روزبه رحیمی: در میان کتابهای ترجمه شدهی فلسفی، نام آرتور شوپنهاور، فیلسوف بزرگ غربی، با نام رضا ولییاری گره خورده است. ترجمه و انتشار کتاب حجیم «جهان همچون اراده و تصور»، مهمترین کتاب شوپنهاور، رضا ولییاری را بهعنوان مترجمی سختکوش به جامعهی فلسفی ایران معرفی کرد. چندی پیش، نشر مرکز کتاب «فلسفهی شوپنهاور» اثر برایان مگی، نویسنده و فیلسوف بریتانیایی، را با ترجمهی ولییاری روانهی بازار کتاب کرد. فلسفهی شوپنهاور یکی از مهمترین کتابهایی است که در مورد این فیلسوف نوشته شده است. برایان مگی به سبب نوشتن کتابهایی همهفهم در زمینهی فلسفه شهرت دارد و در ایران چهرهی شناختهشدهای است. پیش از این، از مگی کتابهای «مردان اندیشه»، «فلاسفهی بزرگ» و «سرگذشت فلسفه» ترجمه و منتشر شده بود.
در ابتدا از خودتان و اینکه چگونه وارد فضای فلسفی و خصوصاً ترجمه شدهاید بگویید.
من تقریباً از همان زمانی که وارد دانشکده فنی شدم به مطالعهی جدی فلسفه رو آوردم و از همان آغاز هم جذب افلاطون و اسپینوزا و شوپنهاور و نیچه شدم، ولی فلسفه و نثر شوپنهاور برایم در جایگاه اول اهمیت قرار گرفت به نحوی که اعتقاد پیدا کردم شوپنهاور بزرگترین فیلسوف تمام تاریخ بوده است. از سوی دیگر، از شانزده سالگی دستی در نوشتن داستان کوتاه پیدا کرده بودم و زمانی که در سال ۸۴ برای اولین بار شروع به ترجمهی آثاری از شوپنهاور کردم نثر فارسی را در حد قابل قبولی مینوشتم. قبل از این که وارد کار ترجمه شوم، یعنی درست یک سال قبل از آن، من رمان کوتاهی نوشته بودم و اتفاقاً برای ارزیابی به نشر مرکز ارائه داده بودم که البته رد شده بود. ولی این پایهی آشنایی من با نشر مرکز و مرحوم فاطمی شد. آن اوقات من در به در در کتابفروشیها و روی اینتزنت به دنبال آثار ترجمه شده شوپنهاور میگشتم ولی هر چه بیشتر میگشتم کمتر مییافتم. سال ۸۴ که تصمیم گرفتم درس و دانشگاه را رها کنم و مطلقاً به فلسفه و ادبیات بپردازم مصادف شد با دست یافتن به متن انگلیسی مقالات شوپنهاور و کتاب معظم «جهان همچون اراده و تصور». خوب یادم هست اولین مقالهای که ترجمهاش را شروع کردم مقالهی «در باب نویسندگی و سبک» بود. تجربه شگفتانگیزی بود. من آن بخش مربوط به شوپنهاور در کتاب تاریخ فلسفهی ویل دورانت، ترجمهی دکتر زریاب را بارها خوانده بودم، بارها و بارها، و به شدت تحت تأثیر نثر شوپنهاور، و طبعاً ترجمهی دکتر زریاب، قرار گرفته بودم. به همین دلیل سعی کردم مقالات شوپنهاور را به همان سبک و سیاق ترجمه کنم. تا اسفند ۸۴، سیزده مقاله از مجموعه متعلقات و ملحقات و جهان همچون اراده و تصور را ترجمه کردم و فروردین ۸۵، بلافاصله پس از تعطیلات سال نو دو مقاله را به عنوان نمونه به نشر مرکز ارائه دادم که تحریریهی نشر مرکز تصمیم گرفتند این کتاب را کار کنند و با من قرارداد ببندند. فکر میکنم آقای رمضانی رئیس موسسه و آقای فاطمی که آن زمان دبیر تحریریهی نشر مرکز بودند خیلی شجاعت به خرج دادند و ریسک زیادی کردند که آن کار را قبول کردند. که البته این ریسک جواب داد. سال بعد، یعنی تابستان 86، کتاب با عنوان ـ عنوانی که خود من برایش انتخاب کرده بودم ـ «جهان و تأملات فیلسوف؛ گزیدههایی از نوشتههای آرتور شوپنهاور» منتشر شد. با این کتاب بود که من وارد کار ترجمه شدم.
