
*در چه شهری تحصیل کردید؟
- وقتی که در سن نوزده سالگی به آمریکا رفتم، مدتی در نزدیک شهر برلینگتن در ایالت ورمنت آمریکا زندگی کردم و در همان شهر به یادگیری انگلیسی پرداختم و پس از یک ترم تحصیل به شهر دنتون در تگزاس رفتم و روانشناسی خواندم و سپس برای تحصیل در رشته فلسفه به سانفرانسیکو رفتم.
*کمی به گذشته برگردیم، درباره تحصیلتان در تهران بگویید؟
- در محله قنات آباد خیابان مولوی، مدرسه شریعت تحصیل کردم و در دبیرستان جعفری که وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی بود و سپس دبیرستان ساسان تحصیل کردم. من نمیتوانم بگویم که در دبیرستان دانش آموز خوبی بودم اما از دوران کودکی ظاهراً چیزهایی را حس میکردم، چیزهایی برایم مجهول و معما بود و اعتراف میکنم امروز هم آن معماها برایم وجود دارد، زندگی برایم معماست. همیشه حس کردهام با علامت سؤال بزرگی روبهرو هستم. این روزها در پیری احساس میکنم که این علامت سؤال بزرگتر شده که کوچکتر نشده. این جهان، این زندگی، این آسمان بیانتها، دریای ژرف هستی، همه برایم معماست. چرا این چیزهایی که هست، هست؟ نمیدانم. متحیرم. زندگی برایم حیرت اندر حیرت است؛ همین حیرت و سرگردانی، به صورت خام و ابتدایی آن، در دوران کودکی باعث میشد که در جواب سؤالی یا انشاء در مدرسه که میپرسیدید میخواهید در آینده چه کاره شوید، گاهی میگفتم «منجّم» چرا که فکر میکردم راه حل نهایی برطرف کردن ناشناختهها است و گاهی میگفتم روانشناسی، چون فکر میکردم روانشناسی مرا میبرد به عمق هستی خودم، همانطور که آسمانها و کهکشانها مرا به عالم بیانتها میبرد. به هر صورت هیچ وقت به رشتههای پزشکی و مهندسی علاقه نداشتم و تنها به علوم انسانی علاقهمند بودم، به خاطر همین با وجود اینکه در سیکل دوم دبیرستان رشته ریاضی خواندم و کنکور دادم پس از آن به دانشگاه پهلوی شیراز رفتم، خواست قلبی من این نبود و زود این رشته را رها کردم.
* چه رشتهای خواندید؟
- دانشگاه پهلوی نخستین سالی بود که تأسیس شده بود، آن زمان رشتهها هنوز تفکیک نشده بود دانشجویان مدتی درسهای عمومی میخواندند و سال دوم و سوم تازه انتخاب رشته صورت میگرفت.
* مگر چه سالهایی در دانشگاه پهلوی تحصیل میکردید؟
-این طور که یادم میآید سالهای ۴۰ و ۴۱ بود. در آن دوران شروع به یادگیری زبان انگلیسی هم کردم.
* به زبان علاقه داشتید؟
- بله و به همین دلیل هم در کنکور دانشگاه پهلوی پذیرفته شدم چون آنها به زبان انگلیسی تاکید میکردند. البته چند ماهی بیشتر در کلاسهایشان شرکت نکردم چون به دروس شیمی، ریاضی و... که مربوط به رشته مهندسی بود، علاقه نداشتم. دانشگاه پهلوی را رها کردم و با موافقت پدرم به آمریکا رفتم و شروع به خواندن روانشناسی کردم.
*بنابراین تمکن مالی خانوادهتان مناسب بود؟
-بله خوشبختانه وضع مالی پدرم خوب بود.
*خودتان هم در دوران تحصیل در آمریکا کار میکردید؟
- نه من فقط درس میخواندم چون بعد از یک مدت که به آمریکا رفتم پدرم فوت کرد و ارثیه قابل توجهی هم نصیبم شد و لذا با فراغت بال درس میخواندم.
*خدا رحمتشان کند. استاد وضعیت فرهنگی خانوادهتان به چه صورت بود، دیگران نیز تحصیلات دانشگاهی داشتند؟
- نه آنها در این وادیهای علوم انسانی نبودند، زمینههای کاریشان متفاوت بود. بستگان خانوادگی من هم در رشتههای مهندسی و پزشکی تحصیل کردند. من استثنائاً از همان ابتدا علاقهمند به تاریخ و ادبیات و روانشناسی و بعد هم فلسفه و عرفان شدم.
