روزبه رحیمی: کتاب سهجلدی عصر اطلاعات نوشتهی مانوئل کاستلز، جامعهشناس اسپانیایی، در سال ۱۳۸۰ به فارسی ترجمه و منتشر شد. این کتاب که برخی آن را «کاپیتال» قرن بیستم میدانند، ایرانیها را با یکی از بزرگترین نظریهپردازان علم ارتباطات آشنا کرد. این کتاب مورد توجه قرار گرفت و حتا به دعوت انجمن جامعهشناسان ایران کاستلز به ایران آمد و سخنرانی کرد.
شبکههای خشم و امید (جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت)، عنوان کتابی است که بهتازگی از این اندیشمند به فارسی ترجمه و منتشر شده است. کاستلز در این کتاب به تحلیل جنبشهای اخیر در کشورهای عربی و در اروپا و آمریکا میپردازد. این کتاب نسبت به دیگر کتابهای کاستلز کمحجمتر و کمتر آکادمیک است. مجتبی قلیپور، مترجم این کتاب، کارشناس علوم سیاسی و کارشناس ارشد جامعهشناسی سیاسی و در حال حاضر دانشجوی سال چهارم مقطع دکتری اندیشهی سیاسی دانشگاه تهران است. کار ترجمه را بهصورت جدی با مقالهی «حوزهی عمومی جدید» مانوئل کاستلز شروع کرد و تاکنون دو کتاب تئوری شبکهای قدرت و شبکههای خشم و امید را از این نویسنده ترجمه کرده است. قلیپور همچنین درسگفتارهایی از مایکل راث باعنوان «مدرنیسم و پست مدرنیسم» ترجمه کرده که چند قسمت آن در سایت فرهنگ امروز منتشر شده است.
کاستلز شخصیت آکادمیک برجستهای است. اما ارتباطات و عملگرایی و حضور او در صحنههای مختلف تصویری که از یک شخصیت آکادمیک در ذهنها هست را به هم میزند و او را متمایز میکند. در مورد شخصیت او و روش پژوهشیاش در جمعآوری اطلاعات این کتاب بگویید.
امیل دورکیم در پیشگفتار کتاب «تقسیم کار» خود جملهای دارد با این مضمون که پژوهش اگر فقط یک علاقهی نظری صرف باشد ارزش یک ساعت تلاش را هم ندارد. من نمیدانم کاستلز چنین دیدگاهی دارد یا نه، اما به نظر میرسد او نمونهی بارز یک جامعهشناس متعهد به ضرورت فهم جهان برای تغییر آن است و بنابراین در این معنا یک دانشمند دورکیمی. او فعالیت خود را بهعنوان یک پژوهشگر و نویسنده و سخنران در راستای دستیابی به جهانی بهتر میداند. اما گذشته از رسالت اجتماعی آثار علمی کاستلز، او از نوجوانی خود درگیر کنش سیاسی هم بوده است. او دیکتاتوری مخوف فرانکو را تجربه کرده و در سالهایی که در اسپانیا دانشجوی حقوق بوده فعالیتهایی علیه این رژیم داشته است. در واقع مهاجرت او از اسپانیا به فرانسه به قصد ادامهی تحصیل نبوده بلکه گفته میشود او به فرانسه فرار کرده است. در آنجا هم پس از کسب درجهی دکترای جامعهشناسی از دانشگاه پاریس، در جنبش دانشجویی می۱۹۶۸ درگیر میشود. چنین شخصیتی است که وقتی در سال ۲۰۱۱ در سن ۶۹ سالگی ایمیلی را از یک زن غریبه مادریدی دریافت میکند که از او میخواهد به اعتراضات بپیوندند، به گفتهی خودش ضربان قلبش تند میشود. او یک روشنفکر سر در کتاب فروبردهی برج عاج نشین نیست و هرگز نبوده است و من فکر میکنم این خود منبع جذابیتی بیبدیل برای قلم کاستلز شده است. چنین شخصیتی به وضوح در این کتاب هم حضور دارد. خوانندهی کتاب شبکههای خشم و امید احساس میکند که کاستلز دست او را گرفته و در کنار پارک زوکوتی نیویوریک یا میدان تحریر مصر یا میدان پوئرتا دل سول مادرید، تجربهی زندهی «تغییر جهان در جامعهی شبکهای» را به او نشان میدهد. این تصویری است که از نویسنده در این کتاب به ذهن متبادر میشود.
