روزبه رحیمی: تا حالا در مقابل یک تابلوی نقاشی گریستهاید؟ تا حالا در مواجهه با یک اثر هنری به شدت تحت تأثیر قرار گرفتهاید؟ «اشکها و تصویرها» داستان آدمهاییست که در مقابل نقاشیها گریه کردهاند. جیمز الکینز، استاد مدرسهی هنر شیکاگو و نظریهپرداز هنر، با استفاده از روایت تجربههای افراد مختلف در مقابل نقاشیها، به بررسی رابطهی یک اثر هنری و احساسات انسان میپردازد. الکینز در پی یافتن پاسخ این پرسش است که چرا انسانها در بعضی قرنها، مقابل نقاشیها اشک نمیریزند. گفتوگویی کردیم با حسامالدین رضایی مترجم این کتاب. رضایی متولد ۱۳۶۲، کارشناس ادبیات انگلیسی از دانشگاه سیستان و بلوچستانـ زاهدان و کارشناس ارشد عکاسی از دانشگاه هنرـ تهران است. رضایی علاوه بر ترجمهی کتابهای هنری، در زمینهی نقد عکس هم فعال است.
لطفاً دربارهی جیمز الکینز و موضوع مورد بحث او در این کتاب توضیح دهید.
جیمز الکینز یکی از مدرسان و نویسندگان مطرح هنر است. او کارشناسی ادبیات انگلیسی و دکترای تاریخ هنر را دارد. در مدرسهی هنر شیکاگو تدریس میکند و کرسی استادی آنجا را دارد. از پژوهشگران بسیار پرکار است و کتابهای زیادی در باب نظریههای تصاویر در هنر، علم و طبیعت نوشته است. موضوع مورد بحث او در کتاب را به سادگی نمیتوان توضیح داد. چراکه مسئلهی پیچیدهای است و از چند جنبه میتوان به آن پرداخت و من سعی میکنم در طول مصاحبه و در سوالات بعدی بیشتر آن را روشن کنم. اما در هر صورت به طور خلاصه و در لایهی ابتدایی میشود گفت الکینز به دنبال این بوده که بداند چطور نقاشیها میتوانند تأثیرات احساسی عمیقی بر ما بگذارند.
الکینز تجربههای بسیار شخصی افراد را دستمایهی کتاب خود کرده است. او در نوشتهی خود اشارههای مکرری به فیلمها، داستانها، نقاشیها، قطعات موسیقی و نظریات فلسفی دارد. شیوهی پژوهشی او در این کتاب چگونه بوده است؟
الکینز با دغدغهای جذاب که شاید میان بسیاری هنر دوستان مشترک است سراغ این پژوهش میرود. الکینز نگران این است که چرا نقاشیها آنچنان که باید، احساسی را به ما منتقل نمیکنند. او با همین سوال پیگیر موارد متفاوت، یعنی واکنشهای احساسی شدید میشود. و همان طور که گفتید واکنشهای شدید افراد که از طریق نامه، ایمیل و... از آنها مطلع شده است را دستمایهی این بررسی قرار میدهد. اما پس از مطرح کردن هر مواجههی شدید به بررسی آن میپردازد و در این بررسیها مثل بسیاری از پژوهشها و نظریهپردازیهای این حوزه به کتابها، فیلمها و ... ارجاع میدهد. در واقع الکینز این واکنشها را بهانهای برای بررسی بیشتر نقاشیها و شناخت آنها میگذارد و در پی آن است که بداند از کدام جنبههاست که نقاشیها بیشترین تأثیرگذاری را دارند. اشاره به فیلمها، کتابها و ... در بررسی مواردی از این دست چیزی مرسوم میان پژوهشگران است. بارت، ویکتور برگین، سوزان سانتگ و ... هم در نوشتههایشان اینگونه ارجاعات را دارند.