* فرزند چندم خانواده بودید؟
- یک برادر و یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم که هر دو فوت کردند و دو خواهر هم از خودم کوچکتر دارم.
* خدا رفتگانتان را بیامرزد. در نهایت چطور شد که روانشناسی را رها کردید و به فلسفه علاقهمند شدید؟
- از سبک روانشناسی که در آمریکا تدریس میشد خوشم نیامد. آزمایشهایی که در آزمایشگاه با موش و خرگوش میکردند و کلاً از روانشناسی رفتارگرایی خوشم نیامد. بنابراین زود تغییر رشته دادم. حسن نظام آموزشی آمریکا این است که در تمام طول تحصیل شما میتوانید در هر مقطعی تغییر رشته دهید و به رشته مورد علاقه خودتان بروید؛ بر عکس دانشگاههای ایران که با کنکور ورود به دانشگاه باید در همان رشتهای که هستی تحصیل کنی. در ضمن سیستم آموزش دانشگاهی آنجا طوری است که اگر شما هر رشتهای بخوانید باید یک سری دروس اختیاری و دروس علوم انسانی هم بگذرانید. من از دروس اختیاریام نخست منطق جدید را انتخاب کردم.
*چه منطقی را تدریس میکردند؟
-منطقشان قرون وسطایی نبود بلکه منطق جدید بود که با ریاضیات آمیخته بود. بعضی از مباحث فلسفه را هم شامل میشود، ولی بهرحال منطقشان بیشتر به ریاضیات نزدیک بود.
*کمی درباره فضای حاکم بر فلسفه در آمریکا توضیح دهید؟
-آنجا فلسفهای که رایج بود و ما میخواندیم تحلیل زبانی و پوزیتیویسم جدید بود. البته تاریخ فلسفه غرب را هم باید میخواندیم و همینطور فلسفه جدید را. نخستین کلاس فلسفهای که داشتم گزیدهای بود از مباحث فلاسفه مختلف از بحث معرفتشناسی، وجودشناسی افلاطون، ارسطو تا دکارت، لاک و هیوم و راسل و ژان پل سارتر. بنابراین تمام دروس و تمام اندیشمندان را شامل میشد. آشنایی با فلاسفه بزرگ بود. مباحث فلسفه قرون وسطی و فلاسفه پیش از رنسانس مثل سن توماس را هم تدریس میکردند. بر خلاف حوزههای خودمان که وقتی میخواستند فلسفه اسلامی تدریس کنند، فقط آثاری چون شرح منظومه حاج ملا هادی بود و اسفار ملاصدرا و گاهی اشارات یا شفای ابن سینا یا حکمة الاشراق. به همین دلیل در ایران طلبهها دید محدودتری حتی از خود فلسفه اسلامی پیدا میکردند چه برسد به فلسفه غرب. البته گویا در دهههای اخیر وضع فرق کرده است.
*تا چه مقطعی فلسفه خواندید؟
-تا لیسانس و پس از آن به ایران بازگشتم.
*از اساتید برجسته فلسفه غرب در آنجا با چه کسانی ملاقات یا در محضر چه کسانی درس خواندید؟
- استادهای خوبی داشتم و افرادی چون کاپل استون که تاریخ فلسفه غرب را نوشته بود را از نزدیک ملاقات کردم افراد دیگری چون اریک فروم؛ چون سانفرانسیکو در غرب آمریکاست و جاذبههایی دارد که خیلی از مشاهیر را به خود جذب میکرد. مسیری بود که اشخاص برجسته به دانشگاه برکلی میآمدند و در سانفراسیسکو هم سخنرانی میکردند یا درس میدادند. اساتید زیادی را ملاقات میکردیم.
*علت بازگشتتان و عدم ادامه تحصیل در رشته فلسفه در آمریکا چه بود؟
- دیگر علاقه نداشتم فلسفه غرب بخوانم. علاقهمند به فلسفه اسلامی و عرفان شدم. چهل تا پنجاه سال پیش هم در آمریکا هنوز فلسفه اسلامی نداشتند، تازه درس فلسفه اسلامی دایر کردهاند.