در مورد نحوهی تولد این کتاب و روش پژوهشیاش توضیحات نسبتاً مفصلی در قسمت سپاسگزاری کتاب آمده. کوتاه میگویم که بسیاری از دادههای کتاب محصول یک شبکهی پژوهشی بسیار گسترده از شاگردان و همکارانی است که کاستلز در سراسر جهان دارد. فکر میکنم این نوع کار پژوهشی شبکهای بینظیر برای ما ایرانیها که مجبوریم صفرتاصد یک کار پژوهشی را به تنهایی انجام دهیم، و آنچه از دیگران دریافت میکنیم بیشتر از جنس مانع است تا کمک، درسهای مفیدی داشته باشد.
کتاب سه جلدی عصر اطلاعات سالها پیش به فارسی ترجمه و منتشر شد. شاید از این نظر کاستلز یکی از بختیارترین اندیشمندان در ایران باشد که مهمترین کتابش در زمان حیات او ترجمه شده است. با اینکه کتاب شبکههای خشم و امید نسبت به سایر کتابهای کاستلز کمحجمتر و کمتر آکادمیک و نظری است اما فهم عمیق آن نیازمند آشنایی با نظریات کاستلز است. او تحلیلهای ارائه شده در این کتاب را مبتنی بر نظریهای دادهبنیاد (Grounded Theory) از قدرت میداند که در کتاب قدرت ارتباطات خود ارائه کرده است. این نظریه چیست؟
من البته فکر میکنم که فهم کتاب شبکههای خشم و امید متکی بر مطالعهی هیچ اثر دیگری از کاستلز نیست. آنچه لوازم نظری بحث است و از جمله نظریهی قدرت او، در خود کتاب آمده است. اما اگر بخواهیم این اثر را در ادامهی منظومهی فکری او درک کنیم البته که آثار تئوریکتر او لازمهی این کار است. خوشبختانه در بهار امسال کتاب قدرت ارتباطات نیز پس از ۵ سال که از نشر آن میگذرد به فارسی منتشر شد. کتابی به مراتب تئوریکتر و حجیمتر از شبکههای خشم و امید که آخرین یافتههای تئوریک کاستلز را به صورت مفصل بیان میکند. من نگران آنم که هرگونه پاسخ کوتاه و حتی الامکان ساده به این پرسش، نوعی تقلیلانگاری و سادهانگاری مباحث مفصل و پیچیدهی آن کتاب باشد. اما از جهت ترغیب خوانندگان علاقمند به مطالعه، برداشت خودم را میگویم: بحث اصلی کاستلز در کتاب قدرت ارتباطات، کنکاش دربارهی تحلیل ماهیت قدرت در مختصات جامعهی شبکهای است. او در این کتاب یک تئوری ارتباطی از قدرت ارائه میدهد، این همان تئوری است که او در سال ۲۰۱۱ در مقالهای نام آن را به تئوری شبکهای قدرت تغییر میدهد. براساس این تئوری، قدرت در جامعهی شبکهای از طریق شبکههای ارتباطی آفریده و اعمال میشود، همچنان که ضدقدرت از طریق شبکههای ارتباطی اعمال میشود. صاحبان قدرت در جامعهی شبکهای که البته همچنان یک جامعهی سرمایه داری است، متشکل از شبکههای کنشگران دولتی و شبکههای کنشگران شرکتی است که در میان خود شبکهبندی کردهاند. مثلاً شبکهبندی بین سیاستمداران یا شبکهی سیاسی و مالکان شبکههای رسانهای بزرگ یا شبکههای ارتباطات شرکتی و متنفذان بازارهای مالی جهانی یا شبکههای مالی. آنها یک فراشبکهی متکی بر سه ضلع پول، رسانه و قدرت سرکوبِ در