در این کتاب داستان افرادی را میخوانیم که در مقابل تابلوها گریستهاند و یا سخت تحت تأثیر قرار گرفتهاند. در فصل نهایی کتاب هم الکینز توصیههایی برای درگیر شدن با نقاشیها میکند. اینکه روایتگر چشمهای گریان باشیم چه فایدهای دارد؟ و آیا این کتاب دفترچه راهنمای گریستن است؟
به هیچوجه چنین نیست. خود الکینز هم در درآمد کتاب مینویسد این کتاب دفترچه راهنمای اشک ریختن نیست. درست است که خواننده با واکنشهای شدید و مواجهههای افراد متفاوت روبهرو میشود اما بخش اهم کتاب تحلیلهای الکینز و بررسی این واکنشهاست. اگر اصرار داشته باشید که کتاب را دفترچهی راهنما یا چیزی شبیه این بنامیم بهتر است بگوییم این کتاب دفترچهی راهنمای دیدن است. الکینز با بررسی این مواجههها و آثار هنری مختلف بهنوعی سعی دارد به خواننده بگوید نقاشی فراتر از آن هستند که مظلومانه بر دیوار موزه آویزان شود و تنها ارتباط ما با آن برچسب خشک اطلاعات باشد. اطلاعاتی از این دست که تابلو را چه کسی و در چه سالی و برای چه کشیده همیشه هم مهم نیستند. گاهی خود نقاشی میتواند احساس خودش را منتقل کند. او مطالعهی تاریخ هنر را مانند نوشیدن از چاهی سمی یا کشیدن سیگار میداند و میگوید مطالعهی تاریخ هنر اگرچه لذتبخش و شیرین است و باعث میشود بیشتر در مورد نقاشیها بدانیم اما احساسات ما را در برابر نقاشیها از بین میبرد و به نوعی ما را در برابر قدرت تاثیرگذار نقاشیها ضد ضربه میکند.
الکینز در این کتاب جذاب که به راستی بخشهایش چون رمان است درواقع قصد دارد به خواننده بیاموزاند که چطور آثار هنری را دریابد و چطور با آنها ارتباط برقرار کند و اینکه واقعاً اهمیت آثار هنری برجسته در چیست. حتا میشود گفت بخشهایی از این کتاب نقد یا آموزش نقد است، مثلاً آنجایی که نقاشی ژآن بابتیس گروز را بررسی میکند یا باکوس جوان اثر کاراواجو را میشکافد. بخش قابل توجهی از کتاب شرح و بررسی آثار مدرن بهخصوص مکتب نیویورک است. الکینز بررسی خوبی را روی کارهای مارک روتکو انجام میدهد و همچنین به سراغ جکسون پالک میرود. الکینز با توصیف خوب و دقیق نقاشیها طریقه بهتر دیدن نقاشیها و بهتر ارتباط گرفتن با آنها را یادمان میدهد.
نویسنده فصل پنجم کتاب را به مواجههی خودش با تابلوی «خلسهی فرانسیس قدیس»، اثر جوانی بلینی اختصاص داده است. الکینز از ماجرای روبهرو شدنش با دگرگونی خاطره میگوید. ممکن است در مورد این بخش توضیح دهید؟
فصل پنجم کتاب از بخشهای بسیار جذاب آن است. در این فصل الکینز تجربهی شخصی خودش را بررسی میکند. توصیف تابلو «خلسهی فرانسیس قدیس» دقیق و بینظیر است. هر خوانندهای با خودش ممکن است فکر کند: «عجب! پس یک نقاشی ممکن است اینقدر جزئیات به هم پیوسته و مرتبط داشته باشد؟ چطور الکینز به گوشهای الاغ درون تابلو یا گوسفندی که سر برگردانده است توجه کرده! یا چطور بلینی اینقدر با دقت این جزئیات را پرداخته است!» در همین فصل است که طعنهای جدی به تاریخ هنر میزند. آنجا که میگوید میس میخواهد جلوی افرادی چون او را بگیرد که تمایل دارند صخرهها و پرندگان را ببیند. او میگوید میس درست میگوید و قصدش نشان دادن هدف اصلی و تصویری این تابلو است. و قضاوت را به عهدهی خواننده میگذارد که تصمیم بگیرد کدام جنبه از «خلسهی فرانسیس قدیس» را بیشتر دوست بدارد. جنبهای که الکینز میبیند یا آنگونه که میس شرح میدهد.
