روزبه رحیمی: انتشارات نگاه معاصر اخیراً اقدام به انتشار گامبهگام مجموعهی ۱۲ جلدی آثار تامس نیگل، فیلسوف آمریکایی، کرده است. نیگل در حال حاضر استاد فلسفه و حقوق در دانشگاه نیویورک است. این فیلسوف تحلیلی در زمینهی فلسفهی ذهن، فلسفهی سیاسی، فلسفهی اخلاق و فلسفهی دین صاحبنظر است. ترجمهی این مجموعه را جواد حیدری بر عهده دارد. گفتوگویی اینترنتی کردیم با این مترجم و استاد دانشگاه، در مورد نخستین جلد منتشر شده از این مجموعه، باعنوان «ذهن و کیهان». این کتاب جنجالی در سال ۲۰۱۲ منتشر و با واکنشهای مثبت و منفی بسیاری مواجه شد.
این کتاب، جلد شماره ۱۱، از مجموعه آثار تامس نیگل است. چه شد که به سراغ ترجمهی آثار نیگل رفتید؟
تامس نیگل (Thomas Nagel)، فیلسوف یوگوسلاویاییتبار امریکایی (- ۱۹۳۷)، در میان فیلسوفان نیمهی دوم قرن بیستم و نیمهی اول قرن بیستویکم به چند چیز شهرت دارد و البته بهنظرم وجه امتیاز ایشان هم محسوب میشود. ۱) نیگل تقریباً در تمام شاخههای مهم فلسفه نظریهپردازی کرده است: فلسفهی ذهن، فلسفهی اخلاق، فلسفهی سیاسی، مابعدالطبیعه، معرفتشناسی، و این اواخر فلسفهی دین. البته اینکه کسی در یک شاخهی فلسفی «نظریهپردازی» میکند بسیار متفاوت و بسیار ارجمندتر از این است که کسی در مباحث آن شاخهی فلسفه خبره است. به عبارت دیگر رویکردش به فلسفه جامع و همهجانبه است، به این معنا که تأمّلات و تحقیقات و مطالعات فلسفیِ خود را به چند زمینهی مهمّ فلسفی بسط داده است و، آنگاه، حاصلِ کار خود را در مجموعهای هماهنگ گرد آورده است. ۲) نیگل به اذعان معاصرانش در دو شاخه از فلسفه تعمق و غور بینظیر داشته است: فلسفهی ذهن و فلسفهی اخلاق. در فلسفهی ذهن نیگل منتقد بسیار جدی و سرسخت «مادیانگاری» بوده است؛ او باور راسخ دارد به اینکه با علوم فیزیک و شیمی و زیستشناسی نمیتوان «آگاهی» را تبیین کرد. در فلسفهی اخلاق، نیگل و حلقهی سلف [=SELF] تحول بسیار مهمی را به وجود آوردند. او اولاً اخلاق را از مباحث بیحاصل و کسلکننده «فرااخلاق» [=meta-ethics] به مباحث جذاب و واقعی اخلاق هنجاری سوق داد. یعنی این سوال بسیار مهم را پیش کشید: «چه کنم؟» به جای اینکه به سوالات بیحاصل در فرااخلاق ادامه دهد: «خوبی یعنی چه؟» «آیا خوبی وجود دارد؟» «چگونه امور خوب را میشناسیم؟» و... ۳) نیگل در طول ۵۰ سال فلسفهورزی خود، بیش از ۸۰ کتاب مهم در فلسفه را نقد و بررسی کرده که بعضاً بررسی و نقد ایشان مهمتر از کتاب مورد تحلیل بوده است. از این لحاظ ایشان خوانندهی تیزبین آراء و نظرات دیگران بوده است. ۴) نیگل کمک شایانی کرد تا بدانیم چیزهایی در این عالم هست که نمیتوانیم از آن سر در بیاوریم؛ و ایشان قائل به نوعی «رازباوری» در عالم است. ۵) دوّم اینکه فیلسوفی است که حتّیالمقدور از تعابیر و اصطلاحات فنّی و پیچیدهی فلسفی کمتر استفاده میکند و، از این رو، واژگان اختصاصی نیز ندارد و مطالعهی آثارش بهسهولت انجام پذیر است. ۶) رویکردی واقعگرایانه (realistic) به موضوعات فلسفی دارد و، فیالمثل، برای «خود»، ذهن، و ارزشها واقعیّت قائل است و آنها را از برساختهها و مجعولاتِ آدمی نمیداند. این شش مورد به نظر من ویژگیهای بسیار ممتازی است که جای خالی آن را در مباحث فلسفی مملکتمان بسیار خالی دیدم و به سراغ نیگل رفتم.