انحصار حکومتها را تشکیل میدهند که هدف نهاییاش ساخت معنا در ذهن انسان برای تضمین سلطهی خودشان در بلندمدت است. در اینجا یادآوری میکنم که کاستلز به یک قانون بنیادین جهان شمول اعتقاد دارد که در سراسر تاریخ پابرجا بوده است: هرکجا قدرت و سلطه وجود دارد، ضد قدرت و مقاومت در مقابل سلطه هم وجود دارد. بنابراین، در سوی دیگر این میدان، شهروندان جامعهی شبکهای هستند که فرایند ضدقدرت را در شکل جنبشهای اجتماعی، هویتهای مقاومت، گروههای مبارز و مانند آن، و از طریق نوعی از ارتباط که کاستلز آن را خودارتباطی تودهای مینامد اعمال میکنند. این ویژگی شبکههای ارتباطی مبتنی بر اینترنت (برخلاف رسانههای جریان اصلی سنتیتر) است که امکان اعمال قدرت و ضدقدرت را بهطور همزمان میدهد، هر چند این نبرد که بر سر ساخت معنا در ذهن انسان درمیگیرد، لزوماً نبردی برابر نیست؛ چرا که این شبکههای قدرت هستند که اولاً منطق و ساختار و قواعد و پروتکلهای حاکم بر شبکهها را تعیین میکنند و ثانیاً دست بالاتر را در تولید و توزیع محتواهای حرفهایتر دارند. اما در شبکههای خشم و امید، کاستلز از امید سخن میگوید، زیرا شاهد غلبهی شبکههای ضدقدرت بر شبکههای قدرت است. در واقع جنبشهای اجتماعی توصیف شده در این کتاب، صفآرایی امیدبخش شبکههای مقاومت و تغییر اجتماعی در برابر شبکههای سلطه و قدرت در سراسر جهان است.
مانوئل کاستلز در آثارش دیدگاهی کلگرایانه دارد و مطالعات بینارشتهای او نیز از همین تبیین برمیآید. او در تحلیلهایش رویدادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... را بهعنوان عناصر مرتبط به هم مورد بررسی قرار میدهد. او در تحلیل خیزشهای بهار عربی هم چنین روشی را پیش گرفته است؟
بله دقیقاً همینطور است. او انقلابهای عربی را انقلابهای «نان و کرامت» نام میگذارد که به وضوح به تببین اقتصادی و سیاسیـاجتماعی آنها دلالت دارد. نقش فاکتور بینالملل و معادلات ژئوپلیتیکی را بهویژه در سرنوشت و بروندادهای انقلابها بررسی میکند. با همین دقت نظری کلگرایانه است که او، که به گفتهی خودش تخصصی در مسائل جهان عرب ندارد و تنها به یاری شبکهی پژوهشی جرأت ورود در فرایند تحلیل خیزشهای عربی را پیدا میکند، میتواند در سال ۲۰۱۲ یعنی تقریباً یک سال پیش از وقوع شبه کودتای نظامی در مصر، احتمال چنین رویدادی را به درستی پیشبینی کند. او با زیرکی تشخیص میدهد که انقلاب مصر یک انقلاب اسلامی نبوده است و اگرچه برونداد انقلاب در ابتدا پیروزی اسلامگرایان است، اما این روند نمیتواند در طولانی مدت دوام آورد. این در حالی است که بسیاری از ما ایرانیان که در مختصات فکریـسیاسی خاورمیانه زندگی میکنیم در این مورد دقت نظر لازم را نداشتیم و حتی دستگاه سیاسی و تصمیمگیری کشور ما، تنها با گذشت زمان پی به ماهیت واقعی اتفاقات مصر برد.