الکینز همچنین در این فصل به بخش خاطرات و دگرگونی آنها میپردازد. الکینز معتقد است که خاطرات ما در ذهن ناپایداراند و با گذشت زمان رشد میکنند و پروبال میگیرند شاید هم بعد از مدتی محو و نامفهوم شوند مانند رازی که در گوشها نجوا میشود. اما دنیای امروز بهخصوص تکنولوژی چاپ و عکاسی و ... این قضیه را از بین بردهاند و نمیگذارند خاطراتی که ثبت شدهاند رشد کنند. هر بار که فیلمی از یک سفر یا یک مهمانی خانوادگی را میبینیم، همهی واقعیتهای رخ داده دوباره در ذهنمان پررنگ میشود و این بازبینی نمیگذارد ذهن کار خودش را بکند. برای توضیح دادن این منظور الکینز از خاطرهی کودکی و تاب ۶ متری مدرسهاش میگوید، از آنجایی که در خاطرهی کودکیاش تاب بسیار بزرگ بوده چیزی در حدود چندین برابر قد خودش، با مقیاس قد امروز الکینز پس تاب باید حداقل ۶ متر باشد. چرا که ذهن اندازه دقیق را به خاطر ندارد، و فقط میداند تاب چندین برابر از قد شخص بزرگتر بوده است. اما در مواجهه با آن الکینز متوجه میشود که تاب کمی بیشتر از قد یک انسان بالغ ارتفاع ندارد و در یک لحظه تمام ذهنیت الکینز در مورد تاب تغییر میکند و میداند که آنچه در ذهن داشته اشتباه بوده و فقط به خاطر ندیدن آن تاب برای سالها همراه با دیگر خاطرات دست نخورده رشد کرده است.
اگر الکینز عکسِ تاب را میدید که خودش در کودکی کنار آن ایستاده بوده، ذهنش به راحتی آن را با توجه به اندازه معمول کودکان تطبیق میداد. و میدانست که آن تاب هرگز به آن بزرگی نبوده و این تصور غلط اما شیرین در ذهنش شکل نمیگرفت. الکینز این مسئله را با دیدن تابلوهای نقاشان بزرگ مقایسه میکند و توضیح میدهد که مثلاً قبل از دیدن جیغ اداود مونک یا مونالیزا بارها و بارها تصویرش را در اینترنت و کتابها دیدهایم، برای همین است که درمقابل اثر اصلی آن چنان درنگ نمیکنیم یا اهمیتی نمیدهیم یا اگر در بازدیدی از یک موزه از یک اثر خوشمان آمد، پوستر آن را میخریم. این شرایط اجازه نمیدهد ما مواجهههای ناب و برجستهای را داشته باشم. الکینز از نقاشان قدیمی میگوید که ممکن بوده تنها یکبار در عمرشان یک اثر برجسته و معروف را ببینند و تا آخر عمر با خاطرهاش سر کنند. درست همان چیزی که برای کمالالملک خودمان اتفاق میافتد و در سفر اروپایش میتواند تعدادی از کارهای نقاشان برجسته اروپایی را ببیند و بعد با خاطرهشان سر کند.
همانطور که نویسنده گفته در اواخر قرون وسطی و اوایل رنسانس اتفاق افتاده است که بینندگان در مقابل نقاشیها گریه کنند و این اتفاق قرنهای بعد هم تکرار شده است. الکینز اشاره میکند که چند قرن و از جمله عصر ما بدون اشک سپری شده است. او چه چیز را عامل این بیاشکی میداند؟
البته قبل از هر چیزی بهتر است توضیح دهم که الکینز بیشتر راجع به غرب و فرهنگ غربی صحبت میکند چرا که آنها به طور جدی بیاشک شدهاند و در شرایط امروز غرب اشک ریختن به خصوص برای مردان کار شایستهای نیست. میدانیم که در شرق و حداقل در ایران چنین نیست و در رسانههایمان بخصوص در موارد مذهبی و سوگواری اشک ریختن تبلیغ میشود. الکینز حتا از نقاشیای در ژاپن نام میبرد که همه به دور آن اشک میریختند. اگر قرن بیاشکی را برای غربیها بدانیم آنگاه به زعم الکینز میتوان حداقل دو عامل را برای بیاشکی انسانهای غربی برشمرد. نخست اینکه از جو مذهبی گذشته فاصلهگرفتهاند یعنی زمانی که کلیسا اشک ریختن را تبلیغ میکرد و آن را راهی برای توبه و عفو و بخشش میدانست و همانطور که پیشتر توضیح دادم میتوان دومین عامل را تکنولوژی دانست. اینکه راحتتر آثار یا کپی بسیار دقیق آنها را میبینیم و تقریباً همه جا در دسترس هستند.