چرا آخرین جلد از این مجموعه را پیش از جلدهای دیگر منتشر کردهاید؟
این کتاب به نظرم یکی از قویترین ردّیهها بر ماتریالیسم [= مادیانگاری] است. احساس میکردم در زمانهای که کسی جلودار جریان تکاملی نیست و این جریان آراء و نظراتش را در حوزهی اخلاق و علوم انسانی نشر میدهد، ترجمهی این کتاب میتواند جانی دوباره به تفکرات ضدماتریالیستی ببخشد. این کتاب با حیرت فلسفی شروع میشود و در نهایت به حیرت عرفانی ختم میشود، و تفکرات جریان تکاملی با آراء و نظرات باطل خود میخواهد از جهان حیرت زدایی کند. نمیدانم شما با این جریان تکاملی آشنایی دارید یا نه، آدم وقتی نظرات اینها را میخواند احساس میکند جهان بسیار خشک و بیروح است و تمام چیزی که در عالم جریان دارد همان تنازع بر سر بقاء است و دیگر هیچ جایی برای ارزشها باقی نمیماند. اما خواندن کتاب ذهن و کیهان، این احساس را به آدم میدهد که جهان واقعاً جای شگفتانگیزی است و سمت و سوی جهان نیز به طرف امور شگفتانگیز است. این کتاب علاوه بر اینکه نشان داده است که حرفهای تکاملیها در حوزهی خودشان قابلقبول و مسموع نیست و نمیشود از صدق نظریات تکاملیها دفاع کرد، آثار و نتایج روانی بسیار مثبتی هم در پی دارد. میزان واکنشهایی که این کتاب برانگیخته بسیار تعجبآور بوده است، مثلاً یکی از کسانی که این کتاب را بررسی و نقد کرده است میگوید فرض کنید که کسی به خاطر سرفههای مداوم به پزشک رجوع میکند و پس از بررسیهای مفصل مشخص میشود که به سرطان ریهی پیشرفته مبتلا شده است و با این احوالی که دارد شش ماه بیشتر دوام نمیآورد. این شخص دو نوع مواجهه میتواند با این بیماری داشته باشد: اول اینکه بگوید بیماری من حاصل «تصادف» بوده است و بر اساس همین نظریات تکاملی شروع به تبیین این بیماری کند. دوم اینکه بگوید در این جهان معنا، قصد و هدفی وجود دارد و این بیماری خود را بر اساس این معناداری و هدفداری جهان تبیین کند. حال کدامیک از این دو میتواند به سلامت روانی شخص در این اوضاع و احوال بحرانی کمک کند؟ این منتقد بلادرنگ پاسخ میدهد هدفداری جهان.
پیشتر، از نیگل کتاب «در پی معنا» ترجمه و منتشر شده بود، با این وجود او چهرهی چندان شناختهشدهای در ایران نیست. لطفاً توضیحی کلی در مورد آرای این اندیشمند و ایدهی اصلی این کتاب بدهید.
نیگل فقط به نحوی فلسفهورزی نمیکند که ارتباط فلسفه را با مسائلی که ما در زندگیمان با آن مواجه هستیم وضوح ببخشد، بلکه به شیوهای مینویسد که خواننده را بهعنوان همسفر فلسفی، به گونهای، درگیر بحث کند. او میکوشد تا به لحاظ عقلانی طرح کلی یک مسأله را به خواننده بفهماند و آنگاه تبیین کند که چگونه شخص میتواند کورمال کورمال به سمتوسوی یک راه حل پیش برود. او از ارائهی راهحل شخصی و ترجیحی خودش برای یک مسأله در برابر سایر راهحلهای پیشنهادی محتاط است. نیگل وقتی دربارهی این موضوعات قلم میزند از خطر ابهام بهخوبی آگاه هست. او، برای اجتناب از ابهام، با وضوح و سادگی تحسینبرانگیزی مینویسد و تا آنجا که در توانش هست از زبان تخصصی و فنی فیلسوفان حرفهای پرهیز میکند. از این لحاظ او در میان فیلسوفانی که در روزگار ما فلسفهورزی میکنند و نیز از لحاظ صداقت فکریاش جایگاه برجستهای دارد. غالباً اینگونه نیست که فیلسوفی در مکتوباتش بپذیرد که نمیداند درباب موضوعی چه باید بگوید. اما مکتوبات نیگل مملو از چنین تعابیری است: «نمیدانم چگونه باید این سخن را اثبات بکنم»، یا «بهنظر میرسد که درباب این موضوع چیزی که راه به حقیقت ببرد ننوشتم». و او، در پایان کار (یا استدلال)، درباب نقشی که شهود غریزی در فلسفه ایفا میکند صادق است. تواضع فکری نیگل را نباید با ضعف فکری خلط کرد. تواضع نوعی تصدیق است که شخص نمیتواند همهی پاسخها را در اختیار داشته باشد و مسأله حقیقتاً دشوار است. آثار نیگل برای دانشجویان بهعنوان یکی از بهترین نمونههای فلسفهورزی به شمار میآید.