*بنابراین شناختشان هم از فلسفه اسلامی محدود بود؟
-بله خیلی کم. آن زمان کُربن هم در آمریکا هنوز شناخته نشده بود. چون من از سالهای حدود ۱۹۶۶ صحبت میکنم، کتاب «سه حکیم مسلمان» دکتر سید حسین نصر تازه منتشر شده بود و این اولین کتابی بود که من درباره فلسفه و فلاسفه اسلامی میخواندم. متوجه شدم که در دانشگاه تورنتو کانادا یک درس فلسفه اسلامی گذاشتهاند، تصمیم گرفتم بروم آنجا و هم در دپارتمان خاورمیانه و اسلامشناسی و هم فلسفه قرون وسطی ادامه تحصیل دهم. اما به دلیل اینکه باید بر میگشتم ایران و ویزای دانشجویی کانادا را اینجا میگرفتم منصرف شدم و به ایران آمدم. ابتدا قصدم این بود که مدتی در کشورهای عربی مثل سوریه باشم اما آن زمان مصادف شده بود با جنگ اعراب و اسراییل و اوضاع متشنج بود و این شرایط برای من که ایرانی بودم خوب نبود بنابراین پس از مدت کوتاهی اقامت در سوریه فهمیدم که ماندن جایز نیست، آمدم ایران. به این فکر بودم که به هندوستان بروم اما حوادثی پیش آمد که باعث شد در ایران بمانم.
*بعد از اینکه به ایران بازگشتید چطور به فلسفه اسلامی جذب شدید؟
- ابتدا سعی کردم که در زمینههای عرفانی کار کنم و قبل از اینکه وارد دانشگاه بشوم مدتی به حلقه صوفیان و دراویش پیوستم. یک تحول درونی مرا به سمت عرفان کشاند، این تحول هم از آمریکا شروع شد. مطالعه کردم و اطلاعاتم در این زمینه زیاد شد و بنابراین عرفان برایم جاذبه پیدا کرد. عرفان هندی، قرون وسطی مسیحی و تصوف اسلامی را مطالعه کردم بنابراین یک دفعه به سمت فلسفه اسلامی نیامدم. همانطور که گفتم قصد داشتم بروم هند اما نشد.
*سیر و سلوک عرفانی هم داشتید؟
-بله تا حدودی. ذکر گرفتم و این بهترین چیز بود. پس از آن به دانشگاه تهران وارد شدم و بیرون از دانشگاه نیز با «پروفسور ایزوتسو» کتاب فصوصالحکم ابن عربی را میخواندم. در کلاسهای ایشان که در انجمن فلسفه تشکیل میشد شرکت میکردم. با موضوعاتی در زمینه ادیان شرق در این کلاسها آشنا شدم و با اساتید دیگری هم به دلیل اینکه زبان انگلیسی میدانستم ارتباط داشتم اما بیشتر با پروفسور ایزوتسو ارتباط نزدیک داشتم و به همراه دکتر اعوانی نزد ایشان یونانی قدیم برای فلسفه میخواندیم. با استاد جواد مصلح در دانشگاه تهران فلسفه اسلامی خواندم و نزد شیخ عبدالکریم روشن فصوص منسوب به فارابی را خواندم و جسته گریخته در کلاسهای فلسفهای که استادان دیگر تدریس میکردند، شرکت داشتم.
* استاد در چه مقطعی از زندگیتان ازدواج کردید؟
- پس از فارغالتحصیلی در دوره لیسانس و بازگشت به ایران. ۲۵ سالم بود و با همسرم ۲۱ سال زندگی کردم تا اینکه بر اثر بیماریام. اس در گذشت. از او دو فرزند پسر دارم یکی از پسرانم استاد دانشکده هنر است و موسیقی درس میدهد و دیگری فلسفه اسلامی خوانده و در کاناداست.
*خدا رحمتشان کند. فرزندانتان ازدواج کردند؟
-بله دو نوه هم دارم: سهراب و مهران.
*استاد دیگر ازدواج نکردید؟
-چرا ازدواج کردم و از ازدواج دومم یک پسر دارم به نام احمد.
* زنده باشند. راستی درباره مرکز نشر دانشگاهی بگویید و اینکه چطور شد آنجا را تاسیس کردید؟
- مرکز نشر را بلافاصله پس از انقلاب فرهنگی تأسیس کردیم. قرار شد استادهای دانشگاهها پرسشنامههایی را پر کنند. در این پرسشنامهها پیشنهاد تألیف و ترجمه کتابهایی را دادند بنابراین مرکز نشر تأسیس شد تا در دوران تعطیلی دانشگاهها کارهایی را که به استادان واگذار میشد تنظیم و نظارت کند. به تدریج خیلی از همکاران به ما پیوستند و بنابراین مرکز نشر دانشگاهی در دهههای ۶۰ و ۷۰ مهمترین ناشر دانشگاهی ایران شد. من ۲۴ سال آنجا بودم. مدیران بعدی را هم نمیشناسم.