نویسنده در تحلیلهای خود نقش زنان را در این جنبشها چگونه دیده است؟
اساساً به نظر من تحلیل کاستلز از این جنبشها مطلقاً نه طبقاتی است و نه در پیوند با یک نیروی اجتماعی خاص مثل زنان یا دانشجویان. ممکن است بخشی که او در تحلیل خود از انقلاب مصر به نقش زنان اختصاص داده گمراهکننده باشد. این جنبشها، چه آنها که در اروپا و آمریکا رخ دادند و چه انقلابهای جهان عرب، هیچکدام نه در مرحلهی انگیزش، نه بسیج و نه تقاضاها و بروندادهای متمرکز بر مسائل جنسیتی نبودند. در جایی از کتاب کاستلز میگوید «مضمون مکرر اغلب این جنبشها، جستجوی کرامت در بحبوحهی رنج بردن از حقارت بود» و این درد مشترک ۹۹ درصدی بود که منافعشان قربانی مطامع ۱ درصد شده بود، نه مشکل خاص زنان یا کارگران. با این حال نقش برجستهی زنان در انقلاب مصر کاستلز را تحت تأثیر قرار داده است. فکر میکنم کاستلز در این قسمت میخواهد به سه نکته اشاره کند:
اول اینکه زنان در انقلاب مصر توانستند استفادهای تاکتیکی از فرهنگ مردسالاری برای برانگیختن بسیج عمومی داشته باشند. این کاری بود که اسما محفوظ به بهترین نحوی انجام میداد. تحریک مردان برای حمایت از یک زن در خیابانها و در برابر نیروهای رژیم.
دوم اینکه زنان مصر مجبور بودند علاوه بر مقابله با نیروهای مبارک و بعداً شورای عالی نیروهای مسلح، با فرهنگ مردسالاری حاکم بر مصر که روی خوشی به حضور آنان در اعتراضات نشان نمیداد نیز مقابله کنند.
و بالاخره اینکه زنان با وجود نقش فعال در انقلاب مصر، نخستین قربانیان نظم پساانقلابی نیز بودند. انقلاب مصر بهراستی سر فرزندان خود را خورد، و پیش از همه سر زنان را.
امید نقش پررنگی در تحلیل کاستلز دارد. او امید را عنصری اساسی در حمایت از کنش هدفجویانه میداند. امید است که رفتار را به سمت آینده معطوف میکند. در این مورد بیشتر توضیح میدهید؟
نقش امید در این جنبشها، که کاستلز آنها را شبکههای خشم و اُمید نامیده است، به درک زیربنایی او از جنبشهای اجتماعی مربوط است. از نظر او، جنبشهای اجتماعی در سطح فردی جنبشهای هیجانی (emotional) هستند. کاستلز با استفاده از نظریهی هوش هیجانی به شناسایی احساساتی میپردازد که نقشی منفی یا مثبت در برانگیختن کنش دارند. در این میان، ترس احساسی است که فرد را به پرهیز از کنش رهنمون میشود و در مقابل اشتیاق باعث برانگیختن کنش میشود. در اینجا است که نقش هیجانی به نام امید برجسته میشود. در واقع امید است که اشتیاق را برمی انگیزد و رفتار را به سمت آینده معطوف میکند، همانطور که در نقطهی مقابل، اضطراب به ترس منجر میشود و فرد را از کنش باز میدارد. اما امید برای برانگیختن کنش کافی نیست بلکه به هیجانی دیگر به نام عصبانیت نیاز است تا بر ترس غلبه کند و رفتار ریسکپذیر را برای فرد ممکن کند. اما تمام این فرآیند در سطح فرد است و برای آنکه تبدیل به یک کنش جمعی شود نیازمند آن است که عصبانیت به اشتراک گذاشته شود و اشتیاق و امید تبدیل به هیجانات جمعی شوند. در اینجاست که نقش ارتباط و شبکههای ارتباطی برای این جنبشها برجسته میشود که کاستلز مکانیزم آن را به تفصیل شرح میدهد. به هر حال امید در تحلیل کاستلز یک هیجان مثبت است که از این نتیجهگیری فردی و جمعی حاصل میشود که وضعیتی بهتر، جهانی بهتر یا سیاستی بهتر ممکن است. بدون امید اعتراض اساساً غایت خود را از دست میدهد. من فکر میکنم علاوه بر جایگاه مفهوم امید بهعنوان یک هیجان مثبت در تحلیل کاستلز، برانگیختن اُمید یکی از اهداف کلی این کتاب نیز بوده است.