چرا نیگل همیشه نسبت به راهحلهای فروکاستگرایانه برای مسائل جدی بدبین بوده است؟
به عقیدهی نیگل اشخاص، صاحبانِ فکر و عمل هستند؛ آنها در جهانی زندگی میکنند که فهم علمی بسیار موفق از کار درآمده است. اشخاص، بهعنوان فاعل، در خصوص جهان و عملشان در آن، منظر بسیار خاصی دارند: این منظر، منظر ذهنی خوانده میشود. همچنین اشخاص میتوانند از این منظر ذهنی فراتر روند و درباب جهان و رفتارشان به طرز بیطرفانه بیندیشند. آنها میتوانند به این جهان نه صرفاً از اینجا، و از نظرگاه انسانی بنگرند، بلکه همچنین میتوانند علیالخصوص از ناکجا بنگرند. پروژهی فلسفی نیگل تبیین فلسفی این دو منظر است: ذهنی و عینی. باور راسخ نیگل این است که هر دو منظر واقعیاند و حقایق راجع به جهانمان را تنها از طریق این فهم میتوان بدست آورد که این دو منظر چگونه در سرتاسر گسترهی اندیشه و اعمالمان همزیستی دارند. او باور دارد که اگر ما بتوانیم بگوییم که چگونه این دو چشمانداز یا منظر مرتبط به هم هستند «این امر به معنی داشتن یک جهاننگری است.»
بدین نحو نیگل به خوانندهاش کمک میکند تا درباب پارهای از پایدارترین و دشوارترین مسائل فلسفه بیندیشد: مسائل مابعدالطبیعی درباب طرز تفکر راجع ربط و نسبت ذهن با بدن؛ مسائل معرفتشناختی در خصوص معرفت ذهنی به جهان پیرامون شخص؛ مسائل اخلاقی و سیاسی در خصوص اینکه چگونه اشخاص باید با یکدیگر رفتار کنند در جهانی که افراد دیگری در آن زندگی میکنند؛ و، سرانجام، پارهای از قدیمیترین مسائل فلسفی ـ اینکه چگونه من دربارهی تولد، مرگ، و معنای زندگیام بیندیشم.
رویکرد نیگل به این مسائل، حل جدی آنهاست و نه اولویت بخشیدن به یکی از منظرها. آن چیزی که او در طلب آن است نوعی سازگاری است، و میخواهد این سازگاری مورد تصدیق هر کدام از خوانندگان کتابش باشد. او میخواهد بفهمد که چگونه امر عینی و امر ذهنی با یکدیگر رقابت میکنند و نیز میخواهد تبیین کند که چگونه این دو امر به یک جهاننگری واحد منجر میشود. از آنجا که تعلق خاطر نیگل به سازگاری منظرهاست، هم از فروکاستکردن و هم از حذف کردن اجتناب میکند: دو نیروی محرکهی بسیار قدرتمند هم در فلسفهی معاصر و هم در علم. یک جهاننگری واحد نباید حاصلِ نادیدهگرفتن، بیاهمیت جلوه دادن، یا تحقیر کردنِ نظرگاه علم یا نظرگاه افراد باشد. نیگل، در عوض، قصد دارد این نظرگاهها را «با قوت هرچه تمام در کنار هم بگذارد.»
کشاکش ناشی از این دو نظرگاه به فلسفه محدود نمیشود؛ بلکه سرتاسر زندگی انسانی را فرا میگیرد. بدین نحو، پرداخت فلسفی به موضوعات فوق، به تعبیر نیگل: «با چنین آشفتگیهای روحی سروکار دارد، و نه صرفاً با بیان زبانی آن مسائل». در این نگاه، فلسفه فعالیتی بیحاصل تلقی نمیشود.
الوین پلنتینگا در نقدی که بر این کتاب نوشته، مدعی است که نیگل جایگزینی برای مادیگرایی علمی ندارد و میگوید: «به نظر من نیگل اگر حرفهای خودش را قبول داشته باشد بایستی خداپرست بشود.» نظر شما در این مورد چیست؟
به نظرم حق با پلنتینگا است که میگوید اگر نیگل به تجویزها و الزامات خود برای یک فلسفهی خوب عمل میکرد، اگر هرکجا که استدلالهایش او را میبرد با آنها همراه میشد، اگر ناخشنودی عاطفیاش نسبت به خداباوری را نادیده میگرفت، آنگاه سر از خداباوری در میآورد. اما سر از هرکجا که در آورد، او پیش از آن، خدمت شایانی کرده است به ارزیابی انتقادی و ویرانگر رایجترین و سرکوبگرترین عقاید جزمی زمانهی ما، یعنی ماتریالیسم نئوداورینی.
لطفاً توضیحی هم در مورد سایر جلدهای این مجموعه و روند ترجمه و انتشار آنها بدهید.
قصدم این است که انشاالله اگر عمری بود و اگر توفیق داشتم کلِ آثار این فیلسوف بسیار جذاب و عمیق را به فارسی ترجمه کنم. در سال آینده کتاب «امکان دیگرگزینی در فلسفهی اخلاق» و کتاب «برابری و جانبداری» را تحویل انتشارات نگاه معاصر خواهم داد.