*چطور شد از مرکز نشر بیرون آمدید؟
-خودم خسته شدم و نمیخواستم ادامه بدهم و بعد هم به دلیل اینکه بعضیها از نحوه کار ما خوششان نمیآمد.
*پس مغرضانی هم داشتید؟
- بگوییم مخالفان!
* بگذریم، درباره عرفان صحبت کنیم، عرفان اسلامی در مقایسه با سایر عرفانها چه وجه مشخصهای دارد؟
- در عرفان اسلامی جنبههایی وجود دارد که میتوان آنها را به حقیقت، فلسفه نام نهاد. از نظر من فلسفه حقیقی نزد فلاسفهای چون ابن سینا و حتی فارابی و خواجهنصیر نیست. البته اشاراتی در آثار اینها هم هست، ولی فلسفه یا بهتر است بگوییم حکمت اصیل که دست در دست عرفان دارد نزد عرفا و حکمایی است که بعضاً شیخ اشراق از آنان یاد کرده است، مثل بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی، ابوالعباس قصاب و سهل تستری. بیشتر ادبا و شعرا به این افراد توجه کردهاند مثلاً راجع به بایزید بسطامی بیشتر عطار یا سعدی سخن گفتهاند و فلاسفه کمتر به آنها توجه کردهاند.
*بنابراین در این حوزه فلسفه و عرفان به هم میپیوندند؟
- بله من هم به اندیشههایی از عرفان علاقهمندم که دارای مشترکاتی با فلسفه است. به مباحثی که ادبا با استفاده از شگردهای ادبی مطرح کردهاند. مثل رسایل عرفانی ابن سینا و سهروردی و اشعار سنایی و عطار و مولانا.
*ارتباطتان با مولانا هم که خوب است؟
- من راجع به مولانا تحقیقاتی کردهام و مقالات متعدد نوشتهام ولی از مولانا پرارجتر هم بودهاند. مدتی است که مولانا در آمریکا و اروپا مشهور شده است و این باعث شده که خود ما ایرانیان هم بیشتر به مولانا بیش از گذشته توجه کنیم. ولی مولانا بزرگترین عارف ما نیست و بزرگترین شاعر عرفانی ما هم نیست. من مثنوی مولانا را اثر درجه یک در عرفان اسلامی نمیدانم.
*پس اندیشههای خودتان بیشتر متأثر از چه کسانی است؟
- بیش از هر کس درباره افکار «غزالی» کار کردهام که خیلی عمیقتر و بالاتر از مولاناست. کسانی بودهاند که اسمشان کمتر شنیده شده اما عمق تفکرشان بیشتر است.
*مثلا چه کسانی؟
- مثلاً بایزید بسطامی. اصولاً من اعتقاد دارم که در عرفان اسلامی زمانی که عرفان وارد شعر میشود تنزل پیدا میکند. برخلاف آنچه برخیها تصور میکنند، وقتی عرفان در شعر میآید ژرفتر نمیشود. سنائی و عطار بزرگند، خیلی بزرگ، بزرگتر از مولانا، ولی در اشعار سنائی و عطار هم ما تنزلی نسبت به گذشته میبینیم. به طور کلی آن اوج و عظمت و شکوهی که عرفان قدیم است در شعر به آن اندازه نیست. در بین خود شعرا هم افرادی چون عطار و سنائی بودهاند که خیلی عمق دارند ولی از قرن هفتم به بعد ما افتی داریم. فلسفه هم افت میکند. اشخاصی چون مولانا و ابن عربی از چشمههای عارفان قدیم آب میخورند. اگر عرفان قرن سوم و چهارم را از عرفای بعدی بگیرید چه میماند؟ ولی عرفای قرن سوم و چهارم همه اصیل هستند.