در ایران نام برخی از اشخاص و موضوعات در حوزههای مختلف، با نام مترجمان گره خورده است. مثلاً در ادبیات، نام گراتزیا دلددا با بهمن فرزانه و ادبیات آمریکای لاتین با نام عبدالله کوثری همراه است. در حوزهی فلسفه نیز، آلن بدیو و مراد فرهادپور و هچنین کارل مارکس و حسن مرتضوی را میتوان مثال زد. نام آرتور شوپنهاور و شما نیز در حال پیوستن به این مجموعه است. پیش از اینکه وارد بحث در مورد کتاب شویم، بهتر است که بپرسم چرا شوپنهاور را انتخاب کردید؟
واقعیت این است که من در شوپنهاور فیلسوفی میدیدم که صریح و بیپرده و ضمناً بسیار ساده حرف میزد و صحبتهایش تا حد زیادی با واقعیت مطابقت داشت. ولی بیش از هر چیز شیفتهی اندیشهی محوری او ـ یعنی اراده ـ و نثر درخشانش شده بودم. اولین باری که جملات او را در تاریخ فلسفه ویل دورانت خواندم حالتی بین حیرت و شعف داشتم و ترجمهی دکتر رزیاب هم در این میان تأثیر زیادی داشت. من همان چند جمله را بارها خواندم و همواره پیش خودم تکرارشان میکردم و همه را از حفظ شده بودم. بینشهای عمیق نهفته در آن جملات به قدری با پیشزمینههای فکری من سازگاری داشت که من هم مانند نیچه، انگار فیلسوفی پیدا کرده بودم که مخصوصاً برای من مینوشت و با من حرف میزد. همهی صحبتهایش به نظرم درست و منطقی میآمد و بیش از همه مبهوت عقلانیت شدید و واقعبینیاش شده بودم. بله من میگویم واقعبینی نه بدبینی. امکان نداشت سراغ فیلسوف دیگری بروم.
شوپنهاور فیلسوفی است که علیرغم جذابیتی که در اندیشه و شخصیتش دارد، همیشه با کم توجهی مواجه بوده است. برایان مگی هم، چه در این کتاب و چه در جاهای دیگر، به این موضوع اشاره کرده و از خاصیت باب روز بودن در فلسفه سخن گفته است. در ایران اگر اشتباه نکنم، اولین کتابهای مستقلی که دربارهی شوپنهاور منتشر شده است به دههی چهل باز میگردد. یعنی کتابهای: «افکار شوپنهاور»، ترجمه و گردآوری مشفق همدانی (۱۳۳۶) و «جهانبینی شوپنهاور» نوشتهی مهرداد مهرین (۱۳۳۸). با وجود این، فلسفهی شوپنهاور چندان شناخته شده نیست و توجهاتی که به او شده، در سطح باقی مانده است. ممکن است به دلایل این بیتوجهی، چه در ایران و چه در غرب، اشارهای کنید؟
خوشحالم که این سؤال را مطرح کردید. پاسخ خیلی ساده است. دلیل اولاش این است که در حوزهی مطالعهی فلسفه هم متأسفانه حرف اول را مد میزند و تعداد افراد متظاهر به فلسفه خیلی بیشتر از تعداد علاقهمندان واقعی فلسفه است. دلیل دوماش هم این است که شوپنهاور حقیقت را میگوید و به صورت گزندهای هم میگوید و خوب حقیقت تلخ است. بیشتر مردم دوست دارند دروغهای زیبا بشنوند تا اینکه با حقیقت رو به رو شوند، و در این مورد حق با نیچه است. خود شوپنهاور هم این را میگوید. البته امروز دیگر شوپنهاور تا حد زیادی در کشور ما شناخته شده و افراد زیادی به مطالعه آثارش رو آوردهاند. هرچند شما میتوانید بگویید شاید این هم بخشی از همان جریان مد فکری باشد. من مخالفتی ندارم اگر چنین چیزی را مطرح کنید. شاید واقعاً همینطور باشد.