در دوران انقلابها در دههی پرشور ۶۰ و ۷۰ که ارتباطات به شکل کنونی وجود نداشت، ایدئولوژی عامل آنچه کاستلز اعتماد مینامد و همبستگی و سازماندهی در جنبشهای مختلف بود. در عصر حاضر و با نگاه به جریانات سالهای اخیر، میبینیم که شاید بتوان گفت شبکههای اجتماعی جای ایدئولوژی را گرفتهاند. در بخشی از کتاب میخوانیم: «در تمام موارد، جنبشها به احزاب سیاسی اعتنا نکردند، به رسانهها اعتماد نکردند، هیچ رهبری را به رسمیت نشناختند، همهی سازماندهیهای رسمی و صوری را رد کردند و به جای همهی اینها برای بحث و تصمیمگیری جمعی بر اینترنت و جمعهای محلی تکیه کردند. (ص ۱۱)» با توجه به سطحی بودن بسیاری چیزها در محیط مجازی، آیا این جابهجایی خطری برای عمق جنبشها ایجاد نمیکند؟
اول بگویم که من فکر نمیکنم شبکههای اجتماعی (به معنای فنی واژه) جای ایدئولوژی را گرفته باشند. کاستلز هم به فهم من چنین اعتقادی ندارد. آنچه تفاوت کرده این است که در گذشته رهبری و ایدئولوژی نقشی بسیار مهم در تفسیر جهان برای جنبش از یک سو و تبیین آنچه جنبش میخواست و آنچه نمیخواست و نیز راههای دستیابی به خواستهها بازی میکرد. اما در مورد این جنبشها میتوانیم بگوییم که آنها پساایدئولوژیک و بیرهبر هستند، زیرا برای آنها این «هماندیشی» (deliberation) است که جایگزین رهبری و ایدئولوژی میشود. به زعم کاستلز این فضای خودمختار اینترنت است که البته در پیوند با فضای اشغال شدهی شهری به این جنبشها امکان این هماندیشی را میدهد. از همین نکته میخواهم پاسخ شما را استخراج کنم یا بهتر بگویم، پرسش شما را به شکلی بهتر مطرح کنم: آیا فضای اینترنت و شبکههای اجتماعی میتواند در خدمت هماندیشی و تأمل قرار گیرد؟ و اگر اینگونه است آیا عمق و گسترهی این هماندیشی به نحوی هست که بتواند جایگزین کارکردهای رهبری و ایدئولوژی در جنبشهای گذشته شود؟ این یک پرسش پژوهشی عمیق است که تاکنون حداقل دو موضع متفاوت در پاسخ به آن تولید شده است: سایبر اُپتیمیستها و سایبر پسیمیستها، و البته من کاستلز را در هیچیک از این دو دسته نمیدانم. شاید بتوان او را یک سایبر رئالیست دانست، اما نمیدانم این مفهوم تا چه اندازه دقیق است یا مورد پذیرش خود او.