*آیا علت این اُفت این است که عرفان وارد شعر شده؟
- نه، این اُفت به خاطر این نبوده که عرفان وارد شعر شده است. عوامل متعددی دارد. در فلسفه هم اُفت پیدا میشود. ولی شعر در اُفت پیدا کردن عرفان بیتاثیر هم نبوده. درست است که عرفان وقتی وارد شعر میشود شعر عمق پیدا میکند اما این دلیل نمیشود که خود عرفان هم عمیقتر شود. شعر است که از عرفان بهره میبرد نه عرفان از شعر. شعرا قیدهایی هم دارند. مثلاً همین مولانا را در نظر یگیرید. گاهی عقاید کلامی آنچنان جلوی چشمش را میگیرد که فلسفه که هیچ، عرفان را هم فراموش میکند. من در برخی از مقالاتم این نکتهها را تذکر دادهام. البته نمیخواهم مقام مولانا را پایین بیاورم، میخواهم بگویم او عمیقترین و بزرگترین نیست. او خودش مدیون پیشینیان است. باشکوهترین دوره در فلسفه و عرفان اسلامی در همان قرون سوم و چهارم است.
*چه کسانی فلسفه اسلامی را به اوج رساندند؟
- من بیشتر علاقهمند به سهروردی هستم به خصوص در زمینههایی که بیشتر عرفانی است، ابن سینا هم جنبههای عرفانی شخصیتش برجسته است در دورههای متأخر هم ملاصدرا برجسته بوده اما همه این افراد وامدار عرفان اسلامی هستند. ابن سینا به هر حال به بایزید بسطامی توجه داشته است. عرفان اسلامی به طور قطع بزرگترین دستاورد اسلام بوده و بالاتر از آن ما چیزی نداشتیم، هر چیز حتی انواع هنرهای اسلامی، فلسفه و ادبیات متأثر از عرفانند. ما هنوز نتوانستهایم به عمق اندیشه عرفا و حکمای خود در قرن سوم و چهارم پی ببریم. قرن پنجم را هم درست نمیشناسیم. ما هنوز به عظمت اندیشه عرفانی کسانی چون خواجه عبدالله انصاری و احمد غزالی پی نبردهایم. هیچ میدانید چرا فارسی زبانان این قدر به مناجات خواجه عبدالله عشق میورزند؟ فقط به خاطر زیباییهای زبانی نیست. بیشتر به خاطر اندیشههای عرفانی ژرفی است که پشت آنها پنهان است و تازه انصاریها انگشت کوچک دست بایزیدها و خرقانیهایند.
*از عرفان بگذریم شاعران مورد علاقهتان چه کسانی هستند؟
ـ حافظ، سعدی، عطار و سنائی و در درجه بعد نظامی. شاهنامه را زیاد نخواندهام. اگر بار دیگری به دنیا بیایم حتما شاهنامه را بیشتر مطالعه خواهم کرد.
* استاد چند سال است که بازنشسته شدهاید؟
- تقریبا پنج سال.
*دوران بازنشستگی را چگونه میگذرانید در همین کتابخانه مشغول هستید؟
- این کتابخانه که هنوز راه نیافته و در حال سروسامان دادن به کتابهایم هستم. در این منزلی که زندگی میکنم اکنون یک طبقه آن یکی از پسرانم زندگی میکند و یک طبقه خودم. چند سالی است که خانه را ساختهایم و اکنون در طبقه زیرزمین کتابخانهای راه اندازی کردهام و میخواهم گاهی کلاسی هم برای برخی از دانشجویان بگذارم.
*استاد الان تدریس ندارید؟
- خیر.
* یک روزتان به چه صورت میگذرد؟
-از صبح که بیدار میشوم با کامپیوترم به سروسامان دادن مطالبم و مطالعه میپردازم.
*بنابراین ارتباط خوبی با اینترنت و رایانه دارید؟
- بله من خودم سایت دارم و عضو گروههای مختلفی اینترنتی هستم.
*اکنون هم کتاب جدیدی در دست نگارش دارید؟
-بله در تعدادی زمینههای فلسفی و عرفانی مشغول نوشتنم.
* اوقات فراغت چطور؟ به سفر علاقه دارید یا برنامههای تلویزیون یا سینما؟
- سفر هم بله علاقه دارم ولی این روزها دیگر زیاد حوصله ندارم، ولی تلویزیون میبینم.
* علاقهمند چه برنامههایی هستید، اخبار گوش میدهید؟
-بله اخبار ایران را دنبال میکنم.