الکینز در بخشی از کتاب می گوید: «هنگامی که نظریههایی در مورد اشک میخوانم، اغلب میخواهم به نویسندهی آن بگویم ادامه بده و هرچه دلت میخواهد بگو اما مطمئناً متوجه خواهی شد که هیچ کدام معنایی ندارند. تأمل در گریستن، تقریباً عملی متناقض و پوچ و نامعقول است... نظریه پردازی در مورد گریستن به پرواز در رویا میماند (ص ۵۳)». آیا الکینز خود نیز چنین نمیکند؟
نه چنین نیست. الکینز اشک را مصداقی برای واکنش شدید میداند البته در کتاب موارد دیگری هم بهعنوان واکنش شدید عنوان شدهاند. اما اشک را شاید بشود دقیقتر دانست. هر چند نمیتوان زیاد به آن اعتماد کرد. الکینز حتا از پمپ اشک خانمها و اشک تمساح و اشکهای جان بریمور صحبت میکند و میگوید که اشکها از پیاز پوست کندن هم جاری میشوند با این حال چون مسافرانی که از راه دوری آمدهاند باورشان داریم. اشکها عجیب اند و الکینز خود این را میداند و صراحتاً عنوان میکند و میگوید اشکهایی که در مقابل نقاشیها ریخته میشوند چندان قابل اعتماد نیستند. اما اشک تنها معیار موجود . او اشکها را بررسی کرده و به نظریههای متفاوت موجود و شرایط متفاوت اشک ریختن احترام میگذارد و آن بخش اشک که به نظرش نزدیکتر به کارش میآید را از میان ۴۰۰ نامه و ایمیل و تماس تلفنیاش گزینش کرده است.
نویسنده علاقهی خود به این موضوع را چیزی یکسره غیرآکادمیک میداند. او حتا اشاره میکند که دوستی به او گفته است با نوشتن این کتاب درهای دانشگاهها را به روی خود میبندد. خود الکینز هم در بیشتر بخشهای کتاب روحیهی غیرآکادمیک خود را آشکار کرده و موضعی سخت در مقابل نگاه تاریخی به هنر دارد. او کتابی نیز با عنوان «تاریخ هنر در برابر زیبایی شناسی» نوشته است. علت این تقابل چیست؟
الکینز تاریخهنر را دوست دارد و رشتهی مورد علاقهاش است اما تصور میکند بخش دیگر هنر یعنی بخش ارتباطی و احساسی آن مهمتر از آن است که تابلوها را بشناسیم و تاریخچهی آنها یا مؤلفانشان را بشناسیم. یا حداقل میشود گفت که الکینز تمایل دارد در کنار مسئلهی علمی و تحقیقاتی تاریخ هنر به مسائل احساسی و آنها هم پرداخته شود. مگر هنر چیزی سوای ارتباط حسی با مخاطب است. الکینز به معنای واقعی کلمه شیفتهی نقاشیهاست و عاشق ارتباط با آنهاست، چیزی که شاید در میان دروس تاریخهنر نیافته است. آمدن داستان «شاهکار ناشناخته» بالزاک در انتهای کتاب از همین روست.
الکینز مقدمهای برای ترجمهی فارسی کتاب خود نوشته است. آیا در حین ترجمه نیز با نویسنده در ارتباط بودهاید؟ و اگر چنین بوده این ارتباط چه اثری بر روند ترجمه داشته است؟
بله، من قبل از شروع با آقای الکینز تماس گرفتم و برای ترجمهی کتاب از او اجازه خواستم. همین مسئله باعث دوستی میان ما شد که هنوز هم ادامه دارد. در خلال ترجمهکتاب اگر به موردی بر میخوردم که برایم نامفهوم بود با جناب الکینز تماس میگرفتم و ایشان من را راهنمایی میکردند. الکینز همچنین سفری به ایران داشت و ما مدتی را باهم گذراندیم. نمیشود گفت حضورش و دیدار ما تأثیری در ترجمهی کتاب داشته اما قطعاً همصحبتی با او تأثیر بسزایی در نگرش من به هنر داشته است. جیمز الکینز از چاپ کتابش به زبان فارسی بسیار خوشحال است و در صفحهی فیسبوکش خبر انتشار ترجمه کتاب را همراه با عکس آن و آرزوی دیدار دوباره ایران منتشر کرده است.
اشکها و تصویرها، جیمز الکینز، حسامالدین رضایی، حرفه نویسنده، ۱۳۹۲، ۲۱۰۰۰ تومان.