در مورد اینکه جابجایی از رهبری و ایدئولوژی به هماندیشی یک خطر است یا نه، به نظرم بستگی به زمینهی سیاسیـاجتماعی مورد نظر دارد که در آن جنبش تا چه اندازه بتواند کارکردهای ضروری را از مسیر هماندیشی محقق کند. اما در هر صورت فکر میکنم خطری که از جانب فقدان ایدئولوژی و رهبری جنبشهای اجتماعی امروز را تهدید میکند، قطعاً بیشتر از خطری که در گذشته از جانب رهبران و ایدئولوژیها گریبانگیر جنبشها شده نیست! فکر میکنم یک جنبش ریزوموار پساایدئولوژیکِ بیرهبر که به بروندادهای محدودی حتی در سطح فرهنگ و ذهن جمعی دست پیدا کند، بسیار مطلوبتر از جنبشی ایدئولوژیک و دارای رهبر واحد و سازماندهی سانترالیستی است که یا با سازش و بازداشت رهبران از بین برود و یا با تسخیر قدرت، خود تبدیل به یک نظم توتالیتاریستی جدید شود.
در مقدمه گفتهاید که کاستلز سبک نوشتاری خاصی دارد. دربارهی این سبک بیشتر توضیح میدهید؟
منظورم از سبک، سبک ادبی خاص نبوده. من فکر میکنم این سبک نوشتن خاص بیشتر از همه تحت تأثیر همان مقولهی عملگرایی کاستلز در راستای دستیابی به «جهانی بهتر» است که پیشتر بحثش را کردیم. این سبک به بهترین نحوی در کتاب شبکههای خشم و امید آشکار میشود. در واقع رهایی کاستلز در این کتاب از قیدهای آکادمیک معمول، و شور و هیجان و امیدی که آنچه در جهان رخ میدهد در او برانگیخته است، بر ضربآهنگ نوشتار کتاب تأثیر میگذارد. کاستلز به عنوان پرارجاعترین دانشمند علم ارتباطات و سومین دانشمند پرارجاع علوم اجتماعی در جهان، هیچ ابایی ندارد از آنکه در کتابش از پستهای فیسبوک یک دختر مصری نقل قول بیاورد یا با پیرزنی اسپانیایی در پارک به گفتوگو بنشیند و احساسات او را در کتاب خود توصیف کند. ضربآهنگ کتاب گاهی تند میشود و گاهی کند، گاهی فضای یأس را به ذهن متبادر میکند و گاهی امید. گاهش خشونت را وصف میکند و گاهی دوستی و صلح. گاهی نخوت قدرت و گاهی شکوه لحظههای خیزش. در واقع این سبک نوشتاری، آگاهانه یا ناآگاهانه، نوعی بازنمایی تجربهی زندگی واقعی این جنبشهاست. من تلاش کردهام این حس در کتاب باقی بماند و در فرآیند ترجمه از دست نرود.
بخش ضمایم این کتاب بسیار مفصل است. جدولها و نمودارهای این قسمت توصیفگر چه هستند؟
بله، ضمایم حدود یکچهارم حجم کتاب را تشکیل میدهند که شامل دو بخش روزشمار جنبشها و جدولها و نمودارها میشود. من فکر میکنم کاستلز از این دو بخش دو هدف متفاوت را دنبال میکرده است. آن بخشی از ضمایم که بهصورت روزشمار است هدفش بیشتر نشان دادن روندهای قدرت و ضدقدرت به صورت عینی و در شکل تاریخیاش در این جنبشها است. خشونت پلیس، سرکوب وحشیانه، استفاده از تانک، کشتار و توقیف و تجاوز و ممنوعیتها و محدودیتهایی که حکومتِ همدست با ۱ درصد وضع میکند از یک سو، و همدلی، هماندیشی، هماهنگی، همکاری و همکنشی مردم، یعنی ۹۹ درصد از سوی دیگر. او میخواهد این نبرد، نبردی که بر سر ذهن مردم درگرفته است را بهصورت عینی نشان دهد. مشاهده، کانون تئوریپردازی کاستلز است و بنابراین میتوانم بگویم این روزشمارها در حکم پشتوانهی بحثهای تحلیلی و تئوریک اوست.