با اینکه نیچه متأثر از شوپنهاور بوده، سالهاست که در ایران، به قول مگی، مد روز است. تا دلمان بخواهد در سالهای مختلف کتابهای کوچک و بزرگ دربارهی او منتشر شده است. بسیاری از این کتابها کاملاً متأثر و در جهت همان مد روز بودن هستند. اما کتابهای زیادی نیز، از آثار خود نیچه و نوشتههای مهم سایرین در مورد او منتشر شده است. در ادامهی سؤال قبل، میخواستم بپرسم چه چیزی در زندگی و اندیشهی شوپنهاور وجود دارد که در این مورد باعث تمایز او از نیچه شده است؟
گفتم، اتفاقاً امروز شوپنهاور با اقبال زیادی در ایران مواجه است و دستکم از این حیث سرنوشتی مشابه نیچه پیدا کرده است. من کمکم دارم فکر میکنم که از این جهت تفاوت چندانی با هم ندارند. البته از حیث فلسفهشان اگر بخواهیم بگوییم همانطور که وجوه تشابه زیادی میان آنها هست وجوه تمایز زیادی هم بینشان وجود دارد. مهمترینشان هم این است که شوپنهاور فیلسوف دستگاهساز بود و نیچه علاقهای به پدید آوردن دستگاه نداشت، دستکم نه تا اواخر دوران سلامتاش. ولی بگذارید یک چیز دیگر را هم اضافه کنم. هم شوپنهاور و هم نیچه، آثارشان مملو است از جملات قصاری که ظرفیت زیادی دارد برای این که یک فیلسوف را تبدیل به یک مد فکری کند دستکم به لحاظ عینی. یعنی همین علاقهمندی مردم به خواندن جملات قصار ـ چیزی که دستکم نیمی از خوانندگان نیچه دنبال آن هستند ـ باعث میشود تعداد کتابهایی که از این فیلسوفان یا دربارهی این فیلسوفان منتشر میشود دائماً افزایش یابد. دستکم در مورد نیچه میبینیم که از بعضی کتابهای او همزمان سه یا چهار ترجمه وجود دارد. و مخصوصاً همان کتابهایی که بیشتر به سبک گزینگویانه نوشته شدهاند و پر از جملات قصار باب طبع سلیقه عمومیاند.
بسیاری بر این باورند که برای شناخت اندیشهی یک فیلسوف، باید به سراغ نوشتههای خودِ فیلسوف رفت. شما چرا پس از ترجمهی مهمترین اثر شوپنهاور، «جهان همچون اراده و تصور»، به سراغ کتابی رفتهاید که شرحی است بر اندیشهی او؟
دلیل اصلیاش این است که احساس کردم پس از انتشار جهان همچون اراده و تصور لازم است شرحی بر آن هم در دسترس خواننده فارسی زبان باشد. ضمن اینکه کتاب برایان مگی کتاب بسیار مهمی است و حتماً باید ترجمه میشد. برایان مگی یکی از برجستهترین شوپنهاورشناسان در دنیای انگلیسیزبان است و کتاباش حجیمترین و دقیقترین کتاب دربارهی فلسفهی شوپنهاور به زبان انگلیسی است. دلیل دیگر این کار هم این بود که میدیدم مگی تا حد زیادی با شوپنهاور موافق است و اصل و اساس فلسفهی او و بیشتر استدلالهایاش را قبول دارد. شاید بعد از لزوم وجود شرح بر فلسفهی شوپنهاور، این مهمترین دلیلی بود که کتاب مگی را ترجمه کردم. البته من بلافاصله پس از آن رسالهی دکتری شوپنهاور را هم ترجمه کردم که به زودی منتشر میشود.
کتاب «فلسفهی شوپنهاور» از دو بخش تشکیل شده است. قدری در مورد این تقسیمبندی و محتوای هر بخش توضیح دهید.
ملاک این بخشبندی خیلی ساده است. بخش اول کتاب مربوط به خود فلسفهی شوپنهاور و پیش زمینههای فکری آن است، یعنی مگی به موشکافی پیشزمینههای فکری فلسفه او در یونان باستان و سنت تجربهباوری انگلیسی و ایدئالیسم آلمانی، و نیز بررسی و تشریح خود جهان همچون اراده و تصور پرداخته است. در بخش دوم هم به دامنهی تأثیرات شوپنهاور در متفکران و نویسندگان و هنرمندان پس از او و به رابطهی او با برجستهترین اینها، مخصوصاً واگنر و نیچه و ویتگنشتاین، پرداخته است.