* موسیقی هم علاقه دارید؟
-بله فرزندم که موسیقیدان است و من که خودم ساز نمیزنم ولی گوش میدهم. اگر قرار شد بار دیگر به دنیا بیایم حتما سعی میکنم یک سازی هم یاد بگیرم! (با خنده)
* کلاسیک گوش میکنید یا جدید؟
-هم قدیمی و هم جدید
* با اساتید فلسفه هم ارتباط دارید؟ مثلا آقای دکتر اعوانی که با هم کلاسهای متفرقه میرفتید و ارتباط داشتید؟
-بله با دکتر اعوانی که همکلاسی بودیم خارج از دانشگاه به دیدار پروفسور ایزوتسو میرفتیم، درس یونانی فرا میگرفتیم از کسانی که در آن دوره همکلاس بودیم دکتر حدادعادل بود از دوره فوق لیسانس با هم بودیم و بعد دکتر احمد احمدی در مقطع دکتری که اکنون رییس انتشارات سمت هستند. خارج از روابط درسی و کاری هم ارتباط دوستانه داشتیم البته بیشتر در گذشته و اکنون خیلی کم شده به خصوص کسانی که وارد سیاست شدهاند، سعی میکنم پرهیز کنم.
*کدام یک از اساتیدتان در دانشگاه تاثیر زیادی بر اندیشه شما داشتند؟
- همین پروفسور ایزوتسو که قبل انقلاب در ایران بودند. بیش از هر کسی با او در ارتباط بودم خیلی چیزها از او یاد گرفتم حتی در نوع تحقیقاتی که داشتم بسیار کمکم کردند. با کسان دیگری هم درس داشتم، مثل دکتر سید حسین نصر و دکتر احمد فردید و دکتر یحیی مهدوی، منوچهر بزرگمهر، ابوالحسن جلیلی و جواد مصلح.
*رابطهتان با دکتر نصر به چه صورت بود؟
- دکتر نصر در دوران ما رییس دانشکده بودند و تدریس داشتند و من رساله دکتریم را با ایشان گذراندم. اما بیش از آنکه حضوراً ایشان را ببینم از طریق کتابهایشان با ایشان آشنا شدم و گرایش من به فلسفه اسلامی تا حدود زیادی به خاطر خواندن آثار دکتر نصر بود به هر حال ایشان سر کلاس آنچنان برای شاگردان وقت نمیگذاشتند و به همین دلیل من آن طور که مثلاً با یحیی مهدوی یا ایزوتسو تماس داشتم با نصر نداشتم.
* در دانشگاه شریف هم تدریس داشتید؟
ـ بله علاوه بر آنجا در دانشگاه تهران و به عنوان استاد مدعو در دانشگاه گرگورین در رم و دانشگاه کل گیت و مریلند و کارولینای شمالی در آمریکا.
*به جز زبان انگلیسی زبان دیگری هم مسلط هستید؟
- مقداری عربی، فرانسه و کمی هم یونانی بلد هستم.
*هیچ وقت نخواستید حوزه درس بخوانید؟
- چرا اتفاقاً زمانی که از آمریکا برگشتم تصمیم داشتم. فکر میکردم در قم خبرهایی هست. یکی دو بار به قم رفتم ولی جاذبهای برایم ایجاد نشد. زمانی که به دانشگاه تهران رفتم با همین آقای حدادعادل که با شهید مطهری نزدیک بودند یک بار به دفتر ایشان دانشکده الهیات رفتیم. تصمیم داشتم الهیات بخوانم. اتاق ایشان بسیار کوچک و محلی در زیرپله و ما هم بیرون اتاقشان نشستیم، به آن مرحوم گفتم که میخواهم فلسفه اسلامی و الهیات بخوانم و دیگر به فلسفه غرب علاقه ندارم و دوست دارم به این دانشکده بیایم ایشان گفتند نه همان جا بمان اینجا خبری نیست، این شد که آقای مطهری نظر مرا عوض کردند.
* پس از آن با شهید مطهری ارتباط دیگری داشتید؟
- من چند بار سرکلاسهایشان با آقای حدادعادل رفتم.
*در نهایت سخن پایانی؟
- نه، چیز دیگری ندارم. فقط میخواهم تأکید کنم که بزرگترین دستاورد تمدن اسلامی عرفان و حکمت است که در شعر و هنر و ادبیات هم تأثیر فوقالعادهای گذاشته و واقعا اگر عرفان را از این تمدن بگیرند به نظر من چیز زیادی باقی نخواهد ماند.
*با سپاس و تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.