اما در مورد جدولها و نمودارها هدف متفاوتی دنبال میشود. کاستلز در جایی از کتاب، جنبش اشغال وال استریت را به تبعیت از جرج لَکاف «جنبشی اخلاقی با هدف تأثیرگذاری بر گفتمان عمومی» توصیف میکند. از نظر او، مهمترین تأثیر این جنبشها از جمله آنچه در امریکا و اروپا رخ داد، نه تغییر در حکومتها و نه تغییر در سیاستها، بلکه تغییری است که در ذهن مردم رخ داد. تمام این جدولها و نمودارهای مفصل و جذاب در راستای حمایت از این ادعا آورده میشوند و بار دیگر گرایش کاستلز به مشاهده، تجربه، و پیمایش را در طرح ادعاهای تئوریکش نشان میدهند. این در حالی است که مثلاً ما که در مختصات خاورمیانه سخن میگوییم، ادعاهای زیادی را درباره ماهیت و هدف انقلابهای عربی مطرح کردیم، اما این حرفها آنقدر بدون پشتوانه بود که تنها گذر زمان کافی بود تا نادرستی آنها به وضوح آشکار شود.
شما کتاب تئوری شبکهای قدرت را نیز از کاستلز ترجمه کردهاید. کاستلز در آن کتاب به چه موضوعاتی پرداخته است؟
کاستلز کتابی با نام تئوری شبکهای قدرت ندارد. تئوری شبکهای قدرت در واقع یک مجموعه مقالات است که سه مقالهی نسبتاً جدید از کاستلز را هم در آن گنجاندهام. بنابراین حدود یک سوم حجم کتاب به مباحث کاستلز اختصاص دارد. نام کتاب هم عنوان یکی از مقالات کاستلز است که در کتاب ترجمه شده است. با کمی مسامحه میتوانم بگویم تقریباً تمام یافتههای تئوریک کاستلز که به دوران «پساعصراطلاعاتی» زندگی علمی او اختصاص دارد در این سه مقاله بهصورت فشرده آورده شده است، البته بدون گسست از عصر اطلاعات. در این سه اثر، کاستلز از روابط قدرت و ضدقدرت در فضای اجتماعیـتکنولوژیک جدید سخن میگوید. فضایی که از یک سو ویژگی عمدهی آن ظهور و گسترش فناوریهای اطلاعاتیـارتباطی جدید است که به ظهور پدیدهای انجامیده که کاستلز آن را «خودارتباطی تودهای» نام میگذارد؛ و از سوی دیگر همچنان یک جامعهی سرمایهداری است. از این رو میتوانم بگویم موضوع اصلی بحث کاستلز در گفتارهای سهگانهی کتابی که من آن را «تئوری شبکهای قدرت» عنوان دادهام، همان مضمون اصلی مباحث او از عصر اطلاعات به بعد است: یعنی معادلات قدرت و ضدقدرت در جامعهای که او آن را بیش از هر چیز یک جامعهی شبکهای سرمایهداری میداند.
کتاب جدیدی در دست ترجمه یا انتشار دارید؟
حتماً میدانید که تئوری شبکهای قدرت هنوز منتشر نشده است. بنابراین میتوانم آن را پس از دو سالونیم که از ترجمهاش میگذرد هنوز در دست انتشار بدانم! در دست ترجمه هم بله. برایم جای تعجب است که به جز عصر اطلاعات هیچ یک از آثار قرن بیستمی کاستلز در ایران چندان دیده و ترجمه نشده است. اخیراً با انتشار قدرت ارتباطات و شبکههای خشم و امید ما بار دیگر کاستلز را به یاد آوردیم. من میخواهم این پروژه را ادامه دهم و آثار مهمتر کاستلز را بهتدریج به پارسی برگردانم، حتی اگر سالهای زیادی از انتشارشان گذشته باشد. در اولین گام هم به سراغ «کهکشان اینترنت» رفتهام و امیدوارم بتوانیم این کتاب را هم با همکاری نشر مرکز به زودی با کیفیتی عالی ترجمه و منتشر کنیم.
* شبکههای خشم و امید (جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت)، مانوئل کاستلز، مجتبی قلیپور، مرکز، ۱۳۹۳، ۱۹۸۰۰ تومان.