مگی تأکید دارد که تأثیر شوپنهاور بر اندیشمندان پس از او، از جمله ویتگنشتاین و فروید، نادیده گرفته شده است. همینطور اشاره میکند بر تأثیر این فیلسوف بر نویسندگان و هنرمندان مختلف و چند فصل از کتاب هم به این موضوع اختصاص یافته است. از نظر مگی، فهم چگونگی و میزان این اثرگذاری چه اهمیتی دارد؟
شوپنهاور اولین کسی بود که جایگاه فرعی و ثانوی برای عقل قائل شد. در واقع اولین کسی بود که عقل را از آن جایگاه رفیعی که طی دوران رنسانس عصر روشنگری پیدا کرده بود پایین کشید. او اولین کسی بود که بر نقش عظیم ناخودآگاه و محرک جنسی در زندگی انسان تأکید کرد و مشخصاً تمثیل کوه یخ فروید در جهان همچون اراده و تصور به صورت دیگری وجود دارد. شوپنهاور یک قرن پیش از انیشتین و فقط با اتکا به روششناسی محض به چرخهی ماده و انرژی و حجم بیانتهای حرکت در عالم هستی پی برد. من قبلاً هم این جملهی لنکستر را نقل کردهام که ریشههای اندیشه مدرن را باید در فلسفهی شوپنهاور جستوجو کرد. اگر بپذیریم که دنیای فکری امروز ما تا حد زیادی تحت تأثیر اندیشههای داروین و فروید و نیچه و ویتگنشتاین است آنوقت قطعاً باید اهمیت زیادی برای فلسفهی شوپنهاور و تأثیر آن بر نیچه و فروید و ویتگنشتاین قائل باشیم. ضمن این که دامنهی اثرگذاری او خیلی بیشتر از این است و فکر میکنم کافی است فهرستی از اسامی متفکران و نویسندگان و هنرمندانی که تحت تأثیر او بودهاند تهیه کنیم و این فهرست را پیش رویمان بگذاریم تا متوجه شویم چرا اینقدر این فلسفه و تأثیرات آن اهمیت دارند.
برخی شوپنهاور را متأثر از اندیشهی شرقی و بودایی میدانند و برخی معتقدند، وجود شباهتهایی میان اندیشهی شوپنهاور و آیین بودایی، باعث ارجاع مکرر این فیلسوف به آموزههای شرقی شده است. مگی در این مورد چه دیدگاهی دارد؟
مگی کاملاً توضیح میدهد و اثبات میکند که رابطهی فلسفهی شوپنهاور با اندیشهی شرقی به هیچوجه از جنس تأثیر و تأثر نیست. در واقع زمانی که دستگاه شوپنهاور شکل گرفت او حتی یک کلمه از نوشتههای مذاهب شرقی برهمایی و بودایی را نخوانده بود و تنها پس از آن بود که کم کم این آثار به زبانهای اروپایی ترجمه شدند و شوپنهاور هم به واسطهی دوستیاش با خاورشناسی به نام فریدریش مایر با آنها آشنا شد. ولی این که بعداً و به دلیل وجود شباهتهای زیاد میان فلسفهی خودش و اندیشههای موجود در آیینهای بودایی و برهمایی مکرراً به آنها ارجاع داده درست است و خود شوپنهاور هم به این نکته اذعان دارد و حتی به آن میبالد.
فصل نهایی کتاب، «سوء فهم شوپنهاور» نامگذاری شده است است. منظور از سوء فهم چیست؟
سوءفهمی که مگی از آن حرف میزند بیشتر به آموزهی ارادهی شوپنهاور مربوط میشود. واقعیت این است که افراد زیادی اراده مورد نظر شوپنهاور را با اراده به معنای متعارفاش اشتباه گرفتهاند و از این حیث سوءفهمهای عمیق و جدی را پیش آوردهاند. حتی بسیاری از مفسران شوپنهاور هم دچار این سوءفهمها شدهاند. مگی میگوید شاید بهتر بود شوپنهاور از واژهی اراده استفاده نمیکرد و مثلاً واژهی انرژی را به کار میبرد، هرچند خودش اعتراف میکند که حتی در آن صورت هم باز عدهای در مورد این واژه هم دچار سوءفهم میشدند. شوپنهاور خودش کاملاً توضیح میدهد که لفظ اراده را به معنایی بسیار وسیعتر از آنچه از این لفظ در کاربرد متعارفاش مستفاد میشود به کار گرفته ولی ظاهراً توضیحات او در این خصوص کافی نبوده است.
به جز کتاب مگی، آیا شرح مهم دیگری بر آثار و اندیشهی شوپنهاور نوشته شده است؟
فیلسوف انگلیسی، پاتریک گاردینر، نیز شرح نسبتاً بلندی دربارهی فلسفهی شوپنهاور نوشته که اتفاقاً من این کتاب را هم ترجمه کردهام که احتمالاً سال آینده منتشر میشود. البته هنوز مهمترین شارح آثار شوپنهاور پروفسور آرتور هوبشر، رئیس انجمن شوپنهاورشناسی آلمان، است.
ظاهراً دو کتاب جدید از شوپنهاور ترجمه کرده و در دست انتشار دارید. یعنی کتابهای: «ریشهی چهارگان اصل دلیل کافی» و «در باب طبیعت انسان». ممکن است دربارهی این دو توضیحی دهید؟
بله. ریشهی چهارگان در اصل رسالهی دکتری شوپنهاور و اولین اثر منتشر شدهی او است. خود شوپنهاور این کتاب را سنگبنای جهان همچون اراده و تصور میداند و اصرار دارد که پیش از مطالعهی کتاب اصلی او باید این رساله را خواند. ولی به هر ترتیب، من ابتدا کتاب اصلی را ترجمه کردم و پس از آن به متن انگلیسی ریشهی چهارگان دسترسی پیدا کردم. این کتاب هم همانطور که گفتم به زودی منتشر میشود و ناشرش هم نشر مرکز است. در باب طبیعت انسان هم همانطور که از عنواناش پیدا است مجموعهی کوچکی از نوشتههای مختلف شوپنهاور دربارهی طبیعت بشری و موضوعاتی از این دست است. کتاب کوچکی است و در عین حال بسیار خواندنی است و به زودی توسط نشر مرکز منتشر میشود.
دیوید مکلهلان، یکی از شارحان برجستهی کارل مارکس، در کتابی که دربارهی زندگی و اندیشهی او نگاشته است، بخشی را به این موضوع اختصاص داده که «چگونه مارکس بخوانیم؟» او در این بخش، به ترتیب تعدادی از نوشتههای مارکس را، بهعنوان مسیری برای فهم بهتر و سریعتر اندیشهی او، نام میبرد. شما چه مسیری برای آشنایی با شوپنهاور توصیه میکنید؟
من فکر میکنم برای شروع، کتاب «جهان و تأملات فیلسوف» و همچنین کتاب «در باب حکمت زندگی» ترجمهی آقای محمد مبشری انتخاب خوبی باشد. بعد از آن هم بسته به سطح آشنایی خواننده با فلسفه به طور کلی و فلسفهی خود شوپنهاور به طور اخص میشود رفت سراغ خود جهان همچون اراده و تصور یا همین شرح برایان مگی. برخلاف شوپنهاور من پیشنهاد نمیکنم که خواننده اول رسالهی ریشهی چهارگان را بخواند و بعد سراغ جهان همچون اراده و تصور برود. ریشهی چهارگان مباحثاش خیلی انتزاعیتر و پیچیدهتر است و ممکن است خواننده را گیج کند.
امسال، به جز «فلسفهی شوپنهاور» و دو کتاب دیگری که در دست انتشار دارید، کتاب «اخلاق، قانون و سیاست» از شوپنهاور و کتاب دیگری به نام «واژهنامهی تاریخی فلسفهی شوپنهاور» ترجمه شده است. همچنین چند کتاب دیگر در ارتباط با شوپنهاور ترجمه و تألیف شده است. شما این توجه را چگونه ارزیابی میکنید؟ و به نظرتان ادامه پیدا خواهد کرد؟
از این بابت خیلی خوشحالم. نمیدانید آن زمان که در کتابفروشیها اثری از شوپنهاور نمیدیدم چقدر ناراحت میشدم. امیدوارم این روند ادامه پیدا کند و افراد بیشتری متوجه شوپنهاور شوند، و فکر میکنم همینطور هم خواهد شد.
به نظر شما، شوپنهاورِ بدبین، در این جهانِ پر از جنگ و خشونت و برای انسان سرگشتهی امروز، چه حرفی برای گفتن دارد؟
شوپنهاور دقیقاً فیلسوف روزگار ما است. چون علت و دلایل همهی این قساوت و خشونت و فلاکت و ادبار انسان را توضیح میدهد و مهمتر از آن راه برونرفت از این گرداب بدبختی و نکبت را هم پیش رویمان میگذارد. پیشتر هم گفتهام شاید همین فلسفهی بدبینانه چنان نتایج مثبت و ثمربخشی برای استقرار صلح در جهان داشته باشد که از این حیث هیچ فلسفهی خوش بینانهای با آن قابل مقایسه نباشد.